تو برو به سفر
به هر كجا كه روي
سفر سلامت
به خدا نكنم از آنچه رفته به دل تو را ملامت
به خدا شب من نمي رسد به سحر اگر نيايي
به خدا همه جا به جستوجوي توام بگو كجايي
تو چراغ دلم به حال عاشقي ام خبر نداري
تو چرا قدمي به روي چشم ترم نمي گذاري
تو به يك نگهت (نگاهت)دگر قرار مرا ز كف ربودي
تو مرا زخودم گرفتي و پس از آن سفر نمودي
تو مرا به سفر كه يك شبم بشود هزارويك شب
به خدا همه شب
زعشق شعله ورت بسوزم از غم
زعشق شعله ورت بسوزم از غم
تو چراغ دلم به حال عاشقي ام خبر نداري
تو چرا قدمي به روي چشم ترم نمي گذاري
تو برو به سفر
به هر كجا كه روي
سفر سلامت
به خدا نكنم از آنچه رفته به دل تو را ملامت
به خدا شب من نمي رسد به سحر اگر نيايي
به خدا همه جا به جستوجوي توام بگو كجايي
تو چراغ دلم به حال عاشقي ام خبر نداري
تو چرا قدمي به روي چشم ترم نمي گذاري