از حسودي گفتين
منم وقتي با شما آشنا شدم حسوديم شد، هنوزم حسوديم ميشه به شما عزيزاني كه يادگار اون زمانيد،آخه چشماتون تبرك شده با اون صحنه هاي آسموني كه ديديد، دستاتون عطر شهيد به خودش گرفته، صداتون گرماي عشق و ايثار داره هنوز.......
....يک روز به چفيه اي حسودي کردم ....که اون بر گردن بچه بسيجي بود که شهيد شده بود ... اخه اون چفيه روش نوشته شده بود مادرم اينو وقتي بر گردن انداختم به خودم قسم دادم که تا انتقام سيلي تو را نگيرم بر نگردم .......
_منم بارون شدم با چفيه اون شهيد_
يا علي