X
تبلیغات
آرشیو آبان ماه 87 - سجاده ای پر از یاس آرشیو آبان ماه 87 - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : شنبه 103 آبان 26 ، 7:31 صبح
زن همه‏اش بدى است و بدتر چیز او اینکه از او چاره نیست . [نهج البلاغه]
بوی خوش خدا می رسد از راه

میلاد با سعادت هشتمین اختر تابناک آسمان

 

امامت و ولایت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام بر تمام عاشقان آن حضرت

 

مبارک باد

ضریح طلایی آفتاب صـحـن حرم  از بوی بهار پرشد

 

ازبال و پر زدن(یـا کـریـم) صورت گنبد چو ماه پر نورشد

دوبـاره بـوسه ای زد بـررخ مـهـربـان گـنـبد اش

 گـنـبـد پـر ازنور مـى شدو اندک اندک همه جا پر زه بوی احساس 

دلم آب گشت و  قلبم چه گرم میشد

دویدم به سوی  ضـریـح او بـاز تـا سر شار شوم از هوای او

کنار ضـریح گـریـه هـا بود و دلـهـاى شـکـسـتـه و دعـاهای یک مسافر غریب

از چـشـم هـمـه جای اشک گلاب عشق میجوشید

می ریخت نم نم اشک و زبان رضـا رضـاگویان بـو

درد دل هـاىمادر بیمار بود و اشک های مرد خسته از  تنهایی

 دل من مـانـنـد کـبـوتـرى رهـا می شد

 عـطـر صلوات  زائران چو عطر گـل یـاس درصحن و سرای رضا در فضـاجاری می شد

ذکرلب ها همه حرف و درد دل بود و راز و نیاز با او کـه غـریـب آشـنـا بود

 بـا یـک طبق آرزو و امـیــد رفـتـم به سوی ضـریـح مرد افتاب صورت

پر کشیدم به آستان علی ابن موس الرضا





کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی
باز جمعه و باز یک عمر انتظار

در واپسین هر جمعه برایت عود و اسپند دود میکنم

من برای آمدنت  ای تک سوارگل دل را پر پر میکنم

قران به سر  گرفته فریاد کنان  باز نوحه سر می کنم

اشک چشمم اگر کم است برایت دلم را آب میکنم

گاه فالی می زنم از سوز وگاه برایت ندبه سر می کنم

فی ابداهه تقدیم به صاحب قلبهای منتظر

   

یا ابن الحسن آقا بیا،یا ابن الحسن آقا بیا،یا ابن الحسن آقا بیا،

بی تو ای صاحب الزمان بی قرارم هر زمان

از غم هجر تو من دل خسته ام

همچو مرغی بال و پر بشکسته ام

کی شود آینه زاره بر دل اندازی تو یا را

بر دل خسته که دم سازی تو یارا

ده مدال دیده بانی زه عنایت

به منو ازمهر و  عشق و بازی خدا یا

،یا ابن الحسن آقا بیا،یا ابن الحسن آقا بیا،

   

ای تو شور عشق من روشنی انجمن

بی تو در دام بلا افتاده ام

بر تو یارا جان و دل را داده ام

از فرا غ تو شده ه حال من خسته پریشان

کی میایی  منجی و سلطان امکان

عقده ها را واکنی با یک نگه ای نور یزدان

یا ابن الحسن آقا بیا،یا ابن الحسن آقا بیا،یا ابن الحسن آقا بیا،

   


   

هر جمعه به یادت زانوی انتظار بغل می کنیم .. شاید تا شامگاه این انتظار به سر آید و روی ما ه تو را نظاره کنیم

و دمی چشمان را به آبروی دیدار شستشو دهیم

   





کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی
عقیده حضرت زهرا (سلام الله علیها)درباره زنان

عقیده  حضرت زهرا (سلام الله علیها)درباره زنان

على بن ابى طالب علیه السلام مى فرماید روزى با گروهى از اصحاب، خدمت رسول خدا بودیم، پس آن حضرت به اصحابش فرمود: صلاح و مصلحت زن در چیست؟.

هیچکس نتوانست جواب صحیحى بدهد. وقتى اصحاب متفرق شدند، من به خانه رفتم و موضوع سئوال رسول اکرم را فاطمه (علیهاالسلام) گفتم. فرمود: من جوابش را مى دانم، صلاح زن در این است که مردان بیگانه را نبیند. مردان بیگانه هم او را نبینند.

