• وبلاگ : سجاده اي پر از ياس
  • يادداشت : فاطميه آمد و قرار از دل برد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بادهاي هرزه در دشت و دمن پيچيده اند
    خار و خس خود را به دامان چمن پيچيده اند

    خواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کند
    ديدم اما باغبان را با رَسَن پيچيده اند

    عندليبان ناله در کنج قفس سر مي دهند
    باغ را در زوزه زاغ و زغن پيچيده اند

    غنچه مردانگي نشکفته مي ماند، مگر
    کسوت تهمينه را بر تهمتن پيچيده اند

    آسمان آبي شد از اظهار رحمت، از چه رو
    طوطيان، پرواز خود را در سخن پيچيده اند

    شهريارا چارده منزل عقوبت ديده ام
    چشم ما را بر در بيت الحزن پيچيده اند

    شيشه ي جان مرا الماس ها درهم شکست
    نعره مستانه ام را در کفن پيچيده اند

    تير، تابوت مرا فردا مشبک مي کند
    نسخه مرگ مرا همچون حسن پيچيده اند

    «زهر» ميداني که با پرورده زهرا چه کرد؟
    لاله را در برگ سبز نسترن پيچيده اند

    آهِ نِي داني چرا در نينوا گل مي کند؟
    بوريا بر نعش هفتاد و دوتن پيچيده اند

    بادهاي هرزه در دشت و دمن پيچيده اند
    خار و خس خود را به دامان چمن پيچيده اند

    خواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کند
    ديدم اما باغبان را با رَسَن پيچيده اند

    عندليبان ناله در کنج قفس سر مي دهند
    باغ را در زوزه زاغ و زغن پيچيده اند

    غنچه مردانگي نشکفته مي ماند، مگر
    کسوت تهمينه را بر تهمتن پيچيده اند

    آسمان آبي شد از اظهار رحمت، از چه رو
    طوطيان، پرواز خود را در سخن پيچيده اند

    شهريارا چارده منزل عقوبت ديده ام
    چشم ما را بر در بيت الحزن پيچيده اند

    شيشه ي جان مرا الماس ها درهم شکست
    نعره مستانه ام را در کفن پيچيده اند

    تير، تابوت مرا فردا مشبک مي کند
    نسخه مرگ مرا همچون حسن پيچيده اند

    «زهر» ميداني که با پرورده زهرا چه کرد؟
    لاله را در برگ سبز نسترن پيچيده اند

    آهِ نِي داني چرا در نينوا گل مي کند؟
    بوريا بر نعش هفتاد و دوتن پيچيده اند


    به نام خدا

    .......و در اين وا نفساي زمان ، سبزه زاران و درختان و گل هاي زمين باز به خاطر نديدن جان هستي بخششان مهدي صاحب زمان ، چندي ديگر بي جان و پژمرده مي شوند و در گرماي تابستان عرق شرم ميريزند و در پاييز برگريزان برگ برگ وجودشان متلاشي مي شود و در سوز و سرماي زمستان آنقدر در فراق جان عالم مي سوزند و اشک ميريزند تا به خوابي بلند مبتلا مي شوند و در انتظار بهار مي نشينند.....

    [گل]

    آينده به نام تو رغـــم خواهـد خورد

    بر باورمان جمعه قسم خواهد خورد

    روزي کــه بـهـــــار بـا تـو آغاز شود

    نـوروز تـصنــعي به هم خواهد خورد

    [گل]