پس از توهین نشریه بخارا با چاپ شعری از منصور اوجی در آخرین شمارهی خود، به زنان چادری، پروانه نجاتی شاعره جوان شیرازی با سرودن چند بیت پاسخ وی را داه است. آنچه در ادامه می آید غزل غرور مخملی ریحانه شهر است که این شاعر جوان به شیرازه ارسال کرده است. غرورِ مخملیِ ریحانه شهر پروانه نجاتی پوشیده بود روسری و چادری سیاه تابیده بود در دل شب مثل قرص ماه محجوب بود، کفش و لباسی تمیز داشت مثل فرشته با ادب و خوب و سر به راه بی اعتنا به چشم هوسناک رهگذر بی اعتنا به شهر، به مدهای گاه گاه آرام و با وقار، نجیبانه می گذشت از کوچه های رنگی آلوده ی گناه فکری بلند داشت و آرامشی بزرگ چرخانده روی زمین حلقه نگاه ریحانه بهشتی شهر است فاطمه باz یک غرور مخملی و چادری سیاه کلمات کلیدی : |
هنوز چهره مکه غبار ماتم داشت __________ امشب پدر می دید کوثر گریه می کرد کلمات کلیدی : |
چندی است که با افزایش ناهنجاری های اجتماعی شاهد برخوردهای خشن با آمرین به معروف و ناهیان از منکر در شهرهای مختلف کشور هستیم که در همین خصوص یکی از شهروندان تهرانی شنبه این هفته در جریان امر به معروف یک خانم بد حجاب در خیابان های تهران به برخورد تند و بی ادبانه آن فرد روبرو و مورد هتک حرمت قرار گرفته است. این شهروند تهرانی با ارسال گلایه نامه ای به دفتر پایگاه 598 به شرح اتفاق مذکور پرداخته است که متن ارسالی در ادامه می آید. به گزارش 598، چندی است که با افزایش ناهنجاری های اجتماعی شاهد برخوردهای خشن با آمرین به معروف و ناهیان از منکر در شهرهای مختلف کشور هستیم که در همین خصوص یکی از شهروندان تهرانی شنبه این هفته در جریان امر به معروف یک خانم بد حجاب در خیابان های تهران به برخورد تند و بی ادبانه آن فرد روبرو و مورد هتک حرمت قرار گرفته است.
این شهروند تهرانی با ارسال گلایه نامه ای به دفتر پایگاه 598 به شرح اتفاق مذکور پرداخته است که متن ارسالی خانم شمس در ادامه می آید.
" حضور زنان و دختران بدحجاب در تابستان و در مسیر تردد من (میدان صادقیه و میدان پونک) هر روز وضعیت بدتر و غیر قابل تحمل تری پیدا میکند . متاسفانه هر روز ناچار از دیدن صحنه های اسف باری از وضعیت حجاب و پوشش زنان و دختران در ملا عام و بدون هیچ ممانعتی از طرف نهادهای ذیربط هستم.
به حکم وظیفه شرعی، به برخی که پوشش خیلی نامناسبی! دارند تذکر میدهم. و تا بحال هم سعی کرده ام که مودبانه و محترمانه نهی از منکر کنم.
حدود ساعت 5 بعد ازظهر روز یک شنبه، طبق معمول روزهای گذشته از محل کار به منزل بر می گشتم. هنوز چند قدمی از میدان دور نشده بودم. سر کوچه ی منتهی به منزل، دختر فوق العاده بدحجابی از روبرو می آمد، حجاب بسیار نامناسب و آرایش غلیظ دختر صحنه ی بسیار بدی ایجاد کرده بود... به نزدیکم که رسید گفتم: "خانم لطفا حجابتونو رعایت کنید." هنوز به آخر جمله نرسیده بودم که زن برگشت و در کمال ناباوری گلویم را گرفت و چند بار به صورتم چنگ زد.