هنگامى که خدمت رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) رسیدم عرض کردم فاطمه (علیهاالسلام) در پاسخ سئوال شما چنین فرمود: پیغمبر از سخن او تعجب کرد و فرمود: فاطمه ى پاره ى تن من است. [کشف الغمة ج 2 ص 92.] این موضوع قابل تردید نیست که دین مقدس اسلام براى ترقى و پیشرفت و آزادى زن گام هاى بلند برداشته است، و به منظور تامین حقوق او، قوانین و احکام استوارى تشریع نموده است. در تحصیل دانش به او آزادى داده است. اموال و کارهایش را محترم دانسته است. در مورد تشریع قوانین اجتماعى، منافع و مصالح واقعى بانوان نیز کاملا رعایت شده است.

لیکن این مطلب قابل بحث است که آیا صلاح و مصلحت زن در مورد معاشرت و آمیزش با مردهاى بیگانه چیست؟ آیا صلاح زنان در این است که عینا مانند مردها، در مجامع و محافل عمومى شرکت کنند و با بیگانگان خلطه و آمیزش داشته باشند؟ آیا این مطلب به سود واقعى زنان است که آرایش کرده و بى بند و بار در مجامع مردها شرکت نمایند و خوشان را در منظر عموم قرار دهند؟ آیا به صلاح زنان است که خودشان را در معرض چشم چرانى بیگانگان قرار دهند و براى آنان امکاناتى فراهم سازند که بتوانند از تمتع و لذت بردن بصرى که یکى از تمتعات مهم است، به طور رایگان منتفع و برخوردار گردند؟ آیا به نفع بانوان است که هیچ نوع حریمى براى خودشان قائل نباشند و با مردان بیگانه اختلاط و امتزاج کامل داشته باشند و آزادانه به همدیگر نگاه کنند؟ آیا به صلاح زن است که با وضعى از خانه خارج شود که چشم هاى ناپاک بیگانگان او را تعقیب کند؟.

یا این که صلاح جامعه ى بانوان در اینست که پوشیده و ساده از خانه خارج شوند و زینت هایشان را براى مردان اجنبى ظاهر نسازند و نه خودشان به بیگانگان نظر کنند، نه اجازه بدهند بیگانگان به آنان نگاه کنند؟.

آیا وضع اول به صلاح عمومى بانوان تمام مى شود و بهتر منافع آنان را تامین مى کند یا وضع دوم؟ آیا وضع اول بهتر اسباب آسایش روحى و ترقى و پیشرفت ملت را فراهم مى سازد یا وضع دوم؟.

پیغمبر اکرم (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) این مساله مهم و اساسى اجتماع را در معرض افکار عمومى اصحابش قرار داده و عقیده ى آنان را خواستار شد. ولى جواب هیچ یک از اصحاب مورد پسند واقع نشد. وقتى خبر به حضرت زهرا رسید، در پاسخ این مشکل چنین اظهار عقیده کرد که صلاح واقعى جامعه ى بانوان در اینست که نه مردان بیگانه را بینند، نه بیگانگان به آنان نظر کنند. زهرائى که تربیت یافته دامن وحى و خانه ى ولایت بود بقدرى جواب پر مغز و ارزنده اى به سئوال پیغبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) داد و در پیرامون یکى از حساس ترین موضوعات اجتماعى اظهار عقیده نمود، که رسول اکرم تعجب کرد و فرمود: فاطمه پاره ى تن من است.

اگر انسان احساسات خام را کنار بگذارد و بیطرفانه در این مساله بیندیشد و عواقب و نتائجش را بخوبى بررسى کند تصدیق مى کند که پیشنهاد حضرت زهرا بهترین سرمشق و دستورالعملى است که مى تواند منافع بانوان را تامین کند و ارزش و مقام آنان را در اجتماع محفوظ بدارد. زیرا بانوان اگر به طورى از خانه خارج شدند و با بیگانگان معاشرت نمودند که مردها توانستند انواع تمتعات را از آنان ببرند و در همه جا وسیله ى چشم چرانى را برایشان فراهم ساختند. جوانان دیرتر زیر بار ازدواج و تاسیس زندگى خانوادگى خواهند رفت، روز بروز بر تعداد دختران و زنان بى شوهر افزوده خواهد شد. و این موضوع علاوه بر اینکه به ضرر اجتماع تمام مى شود و مخصوصا پدران و مادران را در محذورات و مشکلات سختى قرار مى دهد، مستقیما به ضرر عمومى جامعه ى بانوان تمام خواهد شد. زنان اگر زیبایى خودشان را در معرض دید همگان قرار دادند و در بین بیگانگان دلربایى کردند و یک قافله دل همره خویش بردند، چون مردها غالبا با محرومیت مواجه مى شوند و دسترسى و وصال بدون قید و شرط برایشان فراهم نمى شود، بیماریهاى روانى و ضعف اعصاب و خودکشى ها و ناامیدى هاى زندگى در بین جوانان و مردان فراوان خواهد شد.

