X
تبلیغات
آرشیو آذر ماه آ 1387 - سجاده ای پر از یاس آرشیو آذر ماه آ 1387 - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : پنج شنبه 103 فروردین 30 ، 5:56 عصر
خداوند، بنده مؤمنِ درویشِ آزرمگین و عیالوارخود را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
هنوز نشناختیم این شاهدان زنده را

طبق معمول رهگذری از سایتهای شهید و شهادت و دفاع مقدس دیدن میکردم.اینجا---------------کلیک کنید

چشمم به نوشته ای به این مضموم افتاد

سرفه میکند. سرفه میکند. راه میرود سرفه میکند. نگاه میکند سرفه میزند. ایستاده ، نشسته ،خوابیده ،خواب وبیداریش به هم آمیخته ، باز سرفه میکند . در تکرار اهنگ های ملایمی که جنجره اش میسراید (211 ) روز از سال را روزه است. روزی سه بار غذا تناول  میکند و روزی چهار بار بالا می آورد. روزی هزار بار میمیرد. ذره ذره قطره قطره به شهادت میرسد .دم به دم شهید میشود . لحظه به لحظه تشیع میشود. برای خودش مردی است . اما با مرد های دیگر تفاوت های بسیار دارد .مناجات های او نیز با همه مناجات ها متفاوت است

 و عکسی که صورت مردی از مردان سترگ

تاریخ دفاع مقدس در حال تنفس اکسیژن بود.در این اینجا میخواستم من هم از بیانات ایشان بهرمند شوم گوشی را برداشتم و به شماره ای که گویا شماره همراه برادر ایثارگر و جانباز سر افراز حاج علی نسائی بود که در ذیل همین لینک بود زنگ زدم.

بعد از اینکه خودوم را معرفی کردم از ایشان خواستم تا اگر ممکن است شماره این بزرگوار را در اختیارم قرار دهند، برادر بزرگوارم فرمودند که به شما خبر میدهم که چطور می شود با ایشان ارتباط برقرار کرد.

حدود ساعت 7 به بنده طبق قولشون شمار ای را دادند و قید کردند حالشون زیاد مساعد نیست و سعی کنید که مختصر صحبت کنید. بنده هم با کمال میل و تشکر و سپاس از بزرگواری ایشون خدا حافظی کردم.

با خودم قرار گذاشتم بیش از سه چهار دقیقه از وقت ایشون مزاحمت ایجاد نکنم . سوالات خودمو کنار گذاشتم فقط برای احوالپرسی آماده شدم.

وقتی شماره ایشان را گرفتم از ان طرف صدایی خشه دار ولی ملکوتی جواب دادند.

سلام علیکم بفرمائید

test 

سلام علیکم حاج اقا روشنی ؟ حالتان چطوره ؟ ببخشید که مزاحم اوقات تان شدم.

بله خودم هستم

وبا لحنی بزرگوارانه طوری با بنده احوال پرسی کردند که شرمنده شدم وقتی منظور از احوال پرسی را این طور بیان کردم که بیشتر شرمنده ام کردند. به هر حال وظیفه ای احساس کردم و بیشتر برای اینکه از وجود شما کسب فیض کنم عرض کردم توصیه ای نسبت به کار و زندگی در این برهه از زمان میخواستم

شما چه توصیه ای به بنده دارید؟

شما باید به تاریخ نگاه کنید و از تاریخ درس بگیرید. شما پیامبر و ائمه را سر مشق خود قرار بدهید. خوبان را برای عبرت انتخاب کنید. والا جهاد اکبر می تواند انسان را به تعالی برساند. من از شما می خواهم که خودتان را تهذیب نفس کنید و خد امنت گذاشته مرا در آیینه خودش قرار داده و می گوید هر صبح وشام در ایینه زلالی که هست منو نگاه کن، باور نمی کنید برای من همیشه این آیینه صاف و شفاف است.

خوش به حالتون حاجی ما رو هم دعا کنید لااقل کمی خودمان را آماده کنیم. کاش از وجودتان بیشتر کسب فیض کنم.

دوست دارم در خدمت خوبان باشم اما حالم اجازه نمی دهد.

وقتی دیدم نفس کم آوردند سراسیمه گفتم

چشم همه فرموده های شما را بکار میگیرم.

زود خداحافظی کردم البته گفتم اجازه می خواهم باز هم مزاحم بشم.

ولی شاید این حرفها و صدا ها بار ها در گوشم است.نمی دانم می توانم به قولم و به توصیه های اشان عمل کنم یا نه.

خدایا یاریمان کن تا آنچه باید باشیم.

