X
تبلیغات
آرشیو دی ماه 87 - سجاده ای پر از یاس آرشیو دی ماه 87 - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : دوشنبه 103 اردیبهشت 10 ، 5:15 صبح
شریف به تمام معنا کسی است که دانشش مایه شرف او گردد [امام جواد علیه السلام]
با قلم های اخته به مدد مظلومیت غزه برویم

چشمهای بیدار هوشیارانند

برای به خون کشیدن تو کودکم همه دنیای استبداد کمر بسته است

 و من با اندیشه برای فردای بهتر از تو با قلمم حمایت میکنم

رهبر اگاه و فرزانه انقلاب:سران کشورهای عربی چه جوابی در برابر رسول‌الله دارند؟

با ذکر این فرمایش مقام معظم رهبری  رسالت من

 و شما خواهر و برادر مسلمان و پیرو مکتب شریف اسلام و آزادگی دیگر مشخص است

بشتابید که تا زه ره نمانیم .

صرخة من تحت أنقاض غزّة (ماجد حمدان ـ أ ب)
دوستان بزرگوار قلم به دست برای عمل به رسالت خود و حمایت از مظلومیت غزه  شما نیز قلمی بزنید

لذا از همه دوستان خواهشمندم در ابراز همدردی و اگاهی بخشیدن به جوامع بشری قلم هایشان را بردارند و انچه را که باید بنویسند
برای حمایت از  مظلومیت مردم غزه این  پست را حتی  با کلامی چون مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل همراهی بفرمایید 

ان تنصرو الله ینصر کم و یثبت اقدامکم 

لینک خبری این در خواست





کلمات کلیدی :
خدا یا

خدا
یا تو خود خوب می دانی که همه اعضا و جواع من با مهر تو امیخته است.از
هنگامی که چشم بر این سرای تو باز کردم برق بودنت  تو را در چشم دلم احساس
کردم.

و زمانی که به نغمه های دلنواز اذان  را در گوشم جاری شد  به گمانم تمام ذرات وجودم به یک باره تسلیم عشق تو شد.


واما نمی دانم چه شد که الان این دل  به بند مادیات دنیایی اسیر گشته؟


خدا یا اگر عاشقم می کنی  تنها مرا اسیر عشق خودت کن که تشنه وصل تو باشم


و عشق نا متجانس دنیوی را از نهادم بردار و بر دلم عشق محبانت را هک کن تا به نشان گمراهی دل نمیرم.

خدایا تو مرا خلق کردی و به من همه چیز عطا کردی ،در همه حال وجود بی مقدار رم را در حمایت خود قرار دادی.

و روزهایی که در این دنیا در خلوت تنهایی بسر می بردم تنها فا نوس کوچه تنهای و خانه دلتنگی  هایم بودی.


خدا یا تو خود به من آموختی که چگونه نفس بکشم و چگونه با عشق به دیدارت روزهارا با امید  زند گی را سپری کنم.

خدا یا تو درهای معرفت شناخت خودت را برویم باز کن و زنجیر های هوی و هوس را از پا هایم بگسل ؛ چرا که مشتاق حرکت به سوی تو شدم.

ای خوشا آن دمی که بال هایم توان پرواز به سوی حریم آسمانی و بارگاه ملکوتی  تو را  تا پیشگاهت پیدا کند.


ای دوست و ای رهگذر !!!!اگر روزی بر قاب خالی این بند بریده ؛گذری  می کنی بدان که شادم روزی که خالی از خود و پر از او شده باشم.