 نتیجه ى این موضوع نیز به طور غیر مستقیم عاید بانوان خواهد گشت. در اثر همین چشم چرانى هاى آزاد است که بعضى از مردان، به انواع حیله ها و فریب ها متوسل مى شوند و دوشیزگان معصوم و ساده لوح را فریب مى دهند و سرمایه ى عفت و آبرویشان را بر باد مى دهند و به وادى فساد و بدبختى رهسپارشان مى سازند.

زنان شوهردار وقتى دیدند شوهرشان به سایر زنها نظر دارد و در محافل و مجامع عمومى با آنان ارتباط دارد، غالبا حس غیرت آنان تحریک مى شود و سوءظن و بدگمانى بوجود مى آید. بناى ایراد و ناسازگارى را خواهند گذاشت و با جهت یا بى جهت، کانون، گرم خانوادگى را سرد و متزلزل خواهند ساخت. عاقبت یا منجر به جدایى و طلاق مى گردد، یا با همان وضع ناگوار و تلخ در زندان خانه، زندگى مى کنند و در انتظار پایان یافتن مدت زندان، روز شمارى مى کنند و زن و شوهر همانند دو پلیس که مراقب یکدیگر باشند، از همدیگر مراقبت مى نمایند.

مرد اگر توانست به زنان بیگانه نگاه کند، قهرا در بین آنان زنانى خواهد دید که از همسر رسمى خودش زیباتر و جذاب تر است، و بسا اوقات با زخم زبان و سرزنش، اسباب ناراحتى همسرش را فراهم مى سازد و بوسیله ى ایرادها و بهانه هاى بیجا، کانون با صفاى خانوادگى را به جهنم سوزانى تبدیل خواهد ساخت.

مردى که باید با فکر آزاد به کسب و کار و فعالیت هاى اقتصادى بپردازد اگر هنگام رفت و آمد و در محل کار با زنان نیمه عریان و آرایش کرده تصادف کند قهرا تحت تاثیر غریزه ى جنسى قرار مى گیرد و دلش مسخر دلبران مى گردد. چنین مردى نمى تواند با فکر آزدا به کسب و کار یا تحصیل و دانش مشغول باشد، از فعالیت هاى اقتصادى نیز عقب مى ماند. و در تحمل این ضرر، بانوان نیز شریکند.

زن اگر پوشیده باشد بهتر مى تواند موقعیت و ارزش خودش را در دل مرد نگهدارد و منافع عمومى جامعه ى بانوان را حفظ کند، و بنفع اجتماع قدم بردارد.

اسلام چون زن را یکى از اعضاء مهم اجتماعى مى داند و چگونگى سلوک و رفتار او را در جامعه مؤثر مى داند لذا این وظیفه ى بزرگ را از او خواستار شده که بوسیله ى پوشش خودش، از عوامل انحراف و فساد جلوگیرى کند و براى ترقى و پیشرفت ملت و کمک به بهداشت عمومى فداکارى نماید. از این رهگذر است که بانوى نمونه ى اسلام و تربیت یافته ى خانه ى وحى، درباره ى جامعه ى بانوان چنین اظهار عقیده نمود که: صلاحشان در اینست طورى زندگى نمایند که نه مردان بیگانه را ببینند، نه چشم بیگانگان بدانها بیفتد.

منبع:

بانوى نمونه ى اسلام فاطمه زهرا

اثر- آیت الله ابراهیم امینی





کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی
در رسای شهید ایوب بلندی

چه مردانه گرفتی جام مستی

چه مردانه ربودی گوی هستی

برای آن شب سر شار از عشق

گرفتی باده از دستان مهدی عج

نگاه آ تشین شور زایت

دل هر آشنا را کرده راهی

گلی  بودی و از هر خار رستی

زه نزد نو گلانت زود   رفتی

بیا یک بار دیگر بانگ برزن

برایم حرفی از دلدادگی زن

نمیخواهم تو را افسانه گویم

نمیخواهم گزاف و لابه گویم

همی دانم مرادت را گرفتی

کنار آشنا یان جا گرفتی

نمی دانم که نامت را چه نامم

برایت از چه گویم از چه نالم

به رسم عاشقی نامت بلند است

خدا نامیده ،نامت هم بلند است

ستایم صبر  ایوبت ؛بلندی

سزا باشد که گویندت بلندی!!