این هم یک لینک دیگر در مورد این بزرگوارشهید زنده

Thumbnail image for Thumbnail image for si-3.jpg





کلمات کلیدی :
دحو الارض روز ویژه

الْأَرْضِ و َمَا طَحَاهَا "
قسم به زمین و کسى که آن را گسترانیده است
حو الارض ؛زنده شدن زمین
پبیست و پنج ماه ذی القعده روز «دحوالارض» است. در متون و روایات دینی، ‌برای این روز و شب پیش از آن آثار و برکاتی ذکر شده است.
برای بهره‌گیری کاربران گرامی سایت از برکات و اعمال این شب و روز مبارک، مطلب زیر تقدیم می شود:
1. تعریف
دحو الارض، مطابق با بیست و پنجم ماه ذوالقعده، روزی است که خداوند با نظر به کره زمین، به جهان خاکی حیات بخشید.
از این روز، بخش هایی از کره زمین ـ که سراسر از آب بود ـ شروع به خشک شدن نمود تا کم کم به شکل ربع مسکون امروزین درآید. مطابق روایات، اولین نقطه ای که از زیر آب سر برآورد مکان کعبه شریف و بیت ا... الحرام بود.
به نظر برخی از مفسران، آیه 30 سوره نازعات (والارض بعد ذلک دحاها) به همین واقعه اشاره دارد.
2. ذوالقعده؛ ماه حرام
ماه ذوالقعده (یا همان ذیقعده در تلفظ فارسی) اولین ماه از ماه‌های حرام است. ماه‌های حرام زمان‌هایی هستند که جنگ در آنها ممنوع بوده و احکام ویژه‌ای نیز از جهت شرعی و فقهی دارند.
اما استفاده اخلاقی و تربیتی که از این حکم می توان کرد این است که: «اگر جنگ و نزاع میان مردمان در این ماه حرام شده است» حتما منازعه و محاربه با خداوند باید بیشتر مورد نفرت قرار گیرد. لذا شایسته است انسان مومن در این ماه ها بیشتر به فکر باشد تا اندیشه و اعضای او با گناه و معصیت، به مخالفت با خداوند برنخیزد.
3.مناسبت های دیگر این روز
گذشته از واقعه دحوالارض، رویدادهای دیگری نیز در این روز رخ داده اند که اهمیت آنرا دوچندان نموده اند؛ از جمله:
· میلاد ابوالانبیاء حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام .
· میلاد حضرت عیسی مسیح علیه السلام .
· خروج رسول اکرم صلی الله علیه و آله از مدینه به همراه هزاران حاجی به سوی مکه، به قصد حجة الوداع. در این سفر وجود مقدس امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما و نیز تمامی همسران و بسیاری از اصحاب پیامبر (ص) نیز ایشان را همراهی می‌کردند.
· در روایتی نیز آمده است که قائم (عج) در همین روز قیام خواهد کرد.
4. اعمال شب و روز دحو الارض
* روزه :
برای آشنایی با اعمال این روز به ادامه مطلب مراجعه شود
ادامه مطلب...



کلمات کلیدی :

بت من....!!!!!!!

غیر او من بتی را سراغ ندارم
بتی از جنس خودش...
توی پستوی سینه ام  جایش داده بودم
برایش رودی ز خونم کشیدم تا هر وقت شد سیرابش کند
بتم خیلی گرم مهربان  بود؛خونم دیگر به او دلبسته شده شد آنچه که نباید میشد!!!
با چشم دلم دیدم که یک روز وقتی حواسم به دلم نبود سوار قایقی  شد و روی جاری رود خونم به راه افتاد تا خبر شدم از پستوی دلم رد شده بود
حالا باید می نشستم تا دوباره این دل گمشده اش را پیدا کند
بت اش را پیدا کند
ترسیدم دیگه برنگردد
حتی قفل  حیاط خانه قلبمو عوض نکردم نترسیدم توی این مدت دزدی وارد قلبم بشود و همه چیز را غارت کند
یک شب که خیلی از ماجرا گذشته بود
صدای در حیاط بیدارم کرد
وقتی رفتم استقبالش از خجالت رود اشکم هم جاری شد
ولی چه سخاوتمند منو بخشید
و اغوش گشود که بیا دعوتم کن تا در دلت خانه کنم
راستی تو با قایق رفتی چطور با پای خودت برگشتی
اونم بلیطی را نشونم داد که از طرف من صادر شده بود
بعد گفت مگر خودت اینو با هزینه ای که سالها بعد از رفتنم جمع کرده بودی نگرفتی؟؟
با خجالت گفتم بله... نه... نمیدونم واقعا خودم برات بلیط فرستادم یا نه و اینکه دو باره تونستم قلبمو خونه تو کنم
ولی میخواهم یه قولی بدم تا صبح نشده
چه قولی ؟؟
اینکه دیگه محکم درو می بندم
و حواسمو جمع میکنم تا که دیگه سفر نری
خندیدگفت باشه...
 پرسیدم خوب حالا باید چیکار کم تا هر گز تو رو از دست ندهم؟؟؟
گفت همیشه همینطور بیا و دیگه حواستو جمع و جور کن
من همینجا نزد تو هستم
گفتم میخواهم بنده تو باشم
گفت بیا آغوشم برایت همیشه باز است.....



