سلام خواهر...
قشنگ بود مطلبتون و عكس اين شهيد كه داشت با اون شهيد قرار مي ذاشت ....شما برو منم مي آم .....نمي دونم ولي حس مي كنم ماها نمي تونيم ذره اي از وچود اونها رو تصور كنيم ....و يا توصيف كنيم و هر چي مي نويسيم يه جورهايي مي فهميم واقعا اونها رو نشناختيم ...من هم با سن كم ام با دو سه تاي اونها رفيق بودم و ديدم و شنيدم شهدا رو ...ولي الان ....بجز سكوت و گاهي چند خط دلنوشته كاري ازم بر نمي اد ..انگار خدا مي خواد بهمون بگه بشينيد سرجاتون شما ها براي نوشتن از شهدا دهنتون بوي شير مي ده...راستش هم همينطوره ..ولي خدا خيرتون بده خوب بود و تكون دهنده ..مخصوصا عكس شهيد...شبيه يكي از دوستاي طلبه مه ...ان شاء الله اونهم شهيد بشه جون يه داداشش شهيد شده و خودش هم تو همون حال و هواست ...طلبه ام هست ...من هر چي دارم تو بحث مداحي ام و اخلاقم بعد از عنايت خدا و اهل بيت و دعاي پدر و مادرم مديون ايشونم ..بد جوري منو ياد ايشون انداختين ...هم منو و هم ايشون رو دعا كنين...يا علي ...برادرتون مهدي