سادات علوی مهر 87

شهید ایوب بلندی

از چلو کبابی که بیرون آمدیم  اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت. گفت " اگر مسجد پیدا نکنم همین جا می ایستم به نماز " اطراف را نگاه کردم " اینجا؟وسط پیاده رو؟" سرش راتکان داد.گفتم "زشت است. مردم تماشایمان می کنند"

نگاهم کرد" این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند بااین سرووضع می آیند بیرون آنوقت تو از این که دستور خدارا انجام بدهی خجالت می کشی؟"

شهید ایوب بلندی

به روایت همسر شهید

شهادت 4مهر 1380

اینم لینک برنامه رسم عاشقی  در سه قسمت

 

http://www.iransima.ir/WinMediaPlayer.jsp?code=155891

http://www.iransima.ir/WinMediaPlayer.jsp?code=156120

http://www.iransima.ir/WinMediaPlayer.jsp?code=156329





کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی
متن مصاحبه شهید مهرداد عزیزاللهی

چهره معصومانه و کودکانه او بر روی تلویزیون نقش می بندد، اوایل جنگ است، خرمشهر آزاد شده است. صحبتهایش اما به نوجوان نمی ماند. چون مردان الهی سخن می گوید مثل «مردان خدا». مردان خدا را «مردان خدایی» می شناسند. امام خمینی (ره) هم آن شب او را از سیما، تماشا می کند و دستور می دهد تا این نوجوان را به محضر او ببرند. همیشه آموزگاران، شاگردان خوب را بهتر تحویل می گیرند!
آن نوجوانی که امام را مجذوب خود کرده بود اولین بار فیلم او را در سال 1377 در اردوی راهیان نور دیدیم. مبهوت ماندیم از این نوجوان. دور و برمان را که می نگریستیم، بقیه هم حیرت زده می گریستند. شاید بسیاری این فیلم را دیده باشند آن هم در عصری که فیلم ها به سرعت در رایانه و تلفن همراه و... بخش می شود. بارها آن را دیده ایم، شنیده ایم و اندیشیده ایم کیست این نوجوان؟ سایت ها و وبلاگ ها، را جست وجو کردیم. جز همان فیلم و توضیحاتی پیرامون آن، چیز بیشتری نیافتیم. انتشارات هایی که کتب شهدا و خاطرات جنگ را چاپ می کنند بررسی می کردیم، زندگی نامه و خاطره ای و مطلبی از این نوجوان مشاهده نکردیم! «کوچکترین ژنرال مین روب دنیا» لقبی است که در برخی وبلاگ ها به او داده بودند. این «سردار کوچک» چرا این گونه ناشناس است؟ در برخی وبلاگ ها او را «شهید 14 ساله» نامیده بودند. در مراسم یادواره شهدای دانش آموز که در آبان سال 1384 با حضور رئیس جمهور و مسئولان بسیج دانش آموزی و فرماندهان بسیج و سپاه برگزار شده بود نیز این نوجوان را «شهیدی که در سن 14 سالگی در دفاع از میهن اسلامی به شهادت رسیده است» معرفی می کنند!
سازمان عریض و طویلی که خود را متولی برگزاری یادواره ای برای شهدای دانش آموزی می داند و این نوجوان را به عنوان یکی از نمادهای خود برمی گزیند نیز به خود زحمت پرس وجو درباره آن فیلم را نمی دهد!
تصمیم بر آن شد تا پیرامون این نوجوان گزارشی تهیه شود، اما تنها نشانی که از وی در دست داشتیم این بود:
«مهرداد عزیزاللهی» اعزامی از اصفهان با همکاری بسیج اصفهان توانستیم با پدر و مادر «مهرداد»، سردار کوچک دفاع مقدس صحبت کنیم. «خانم عذرا منتظری»، مادر شهید مهرداد اولین جملاتی که بیان می کند این است: «اگر جوان ها نرفته بودند مملکت ما مثل عراق و فلسطین و افغانستان و هرزگوین می شد. ما مدیون خون شهدا هستیم.» این مادر 6 پسر داشته که 4 نفر از آنها در جبهه ها حاضر بوده اند و مهرداد و مسعود به شهادت رسیده اند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی می باشد. پسر دیگر نیز جزء آزادگان بوده است. مادر مهرداد درباره آن فیلم مشهور می گوید: «آن فیلم مال اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خمینی هم آن فیلم را دیده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام مهرداد را می بینند و بازوی او را بوسه می زنند و او هم دست امام را می بوسد.»