کلمات کلیدی :
آبی از دستان یار تشنه لب

آسان نبود دفتر عمر باید بسته می شد اما چه ساده و چه غریبانه؛


دوباره به عکس دختر کوچولوش نیم نگاهی کرد و بوسیدش و بازم لای قرآن جیبیش گذاشتش؛


خودشو جمع و جور کرد و از بالای سنگهای صخره ها به دور دستها نگاه کرد؛


دشمن همه نیروشو گذاشته بود تا بتونه همه این قسمت رو هم بگیره و برای همین از هر دری که بود آمد؛


حالا همه بچه های گردان به شهادت رسیده بودن فقط ما هان بود که زخمی اینجا افتاده بود؛


اون هم کم کم خوابش برد توی خواب اون لحظه ای را  که از مادرش خدا حافظی می کرد رو دید؛


 و دست مادرش ؛که به اون کتاب مقدس و داد صدای گرمش میگفت ماهان عزیزم ؛


این روهم با خودت بردار عزیزم من تو رو به خدا می سپرم سعی کن زنده بمونی؛


حالا ماهان و هزارتا خواب اینجا مونده بود و زخمی که ازش خون می رفت اما بی اختیار صداش بالا رفث؛


نمی شد فهمید که چی شده  یک مرتبه دید که از بالای سرش برق شدیدی زد و همه جا روشن شد؛


ماهان بی اختیار زمرمه کرد شما کی هستین ؟از لابلای نور یه دست بیرون آمد؛


 و بعد یه صدا که می گفت من آب  برات آوردم بخور؛


 ماهان نگاه بی فروغش رو به آب انداخت دید بله توی کاسه دو نوع آب بودش یک طرف زلال بود و یکطرف رنگش به سفیدی میزد؛

یادش آمد که رنگ آب اگر تیره باشه خوردنش جایز نیست؛

 علی اقا رحمه الله که روحانی پادگان بود براش همه این هارو توضیح داده بود ؛

و حتی از روز نامه مسلمانان واشینگتن هم این مطلب و هم خوانده بود و توی دانشگاه حسابی سر این موضوع با یهودی ها و مسیحی ها بحث و گفتگو کرده بود؛

با صدای ضعیف گفت  برادر من این آب  را نمی خواهم؛

اون آقا با صدای مهربونش گفت این از رنگ آب نیست از اون جایی است که آب رو برات آوردم و باز به اون تعارف کرد؛

صدا بر گشت و گفت خیلی ها منتظر این آب هستن من باید به اونا هم آب برسونم دارن جون می دن؛

ما هان دست و زد کنار و گفت باشه قبول من منتظر می شم برو به اونا برسون؛

من آب نمی خواهم ؛

که یه مرتبه شنید صدای گریه ای به آسمون بلند شد و خطاب به اون گفت :حسین جان؛

 تو هم یار برادرم هستی می خوای با لب تشنه  ایشون را ملاقات کنی؟ 

که ماهان از تعحب به خودش لرزید و گفت اینجا هیچکس نمی دونه من اسمم حسین شده شما از کجا اینو می دونین؟

که اون صدا بهش دوباره سلام داد و گفت: من تورو خوب می شناسم ؛

آمدم به تو سر بزنم تا با تو هم مثل برادرم رفتار کنم سرتو بزارم توی بغلم تا تنها نباشی ؛

ماهان گفت من تا حالا شما رو ندیدم ولی یه جوری مثل اینکه با شما سالهاست آشنا هستم

از گوشه چشم ماهان اشک سرازیر شد و سرشو گذاشت توی بغل آقا ؛

 و راحت خوابید اما اون آقا یک  مرتبه سرشو بلند کرد و گفت حسین جان بلند شو که مادرت به برادرم سفارش کرده ؛

که تورو به دستش برسونیم  ما باید تورو به مادرت برسونیم و مرا معذوربدار ؛

ماهان یا بهتر بگم حسین آقا گفت این برادر شما کی هست ؟

که اون صدا با احترام گفت برادرم عیسی نام دارد؛

یک مرتبه حسین با صدای غم آلود آقا سید رضا مسئول یگان تخریب تیپ از خواب بیدار شد؛

 و حالا می فهمید که اون با چه کسی ملاقات کرده و دوباره که بیدار شد روی تخت بیمارستان بود و........





کلمات کلیدی :
<      1   2