X
تبلیغات
آرشیو آذر ماه 90 - سجاده ای پر از یاس آرشیو آذر ماه 90 - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : چهارشنبه 04 خرداد 7 ، 2:12 صبح
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
فکه می سوزانی ام ..

در سرزمینی  که فکه نام دارد  120 نفر از رزمندگان گردان «حنظله» لشکر 27 محمد رسول الله با لب تشنه به شهادت رسیدند. در یادداشت های باقی مانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است: «امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جـــیره بندی کرده ایم. نان را جیره بنــــــدی کرده ایم. عطــش همه را هلاک کرده است، هـــمه را جز شهدا، که حالا کنارهم در انتــــــهای کانال خوابیده اند. دیگر شــــهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)…»
عاشورا  باز آمدم..
کجایید دوستان آب اورده ام....
اگر یک جرعه .. تنها یک جرعه باقی ماند آن را به آسمان بپاشید شاید...
چرا؟؟ شاید آن بالا ستاره ای دیگر تشنه کام به انتظار آب در آسمان فکه چشم براه باشد..

شکسته روزگار پنجره دیده ام ولی...
من از رخ خود نقش خاطرت نشکستم...
به روی خاک تو می نویسم با رد عبور...
که ای رفته به خاطره ها ...من عهد با تو را نشکستم...
روزی هزار بار شکستم شیشه های چشم و دل را ولی...
به امید رسیدن به  جمع  شما..پلاک خود را به نیمه نشکستم...

کاش میان من و تو ...هیچ سیم خارداری نبود..
کاش هرگز جا نمانده بودم....کاش محتاج افریده نشده بودم...
کاش من هم  بین سیم خار دار  منتظرش بودم...
یک جفت   مرکب میخواهد... چه دم پایی ... و چه دو تکیه گاه چوبین.... وچه یک پای مصنوعی..
اما مرا گرچه هیچ مرکبی نمانده ...... دلم.... دلم.... دلم  بین این سیم خاردار ها جا مانده..
ای خاک  مطهر و متبرک ... بیا به روی چهره من بنشین... شاید .. شاید
آبرویی حاصل شود.. شاید ... چشمم
ببینید آنچه را که سالها از او فرو بسته مانده است

آن زمان از طلب دامن تو دست کشم/
که به گیسوی خم اندر خم تو دست کشم/
گرچه ما ناز کسی را نکشیدیم ولی/
ناز کن ناز تو را هر چقدر هست کشم/

با همه دارایی ام به شوق نگاهی از جانب شما به کربلای تان آمدم..
کجایید؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!





کلمات کلیدی :
لک لبیک .. عزیز زهرا...

دوباره ،از پی روز غروبی درد ناک مرا

در وادی سرگردانی به دنبالت می فرستند

دوباره اندر پی  منتقم میگردم ؛دوباره بهانه ام روزگار و سختیهاست

تا برایت چشم هایم را بارانی کنم

توی می آیی ،تو خواهی آمد

 و انتقام سردار بر نی سوار ،را خواهی گرفت

ای آسمان بازهم از خجالت دیدن روز واقعه گلگون شو

و دل آینه ات را باز به روی دشت پر زه خون باز کن

بیا ای سوار یکه و تنها ،مرکب ات؛ بی سوار نمی تواند به خیمه ها باز گردد

تو تنها نخواهی ماند؛که پهلوانانی چون قاسم را به سپاه خود همراه داری

ای کاش زودتر بیایی ای همه ارزوهایم را اجابت

کاش بیایی و   بتوانم ازهمه آنچه که در دل دارم ؛ برایت نقل ها کنم

و از تنهایی و مرثیه هاییی بگویم که هر روز جانم را به لب میسازد

و آنگاه که به مرثیه عمومیرسم دوست تر دارم جانم را فدایش کنم

جانم فدای آن شهسوارعلمداری  که دست و چشم در راه بندگی خدا می دهد

جانم فدای ,تشنه کامی که بر لب آب.. تشنگی را به جان خرید...او  که تا لحظه عروج مرید و عاشق ولایت بود

 فدای لب تشنه ای که برآب چشم می بندد.. تا به چشمه عشق متصل شود

((این الطالب بدم المقتول بکربلا))





کلمات کلیدی :