به گفته مادر عکس های این دیدار را عده ای که برای مصاحبه آمده بودند، بردند و نیاوردند!! به گفته خانم منتظری بعد از مصاحبه ای که هفت - هشت سال پیش انجام داده بودند دیگر کسی سراغی از آنها نگرفته است! او درباره ملاقات امام و مهرداد ادامه می دهد: «مهرداد به امام می گوید چیزی را برای تبرک بدهید. امام هم یک قندان قند را دعا می خوانند و به او می دهند. خیلی ها آمدند و از آن قندها برای مریض شان بردند تا شفا پیدا کند...» مادر مهرداد با آهنگی بغض آلود می گوید الآن طاقت نمی آورم فیلم را تماشا کنم. برخلاف آنچه برخی می پندارند، مهرداد 6 سال در جبهه ها حضور داشته است و غیر از مین روبی، در غواصی هم ماهر بوده است. آنها که سخنان مهرداد را شنیده و دیده اند تصدیق می کنند این نوجوان همچون بسیاری از رزمنده های دوران دفاع مقدس از سن خود سال ها جلوتر بوده است. به گفته مادرش او نبوغ و استعداد بسیاری داشته است به گونه ای که از دفتر امام نامه هایی فرستاده و توصیه می شود که به خاطر «مغز» خوبی که دارد به جبهه نرود! شهید عزیزاللهی در بهترین هنرستان اصفهان در رشته برق تحصیل می کرده است و در کنار حضور در جبهه از درس و بحث خود غافل نبوده است. می پرسیم در تربیت مهرداد چه شیوه ای داشتید که در آن سنین کم آن طور عادلانه و مردانه سخن می گوید؟ مادرش می گوید: «نمی دانم تقریبا هوش و ذکاوت او خدادادی بوده است.» محمود عزیزاللهی، پدر مهرداد جزو فرهنگیان بوده است.
او نیز در پاسخ به این پرسش، نقش مادر و معلمینش را در این رابطه مهم می داند و می گوید: مهرداد زیاد سوال می کرد و همه چیز را پیگیری می نمود. هر سوالی هم که می کرد در حد توان فهم خودمان جواب می دادیم و حقیقت را به او می گفتیم. مثلا می پرسید خدا چیست؟ کجاست؟ و... ما هم جواب می دادیم خدا جسم نیست و نور خدا در تمام ذرات وجود دارد و مهرداد این مسئله را به خوبی درک می کرد.
خانم منتظری خاطره ای شنیدنی از مهرداد در دوران اوایل انقلاب نقل می کند: «در راه پیمایی ها بسیار شرکت می کرد وقتی مجسمه شاه را از میدان انقلاب پایین کشیدند از آنجا تا چهارراه تختی سر شاه را غلطانده بود. مهرداد متولد سال 1345 است. در اوایل انقلاب 10-12 سال داشت به ما گفت به چه کسی رای می دهید؟ گفتیم بنی صدر! گفت چقدر اشتباه می کنید روزی خواهد آمد که بنی صدر آرایش کرده و با چادر از مرز بیرون می رود. خدا شاهد است انگار همین دیروز بود این جمله را گفت. همیشه با بنی صدر مخالف بود و با آن سن کم بصیرت زیادی داشت و ذهنش اندازه یک «سردار» باز بود.»
مقبره ای به نام مهرداد عزیزاللهی در گلزار شهدای اصفهان وجود دارد اما مادرش در این باره نظر دیگری دارد. مهرداد در سال 1364 در عملیات کربلای 4 در جزیره ام الرصاص در حال غواصی شهید می شود و تا 3 سال از پیکر او خبری به دست نمی آید. بعد از این مدت پیکری را که لباس غواصی به تن داشته و یک دست و پایش قطع بوده بدون هیچ پلاک و مشخصاتی برای خانواده عزیزاللهی می آورند. مادرش می گوید او مهرداد نبود من قبول نکردم و می گفتم مهرداد مفقودالاثر است جریان خوابی که از مهرداد دیده است را تعریف می کند. مهرداد در خواب به وی می گوید «من در این قبر نیستم.»
پدر مهرداد هم خواب دیگری دیده است و می گوید: «من خوابش را دیدم از او پرسیدم تو می آیی پیش ما و یا اینکه ما می آییم پیش تو؟ جواب داد من دیگر نمی آیم، شما می آیید پیش من. به خاطر همین من می گویم مهرداد شهید شده است.» مادرش از خاطرات مهرداد می گفت: یک بار یک مین گوجه ای را خنثی کرده و در ساک گذاشته و به خانه آورده بود!! مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود.