برایم دعا کنید تا گنجایش تهی شدن  از خود را داشته باشم.


ay_pray[1].jpg





کلمات کلیدی :
همسفران عشق


در این روزهای سرد و در زیر آسمان آبی هر روز اتفاقها و ماجراهای جدید پیش می آید و لی حکایت دل ودلبران از هر حکایت و ما جرایی شنیدنی تر و دلنشین تر خواهد بود شما هم بفرمایید مطالعه کنید
در اوایل جنگ تحمیلی بود که علی و محمد دو رفیق قدیمی باز مدرسه را به قصد اعزام به جبهه ترک کردند . اینبار برخلاف گذشته با دستکاری شناسنامه توانستند فرمانده پایگاه را برای رفتن به جبهه راضی کنند
..
محمد که به بهانه خریدکفش پول گرفته بود در خونه علی را زد و علی هم ساک باشگاه رو برداشته و آماده بود که مثلا بره تمرین فوتبال از همون راه به محل اعزام نیرو رفتند
.
توی پایگاه بچه های رزمنده جمع شده بودند ، تعدادی از خانواده رزمنده ها هم برای استقبال بچه هاشون همراهشون اومده بودند
.
تنها علی و محمد و یک نفر دیگر بدون همراه امده بودند
یک مرتبه دستی به شانه محمد گرمی خاصی داد، این گرمی تازه گی نداشت ، بله این همان دستان زحمت کشی بود که محمد و برادران شهیدش محسن و مرتضی را بزرگ کرده بود و خودش با همین دستان آنها را در رفتن به جبهه مشایعت کرده بود
.
محمد از خودش خجالت کشید و اشکهایش امانشو برید

افتاد به پای پدرش و تا آمد چیزی بگه
چشمش به ساک مرتضی افتاد همونی که محسن هم وقت رفتن با خودش برده بود، پدر محمد با آرامی گفت: بابا مگر چه بدی از من و مادر و خواهرات دیده بودی که بی خدا حافظی گذاشتی رفتی؟؟
دیگه علی هم همراه محمد اشک می ریخت و هردو چسبیده به منصور اقا یعنی هر سه با هم گریه می کردنند
.
بیا بابا اینهارو مادرت داد و این ساعت هم ساعت سید مرتضی است پیش تو باشه بهتره ،آخه جایی میره که صاحبش اونجاست
.
ببحشید باید می گفتم که این خانواده چه فرشته هایی هستند ؛اقا سید منصور نانوایی تنوری داشت که الان اونو اجاره داده چون بنده خدا از سال 56 که توسط ساواگ دستگیر و شکنجه شد توان اداره نانوایی را ندارد ، ایشون 7 بچه داشت 3 تا پسر و 4 دختر که دوتا از پسراش شهید شده بودند و 3 تا دختر شو هم شوهر داده بود البته یکیشون بیوده بود آخه داماد منصور اقا هم شهید شده بود.مهندس شهید رحمانی نژاد نفر اول کنکور سال 50 دانشگاه و نفر اول اعزام به جبهه سال 59 در شهر خودشون بود
.
بله گفتم که شما پی می برید و اما سومین دختر سید منصور هم توی بیمارستان اهواز مشغول خدمت بود و این محمد آقا هم که راهی شده سال اول دبیرستان تحصیل می کرد
..
محمد با صدای آرامی گفت حاجی مخلصم و همیشه مطیع ، می دونستم هنوز حاج سید منصور ازاهدافش دست بردار نیست و من را هم بی نصیب از محبتش نمی کنه
i
که سید با تبسمی گفت بسه بابا ترکیدم.. و با همان نگاه مهربانش توی چشمای محمد نگاه کرد و گفت مرد خدا رزمنده اسلام ، باید یه قولی بدی به این پیر مرد، محمد سریع پرید وسط حرفش و گفت چه قولی حاجی؟؟
پدر که عاشقانه تر نگاه به قامت محمد می کرد گفت: همون قولی که اقا سید مرتضی و محسن هم دادند
!!!
بله فول شفاعت
!!!!!!
محمد از خجالت سرشو انداخت پایین و با لبخندی از روی رضایت و شرم گفت :حاجی این منم که باید مورد شفاعت جدت قرار بگیرم قربون جدت
..
که یکمرتبه علی هم پرید وسط حرف پدر و پسر گفت من قول می دم به هر دوی شما اگر بزراید بریم سوار بشیم، آخه بابا اتوبوس رفت اقا سید قربونت بزار بریم تا کسی نیامده منو پیاده کنه
دست محمد را از دست سید منصور بیرون کشید و دوتایی صورت سید منصور را بوسیدن و مثل برق سوار اتوبوس شدند که سید فریاد زد به سلامت . علی جان بابا نترس من به پدر و مادرت می گم و رضایت شونو جلب میکنم بیرید به سلامت خوب یاد بگیرید و خوب بجنگید
.
بعد از رفتن محمد وعلی ،سید به منزل علی خسروی رفت و به انها خبر اعزام علی و محمد را داد . 4 ماه بعد علی و محمد در یک عملیات بزرگ بعد از دلاوریهای زیاد و یک هفته بیداری شبانه روزی در سنگری که آرام در کنار هم به خواب رفته بودند به سوی معبود خود شتافتند و در خیل دلاور مردانی جای گرفتند که جاودانه های تاریخ این ملتند

