مستقيم از دانشگاه اومدم خونه، رفتم اتاق نشيمن پيش پدرم که داشت از تلويزيون اخبار نگاه ميکرد،مجري اخبار ميگفت:30سال از انقلاب گذشته و قصد داريم قسمتي از دست آوردهاي اين 30سال را باز گو کنيم. يه دفه من عصباني شدم و گفتم: بروبينيم بابا! بياييد مشکل مردمو حل کنيد!
تا اينو گفتم پدرم اَخم کرد! هيچ وقت قيافش اينجوري نبود چون پدرم خيلي مهربونه،بهم گفت: اصلاً ميفهمي چي ميگي؟ 2تا کتاب زير بغلت گذاشتي فکر ميکني همه چي رو ميدوني؟ اينو يادت باشه درباره ي هر چي ميخواي اظهار نظر کني اونو خوب بشناسي و دقيق همه ي جوانبش را در نظر بگيري،مخصوصاً درباره ي يه کشور، اونم ايران که در شرايط حسّاسي در جهان قرار داره!
اگه ايرانو از لحاظ سياسي،اعتقادي، اجتماعي،فرهنگي، اقتصادي، تاريخي،جغرافيايي و جهاني دُرُست ميشناختي و منصفانه تحليل ميکردي، با چند مشکل تو ايران اينجوري سياه نمايي نميکردي!
تازه اين مشکلات هم بايد بررسي بشه که از کجا اومده؟چرا به وجود اومده؟ کيا مقصّرند؟ و بگير برو تا آخر ، اَلکي که نيست!بعدشم چشمتو به روي اين همه پيشرفت نبند، سعي کن ژورناليستي فکر نکني و همه چيزو ماست مالي کني بره.
با حرفاي پدرم تازه فهميدم چرا از حرفم انقدر ناراحت شد.
از خجالت نميدونستم چي کار کنم...