مهرداد در آن مصاحبه از پدر و مادرها می خواهد احساساتی و وابسته نباشند و از پدر و مادر خود که زمینه آمدن او به جبهه را فراهم کرده اند تشکر می کند اما جریان اعزام او به جبهه از زبان پدر و مادرش شنیدنی است:
مادرش می گوید: آمدند گفتند مهرداد می خواهد به جبهه برود، من گفتم سنش کم است کاری از او بر نمی آید بعد فهمیدم او آموزش رزم شبانه هم دیده است! گفتم مسئله ای نیست و به جبهه رفت. پدرش ادامه می دهد: به او می گفتیم آنجا باید مراقب باشی و هر خدمتی می توانی انجام دهی و بارها خودم او را می رساندم! بار آخر به او گفتم دیگر نمی خواهد بروی. مسعود شهید شده است، محمد هم در جبهه است تو بمان، او به من گفت پدر اگر می دانستی عراقی ها چه بلایی به سر هم وطن های ما می آورند، این را نمی گفتی. من باید حتما بروم...»
مهرداد وصیت نامه ای نداشت اما از او دفترچه خاطراتی به جا مانده است که به گفته مادرش برخی برگه های آن را گروه هایی که برای مصاحبه آمده بودند بریده بودند.
از این مادر شهید راجع به مسعود شهید دیگر این خانواده هم پرسیدیم: مسعود پسر ساکت و آرامی بود در رزم دفاع، دیسک کمر گرفت و از سربازی معاف شد و در سپاه استخدام شد. نامه ای از او به دست ما رسید که فلان روز فلان ساعت شهید می شوم و 19 اسفند سال 60 شهید شد. نوروز سال 61 به ما خبر دادند. در وصیت نامه اش نوشته بود همه کار من را خودتان انجام دهید و من و پدرش او را شستیم و کفن کردیم و در قبر گذاشتیم!
اگر مهرداد بود الآن حرفش چه بود؟ مادر جواب می دهد «ایراد به این برنامه ها می گرفت» می گویم کدامین برنامه ها؟ صدایش با بغض درمی آمیزد و کمی بلند می شود: «این برنامه ها برای اسلام نیست؛ بدحجابی، اعتیاد، بی بندوباری، گرانی و... اینها ما را عذاب می دهد... اینها از نبود پسرانم بیشتر عذاب آور است. بارها شده خدا را شکر کردم که رفتند و نیستند این برنامه ها را ببینند. اگر بودند مریض می شدند. مملکت ما شیعه است نباید این برنامه ها باشد کلا رها کردند بعضی مسائل قبلا این گونه نبود. به خانواده شهدا بی عزتی می کنند علنا می گویند می خواستید اجازه ندهید بچه هایتان بروند...!»
پدر مهرداد هم می گوید: «اینها خانواده شهدا را زجر می دهد بعضی مطالب متاسفانه پیگیری نشد.»
آری... در جامعه ای که مهرداد عزیزاللهی فراموش شوند و در پس پرده غفلت قرار گیرند این گونه مسائل عجیب نیست. رها کردند، رها کردیم و...
مادر این بار با عصبانیت بیشتری می گوید: «چندی قبل در تلویزیون برنامه شیطان پرست ها را نشان می داد. واقعا عذاب آور بود... در جمهوری اسلامی یک نفر شیطان پرست باشد، یک جوان این طور شود؟ خیلی برنامه های مملکت به هم ریخته است...»
مسئولین فرهنگی، دست اندرکاران بسیج و... اگر توجه به شهدا داشتند و این الگوهای ناب را به جوانان معرفی می کردند، بی شک این گونه این مادر شهید بی تاب نمی شد و آه نمی کشید... همه مشکلات از تهاجم فرهنگی نیست حجم بیشتری از آنها به خاطر تغافل فرهنگی ماست !
مهرداد عزیزاللهی در میان شهدا بسیار است؛ چشم های ما بسته است...
نوجوان بود ولی زیرک و تیز
روح چون کوه، ولی جسمش ریز
ذهن مملو شده از فکر جهاد
آسمان جبهه مرکب هم باد
مادرش شیرزنی زهرایی (س)
گل گلدان نه، گل صحرایی
داد در راه خدا یاد به او
«مهردادی» که خدا داد به او
راه سرخی که ولی اللهی است
نوجوانی که «عزیزاللهی» است
«عاصیا» دادن جان آسان نیست
قیمت قرب خدا جز جان نیست
شعر از طلبه بسیجی
(محمود عصر جدید)

