سلام . استفاده كرديم . من هم يك غزل از فروغي بسطامي تقديم به محضر امام عصر مي كنم . اميدوارم لذت ببريد :
يار بي پرده کمر بست به رسوايي ما
ما تماشايي او ، خلق تماشايي ما
قامت افروخته ميرفت و به شوخي ميگفت
که بتي چهره نيفروخت به زيبايي ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسنديدن او بنگر و خودرايي ما
قتل خود را به دم تيغ محبت ديديم
گو عدو کور شو از حسرت بينايي ما
جان بياسود به يک ضربت قاتل ما را
يعني از عمر همين بود تن آسايي ما
حاليا مست و خرابيم ز کيفيت عشق
پس از اين تا چه رسد بر سر سودايي ما
هر کجا جام ميآن کودک خندان بخشد
باده گو پاک بشو دفتر دانايي ما
نقد دنيا به بهاي لب ساقي داديم
تا کجا صرف شود مايهي عقبايي ما
شب ما تا به قيامت نشود روز، که هست
پردهي روز قيامت شب تنهايي ما
مگرش زلف تو زنجير نمايد ور نه
در همه شهر نگنجد دل صحرايي ما
دل ز وصلت نتوان کند، بهل تا بکند
سيل هجران تو بنياد شکيبايي ما
نتوان چشم تو بر بست فروغي را دست
ورنه کي خاسته مردي به توانايي ما
ما را هم دعا بفرمائيد . ضمنا اگ با تبادل لينك موافقيد خبرمون كنيد .
كربلائي باشيد . ياعلي