و همینطور که به سر و صورتم میزد و گلویم را فشار میداد شروع به فحاشی کرد که تو به چه حقی به من گفتی حجابتو...آدمت میکنم، درستت میکنم که دیگه "جرات نکنی" به کسی بگی حجابشو رعایت کنه ... سعی کردم خودم را از دستش بیرون بکشم. رها که شدم گفتم چرا اینطوری میکنی؟ من ازت خواستم حجابتو درست کنی...دوباره چند تایی فحش حواله ام کرد و ادامه داد... به شماها هیچ مربوط نیست که .... تو خیلی ... که گفتی و دوباره به سمتم هجوم آورد... باز خودمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم خب حالا که اینطوره پس بیا بریم اون سمت خیابون شما از من شکایت کن و من هم بخاطر اینکه منو کتک زدی از تو شکایت .... در حین گفتن این صحبت باز به سمتم پرید و اینبار از پشت سر چادر و روسری من رو گرفت و کشید و سعی داشت چادرو از سرم برداره... همینطور که چادرم دستش بود و میکشید، فریاد میزد: تویی که باید حجابتو برداری... خودم چادر از سرت بر میدارم...خودم روسریتو برمیدارم.. شماها باید ازاینجا برید....شماها همه چیزو خراب کردید...شما چند نفر بیشتر نیستید..."ما" نمیذاریم "شماها" اینجا زندگی کنید.خودم چادر از سرت میکشم...
همه توانمو گذاشتم که چادر از سرم برداشته نشه و بحمدلله موفق به کشف حجاب کامل نشد وبا فریادهایم بالاخره آقایی اومد و منو از دستش نجات داد. در این فاصله حدود بیست سی نفری هم جمع شده بودن و تماشا میکردند یا چیزی میگفتن اما خبری از نیروی انتظامی که محل استقرارش دقیقا آن سمت خیابان بود نشد که نشد .با اصرار مردانی که اونجا بودن به سمت خانه برگشتم در حالی که اون زن همچنان فریاد میزد اگه یک بار دیگه ببینمت میکشمت...مگه بار دیگه نبینمت،اگه ببینمت زنده نمیذارمت ....
بعد از برگشتن به خانه، همراه اعضای خانواده دوباره برگشتم و به همان کلانتری مراجعه کردم که گویا با شرایط موجود، کمکی از آنها نیز ساخته نبود و باید کم کم باور کنیم که جای منکر و معروف عوض شده و حکمی به نام امر به معروف و نهی از منکر را باید فراموش شده بدانیم. باید کم کم باور کنیم که اگر بخواهی محجبه باشی و حکم خدا را رعایت کنی، باید قید امنیت و حداقل حقوق شهروندی ات را بزنی، نه قانون و نه مجری از تو حمایت نخواهد کرد... در همین تهران خودمان، پایتخت ایران اسلامی، شهر اخلاق ..." کلمات کلیدی : |
خدایابه حرمت پایان ماه شعبان وآغازماه رمضان،ماه نزول قرآن،نیکوترین سرنوشتها,حلالترین روزىها,پربارترین زیارتها،صالح ترین عملها،مقبول ترین عبادتها راازجانب خودت براى عزیزان مقدربفرما. آمین یارب العالمین ((دعای روز اول ماه مبارک رمضان)) رمضان در نهج البلاغه(خطبه 110) برترین وسیلهای که متوسلان به خدا به آن توسل میجویند ایمان به خدا و پیامبر اوست و جهاد در راه خدا که قلّه رفیع اسلام است و کلمه اخلاص که هماهنگ با فطرت انسانی است و برپاداشتن نماز که حقیقت دین و آئین است وادای زکات که فریضه واجب است و روزه ماه روضان که سپری در برابر عذاب الهی است و حج عمره و... . در این خطبه ده رکن از ارکان اسلام را توضیح دادهاند که ششمین رکن روزه است. وَصَومُ شَهرِ رَمَضَان فَإِنَّهُ جُنَّةُ مِن العقاب . تعبیر جُنَّةُ (سپر) دربار? روز? ماه رمضان که یک وسیله مهم دفاعی در میدان مبارزه است به خاطر آن است که سرچشمه اصلی گناهان، وسوسه های شیطان و ابزار شیطان هوای نفس است هنگامی که به وسیل? روزه شهوات در کنترل عقل در آیند انسان با این وسیل? دفاعی از حملات شیطان محفوظ میماند. تعبیر جُنَّةُ مِن العقاب در کنار جُنَّةُ مِن النار آمده ، هر دو یک معنا دارند .در حدیث کافی بهرحال در فضیلت روزه همین بس که انسان را از جهان بهیمیت به سوی جهان فرشتگان میبرد و بر بساط قرب خداوند جای میدهد. ماه رمضان؛ بهار قرآن یارب در این ماه مبارک ومهربان توفیق عمل خالص به ما عنایت فرما بفضلک ورحمتک یاارحم الراحمین. کلمات کلیدی : |
چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای اینترنت زاده شد! که نکات
ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت ترجمه ی فارسی مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به کلمات کلیدی : |
در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوانهای انسان نفوذ میکرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود میزد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقهای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آنها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب بخیر آقا! کلمات کلیدی : |