 

متن کامل مصاحبه شهید مهرداد عزیزاللهی + فیلم

 «سردار کوچک»

 


بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی. با سلام بر امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) و نائب بر حقش قلب تپنده مستضعفان جهان امام خمینی (ره) و شهدای راه حق و حقیقت و مجروحین و معلولین. مهرداد عزیزاللهی هستم. اعزامی از اصفهان که 14 سالمه. انگیزه ای که باعث شد به جبهه بیام... واقعا اون برادرایی که قبلا جبهه بودند و می آمدند برای ما تعریف می کردند جبهه چه خاصیت های خوبی داره... که مثلا هر کسی بره ساخته میشه از هر لحاظ و دیگه اون ناخالصی ها و اون گناهاش در اونجا... در جبهه معصیت نمی شد... من به جبهه اومدم شاید کمکی در راه خدا بکنم و گناهانم پاک بشه.

 ¤ چند وقت است در جبهه هستی؟
الآن حدود 8-9 ماهه که در جبهه هستم. 3 ماه آن را در کردستان بودم.

 ¤ در کردستان چه کار می کردید؟
در کردستان جنبه تبلیغاتی بوده که ما کار می کردیم.

 ¤ در این مدت که در گردان تخریب هستید چه کارهایی انجام داده اید؟
تو این مدت البته ما هیچ کاری نکردیم. هر کاری که می شد خدا می کرد. ما فقط وسیله بودیم. همین حالا که ما داشتیم با موتور از خط می آمدیم. یک خمپاره تقریبا 5 متری ما خورد. قشنگ 5 متری موجش ما را تکان داد و یک ترکش هم نخوردیم ما فقط وسیله بودیم در این جبهه ها. هیچ کاره ایم. ضعیفیم در مقابل این قدرت ها. فقط خداست که ما را یاری می کند.

¤ در محورهای مختلف عراق که مین می گذارند مین خنثی کردید آیا برای محورهای خودمان مین کاشتید؟
خنثی بله کردیم. یک مقدار در عملیات بیت المقدس بود که برای برادرامون در فتح خرمشهر وحله اول و دوم و سوم که معبر باز کردیم. عملیات رمضان بود که معبر باز کردیم در تیپ نجف اشرف که واقعا معجزات زیادی بر ما شد همین عملیات که معبر باز نکردم در گردان بودم.

 ¤ وقتی می آمدی جبهه پدر و مادرت راضی بودند، از آنها اجازه گرفتی؟
پدر و مادر من اتفاقا زمینه آمدن به جبهه را خودشان درست کردند. واقعا از آنها تشکر می کنم که اجازه دادند بیام جبهه. به بقیه پدر و مادرها هم می گم این قدر احساساتی نباشند. وابسته نباشند که فرزندشون بیاد جبهه ... بگذارند فرزندشون بیاید، خودشان بیایند ساخته بشن در این جبهه ها. به نظر من هر کس حداقل باید یک هفته بیاد و جبهه ها را حتی به صورت تماشا نگاه کند.

 ¤ تا حالا رفتی برای مین گذاری؟
بله رفتیم ولی از نظر امنیتی درست نیست بگم کجا...

 گزارش از احسان آیتی

هفته نامه صبح صادق6/8/87




کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی
حد اقل این یکی را فراموش نکنم

جعفر پسر محمد فرزند محمد باقر و ششمین امام شیعیان و بانو ام‌فروه‌ است. وی بیشتر با نام (امام جعفر صادق) شناخته می‌شود. او در 17ربیع الاول 83 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. بخاطر صداقت در گفتار به صادق لقب ملقب شد.[1] او توسط منصور دوانیقی، خلیفه عباسی مسموم شد و در 25شوال 148 هجری قمری در سن 65 سالگی در مدینه درگذشت. محل دفن وی در بقیع است.[وی7پسر و3 دختر داشت که عبارتند از: موسی کاظم (امام هفتم شیعیان)، اسماعیل، عبدالله، محمد دیباج، اسحاق، علی عریضی، عباس، ام فروة، اسماء و فاطمه

هجران ششمین نور سرمدی را به همه شیعیان به خصوص محضر حضرت ولی عصر تسلیت می گویم

سلام من به مدینه به غربت صادق

سلام من به بقیع و به تربت صادق

سلام من به مدینه به آستان بقیع

سلام من به بقیع و کبوتران بقیع

سلام من به  مزار معطر صادق

که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع

سلام من به شب ماه فاطمی بقیع

سلام من به گل یاس هاشمی بقیع

Picture022k.jpg

همچنان که از کنار  قاب عکست می گذشتم!!!!