حاج منصور موسوی هم بعد از یک ماه از شهادت محمد در جبهه ها به سقایی مشغول شد و پس از 3 سال سقایی رزمندگان در حمله بمب افکنهای دژخیمان در جبهه های حنوب به شهادت رسید و هنوز اجساد مطهر این چهار شهید خانواده موسوی مفقود می باشند . و علی خسروی وسید محمد موسوی دو رفیق جدا نشدنی برای همیشه درکربلای جبهه های دفاع مقدس ماندند تا برای این مرز و بوم یاد اور حماسه های جاوید شوند
.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد





کلمات کلیدی :
غزل خوان برای خدا حا فظی

http://img.villagephotos.com/p/2006-1/1139278/hovalbaghi.JPG
ترسیدم از گناهی نکرده
ترسیدنی بچه گانه درنبود آب و دانه
ترسیدم از بی تو تنها بودن
در سر راه مردمان تند رو سنگ صبور بودن
ترسیدم از کنایه های زنده دار شبگرد
ترسی به اندازه چهل سال و اندی مرگ
دوستان اسپند برایم دود کنند
شاید بریزد ترس یک تنهای شبگرد
ترسیدم از انچه مرا بی دین لقب دهند
یا برای گناه نکرده کافر شمارند مرا
سالی گذشت در پس خاطرات شبها و سحر ها
بیت الغزلی جور نشد برای درمان این دردها
شبرو به این تن تبدار هزار زخم زد
زخمی که تا نشانی صبح را
 از لای زخم های دل چاک پیدا کند
آماده بود دلم برای قربانی شدن
اما مجال برد طاقت از کفم
تیری  به وسعت نا سزای دوست
 نیش زد  از روی محبت زددل مرا
دوستان همراه گویی تاریخ بازگشته است
  می ترسیدم خدا حافظی بگیرد مجال دلم
هر چند که جایی نیست در مرا برای حضور
پس ای مرگ؛
 شانه هایت را برای دستان دلم باز کن

