گر پير شدم دلم جوان است هنوز
صد شکر که در تنم توان است هنوزبر موي چو خاکستر من طعنه نزن
آتشکده اي درون جان است هنوزدر وقت جواني دل من عاشق بود
پنهان چه کنم که آنچنان است هنوزفرهاد گذشت و دور شيرين طي شد
وين قصه ي تلخ بر زبان است هنوزصد قرن ز شام تار عشاق گذشت
اين ماه چراغ آسمان است هنوزگر غالب شعر من کهن شد غم نيست
شور غزلم شعر زمانست هنوز
لعنت خدا بر يزيديان زمان
چسارت به عاشوراي حسيني بزرگترين بلاي آسماني بر اي كفار را دارد
با سلام و دست حق يارتان