ناگهان دیدم قطره اشکی از چشمان همیشه بیدارت در حال چکیدن است!!!

برگشتم و ...... با دستمال نتوانستم جز غبار را پاک کنم!!!

به فکر فرو رفتم آخر چگونه ممکن است ؟؟؟؟!!!

رفتم کتاب قران را اوردم باز کردم این سوره آمد!!

(سوره کهف آیه 10)

سر م را بر دستان گرفتم و شما چه زیبا با خدای خود معامله کردین!!

حال آانکه برای ما چه دشوار است!!

 این روزها دستانمان از کینه و حسد  برای نیاز باز نمیشود!!!

چه رسد برای نیایش!!!

این روزها دلمان سنگ شده!!!

همه چیزما رنگ و لعاب دارد!!!!!

نگاهمان همه با بغض است و با کین!!!

از دلهامان نپرسند که همه تیره و زنگار گرفته است!!

خوب که در چشمانت از پشت شیشه قاب نگاه کردم از خودم خجالت کشیدم!!

ای وای من یادم به قولی که داه بودم افتاد!!

حد اقل همین یکی را فراموش نکنم خوبه!!

رفتم و احوال پدر و مادر ت  را بگیرم!!





کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی
خاطره دعای کمیل...

شب و تاریکی خیلی وقت ها منو با خودش می بره به اون شبها و اون روزگار . مخصوصا اگر تاریکی شب و صدای دعای کمیل همرا باشه

همیشه خاموشی بود. یه شب که همه رفته بودیم دعای کمیل آسمان پر از تیرهای رسام بود مثل نقل و نبات می ریخت روی سرمون ، با این حال توی اون گرما نمی شد داخل ساختمان دعا رو برگزار کرد.

با یکی از بچه های تیم برگزاری دعا بحث داشتیم ،من گفتم کاش فقط یکی از اینها حروم من میشد

و دوستم زد زیر خنده گفت پس یه چهار پایه بیار تا به لبه دیوار برسی تا شاید یکیش نصیبت بشه.

آتش دشمن سنگین شد  و اقای طُرفی دعا را به دستور امام جمعه آقای جمی زود تمامش کرد. ما هم

تا یک ربع طول کشید که همه چیزرا منظم کردیم و اسلحه ها رو تحویل دادیم و روانه خونه شدیم.

بچه های بیمارستان به شوخی میگفتن امشب توی او پی دی(o.p.d) می بینمتون، افقی!!!!

به خونه که رسیدیم  من توی تاریکی رفتم سراغ آشپز خانه که درش توی حیاط بود حاجی هم رفتن داخل تا طبق معمول کنترل کنند، چند ثانیه بیشترطول نکشید چراغ فانوس رو روشن کردم و خیلی نورشو کشیدم پایین  تا زیاد روشنایی ایجاد نشه.

به محض بیرون آمدنم چند تا از اون نقل ها ریختن سرم؛  و صدای عجیبی توی گوشم آمد ...!!! افتادم... و حاجی صدام کرد مونده بودم چی بگم کمک خواستم وصدای حاجی زدم ... و بعد حاجی رسید ......

دائم داشت می پرسید کدام قسمت بیشتر درد داری؟!!!

من هم شنیده بودم اول که تیر میخوری چیزی نمیفهمی گفتم تنم گرمه الان دقیقا نمیدونم کجا!!!!

با مکافات کشیدم داخل اتاق!!! و چراغ قوه سر سویچی را روشن کرد!!!

حالا هرچی میگردم می بینم از خون خبری نیست!!!!

بلند شدم از تعجب دهان هردومون باز مونده بود.

صبح که هوا روشن شد وقتی به حیاط نگاه میکردیم ازسوراخهای درب کوچه میشد فهمید چی شده!!

چند تا تیر با کالیبر های بالا توی درب کوچه و دیوار حیاط همه مسئله را حل کرد!!!

ولی هم دوستان حرفشون به کرسی ننشست و هم این ماجرا  برای خودم یک خاطره طنز و فراموش نشدنی شد .

 هر وقت این خاطره  را به یاد می آورم یک طعم ترش و شیرین هم به دنبالش به دلم می نشیند.

یاد باد ان روزگاران یاد باد!!!!!!!!!!!!!!!

 

 





کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی
   1   2      >