ترحیم ویژه




کلمات کلیدی :
مباهله تنها راهی که برای اثبات حقیقت می ماند

مباهله تنها راهی که برای اثبات حقیقت می ماند
 مدینه‌اولین‌باری‌است‌که‌میهمانانی‌چنین‌غریبه‌را
به‌خود می‌بیند. کاروانی‌متشکل‌از شصت‌میهمان‌ناآشنا که‌لباس‌های‌بلند
مشکی‌پوشیده‌اند، به‌گردنشان‌صلیب‌آویخته‌اند، کلاه‌های‌جواهرنشان‌برسر
گذاشته‌اند، زنجیرهای‌طلا به‌کمر بسته‌اند و انواع‌و اقسام‌طلا و
جواهرات‌را بر لباس‌های‌خود نصب‌کرده‌اند.
 وقتی‌این‌شصت‌نفر
برای‌دیدار با پیامبر، وارد مسجد می‌شوند، همه‌با حیرت‌و تعجب‌به‌آنها
نگاه‌می‌کنند. امّا پیامبر بی‌اعتنا از کنار آنان‌می‌گذرد و از مسجد بیرون‌
 هم‌هیأت‌میهمان‌و
هم‌مسلمانان‌، از این‌رفتار پیامبر، غرق‌در تعجب‌و شگفتی‌می‌شوند.
مسلمانان‌تاکنون‌ندیده‌اند که‌پیامبر مهربانشان‌به‌میهمانان‌بی‌توجهی‌کند.
 به‌همین‌دلیل‌،
وقتی‌سرپرست‌هیأت‌مسیحی‌، علت‌بی‌اعتنایی‌پیامبر را سؤال‌می‌کند،
هیچ‌کدام‌از مسلمانان‌پاسخی‌برای‌گفتن‌پیدا نمی‌کنند.
 تنها
راهی‌که‌به‌نظر همه‌می‌رسد، این‌است‌که‌علت‌این‌رفتار پیامبر را از
حضرت‌علی‌بپرسند، چرا که‌او نزدیک‌ترین‌فرد به‌پیامبر و آگاه‌ترین‌،
نسبت‌به‌دین‌و سیره‌و سنت‌اوست‌. مشکل‌، مثل‌همیشه‌به‌دست‌علی‌حل‌می‌شود.
پاسخ‌او این‌است‌که‌:
 «پیامبر با تجملات‌و تشریفات‌، میانه‌ای‌ندارند؛
اگر می‌خواهید موردتوجه‌و استقبال‌پیامبر قرار بگیرید، باید این‌طلاجات‌و
جواهرات‌و تجملات‌را فروبگذارید و با هیأتی‌ساده‌، به‌حضور ایشان‌برسید.»
 این‌رفتار
پیامبر، هیأت‌میهمان‌را به‌یاد پیامبرشان‌، حضرت‌مسیح‌می‌اندازد که‌خود با
نهایت‌سادگی‌می‌زیست‌و پیروانش‌را نیز به‌رعایت‌سادگی‌سفارش‌می‌کرد.
 آنان‌از این‌که‌می‌بینند، در رفتار و کردار، این‌همه‌از پیامبرشان‌فاصله‌گرفته‌اند، احساس‌شرمساری‌می‌کنند.
 میهمانان‌مسیحی‌وقتی‌جواهرات‌و
تجملات‌خود را کنار می‌گذارند و با هیأتی‌ساده‌ وارد مسجد می‌شوند، پیامبر
از جای‌برمی‌خیزد و بگرمی‌از آنان‌استقبال‌می‌کند.
 شصت‌دانشمند
مسیحی‌، دورتادور پیامبر می‌نشینند و پیامبر به‌یکایک‌آنها خوشامد
می‌گوید. در میان‌این‌شصت‌نفر، که‌همه‌از پیران‌و
بزرگان‌مسیحی‌نجران‌هستند، «ابوحارثه‌» اسقف‌بزرگ‌نجران‌و «شرحبیل‌» نیز
به‌چشم‌می‌خورند. پیداست‌که‌سرپرستی‌هیأت‌را ابوحارثه‌اسقف‌بزرگ‌نجران‌،
برعهده‌دارد. او نگاهی‌به‌شرحبیل‌و دیگر همراهان‌خود می‌اندازد و با
پیامبر شروع‌به‌سخن‌گفتن‌می‌کند: «چندی‌پیش‌نامه‌ای‌از شما به‌دست‌ما
رسید، آمدیم‌تا از نزدیک‌، حرف‌های‌شما را بشنویم‌».
در ادامه اطلاعات بیشتری در این مورد در اختیار شماست
امروزه چطور  با پیامبر (ص)و اهل بیت  و اصول و مبانی اسلام مباهله می شه؟؟؟ 
ادامه مطلب...



کلمات کلیدی :
<      1   2