بادهاي هرزه در دشت و دمن پيچيده اند خار و خس خود را به دامان چمن پيچيده اند
خواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کند ديدم اما باغبان را با رَسَن پيچيده اند
عندليبان ناله در کنج قفس سر مي دهند باغ را در زوزه زاغ و زغن پيچيده اند
غنچه مردانگي نشکفته مي ماند، مگر کسوت تهمينه را بر تهمتن پيچيده اند
آسمان آبي شد از اظهار رحمت، از چه رو طوطيان، پرواز خود را در سخن پيچيده اند
شهريارا چارده منزل عقوبت ديده ام چشم ما را بر در بيت الحزن پيچيده اند
شيشه ي جان مرا الماس ها درهم شکست نعره مستانه ام را در کفن پيچيده اند
تير، تابوت مرا فردا مشبک مي کند نسخه مرگ مرا همچون حسن پيچيده اند
«زهر» ميداني که با پرورده زهرا چه کرد؟ لاله را در برگ سبز نسترن پيچيده اند
آهِ نِي داني چرا در نينوا گل مي کند؟ بوريا بر نعش هفتاد و دوتن پيچيده اند