ارزش عهد و پیمان هایی که با ولایت بسته میشود را باید دانست،
و دانستن ارزش و جایگاه مقام ولایت خود یک توفیق است که همگان به آن واقف نیستند ،
در تکاپوی به دست آوردن قدرت و رسیدن به نداشته های مادی ،چشمها از دیدن این مقام بسته میشود
و قلبهای پراز عشق الهی و خدمت است که میتواند عشق ولایت را در خود جای دهد
وقتی یک جریان فرهنگی سیاسی در حال شکل گرفتن است
صاحبان نظربرای خود و آمال خود از آن برداشتهای متفاوتی دارند
تنها نظرات و دغدغه های خدا جویان است که در این میان ابرو و عزتمند عمل میکند
و مردانی از این دست پایمردی میکنند و بر عهد و پیمان الهی خویش سر می سپارند
در اینجا مردی با ولایت پیمان می بندد که دوربین خود را اسلحه ای میداند
و در رکاب ولایت اجرای فرمان کردن را شمشیر زدن در رکاب ولی عصر عج میداند
در اینجا از آنهایی که همیشه بر سر بدست آوردن سهم بیشتر و قدرت بیشتر در این انقلاب بوده اندمی پرسم
آیا وقت آن نرسیده توبه کنید ،وقت آن نشده تا بازگردید؟
بشنوید این ندایی است که شهدا سر داده اند....
ای آ نهایی که دم از انقلاب و دم از امام و شهدا می زنید از همه تان دل تنگم
از همه شما که می خواهید ما را به دیناری زر و قدت و نان بفروشید
از شمایی که تاریخ را دوباره با همه نفاق او دو دوزه بازی هایش تکرار کردین
شما هایی کهباز ولایت را می بینید و مظلومیت و محروومیت را می نگیرد و آب بر آسیاب دشمن می ریزید
و در بین جماعت دعای فرج را با مکر می خوانید
درد دل محرومین را نمی شنوید چرا که صدای سکه های گنجینه هایتان شما را کر کرده است
شما هایی که مجالس فاخر و تجملی تان دل محرومان را ترک انداخته است
شما هایی که از بیت المال سهم خواهی میکنید
ای وای بر کسانی که شبهای خاموش و سفره های خالی محرومان را می بینند
و خود را مسلمان انقلابی و پیرو خط امام و شهدا میدانند ولی ذره ای با اینان همدردی و کمک نمیکنند
ای مردم و ای همه کسانی که از انوار رهبری و مقام ولایت بهرمند هستید
بدانید و بدانند که شما در حالی کفران این نعمت را میکنید که
عده ای بودند و تلاشها کردند و در پرتو این انوار جان فشانی ها کردند
تا اینکه شما بدان چشمانتان روشن گردید،
پس چرا چشم بر این حقیقت فرو بستید و تزویر میکنید؟
قدمهایتان را بر خونهایی که برای بر پایی کلمه توحید ریخته شده است نگذارید
این را بدانید گرچه شما اینگونه هستید اما خدا ندگار عالمیان بر همه چیز آگاه و دانا ست
راه روشن است و باز ، بازگشت به سوی حقیقت کنید ، و آلودگی های روح را بر شویید
والا ما شما را در روز واپسین سوال خواهیم نمود
بیعتنامه «شهید آوینی» با «مقام معظم رهبری»
شهید آوینی در خطاب به مقام معظم رهبری:بسیارند کسانی که میدانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت (س) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما. شهید سید مرتضی آوینی در سال 1371 نامه ای را خطاب به مقام معظم رهبری نامه ای را نوشته و ارسال نمودند که حاوی مطالب مهمی پیرامون برخی مشکلات فرهنگی کشور بود. متن کامل این نامه تا امروز منتشر نشده است اما آن چه خواهید خواند مقدمه نامه مذکور است: خدمات رهبر معظم انقلاب اسلامی، نائب امام عصر (ع) حضرت آیت الله خامنه ای ایدکم الله تعالی بتاییداته الخاصه. ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت (ره) و نایب امام زمان (عج) تجدید بیعت کرده ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم، همانگونه که پیش از این درباره امام امت (ره) بوده ایم و بسیارند هنوز جوانانی که عشق به اسلام و شور رضوان حق آنان را در میدان انقلاب نگاه داشته باشد، با همان شوری که پیش از این داشته اند. خدا شاهد است که این سخن از سر کمال صدق و از عمق قلوب همان جوانانی سرچشمه گرفته است که در تمام این هشت سال بار جنگ بر شانه های ستبر خویش کشیدند. ما به جهاد فی سبیل الله عشق می ورزیم. و این امری است فراتر از یک انجام وظیفه خشک و بی روح. این سخن یک فرد نیست، دست جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند، بسیارند کسانی که می دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت (س) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما. کلمات کلیدی : |
دوستان به دلیل قبول نکردن صفحه مدیریت یاداشتها در پارسی مجموعه فایلهای سخنرانی حاج اقاپناهیان را در سجاده بلاگفا استفاده بفرمایید اینم لینک سجاده در بلاگفا با عرض سلام:باید عرض کنم بنده به عنوان یک مادر و یک خانم قبول دارم که خانم ها مخصوصا خانم های جوان خاصه خانم های ارزشی و متدین حاضر در فضای نت و سایبر باید حفظ شئونات اسلامی را حتی در این فضا را بکنند و با بقیه اعضا که خاصه پسران جوان و مجرد باشند چه در این فضا و چه در فضای حقیقی در هر حال یک گناهست. در ضمن باید عرض کنم چه خانم و چه آقا اگر این مواردی را که عرض میکنم رعایت نشود یک گناه محسوب میشود. بازیهای دوستانه ای که القابی چون خواهر و برادرو یا دادش وابجی و یا پدر و فرزند و یا دوست عزیزم اینها کلماتی است که باید کمال دقت را در گفتن اش داشت.و یا بکار بردن جملاتی که محبت را بیش از آنچه عرف دین و شرع است مثل قربون صدقه یکدیگرب رفتن و......ویا و رنج و مصائب خصوصی خود که باعث بر انگیخته شدن حس الفت بشود و همینطور ایجاد روابطی که ویا اینکه بکارگرفتن فکر و اندیشه مخاطب با درددر ان احتمال وابستگی فکری و روحی بشود اگر بخواهم اینجا زیاد تفضیل وتوضیح بدم خیلی در حوصله دوستان نیست ان شا الله کلا توضیحی را در یک پست وبلاگم سجاده میزم و شما را دعوت میکنم تا نظر حقیر را بیشتر بدانید البته سعی میکنم نظر شخصی ام را با کاربرد بهتری برای شما خواهران و برادران دینی و حاضر در نت است بدهم انشا الله آ نچه اسلام فرموده روی ان دقت داشته باشیمدر ضمن اگر هر یک از دوستان نقطه نظری را دارد که لازم است بنده با کمال میل میپذیرم و در خدمت تان خواهم بود .در اینجا نظرات قبلی برخی از دوستان را برای اون دسته از مخاطبین که حاضر نبودند آورده ان شا الله در مساعدت و همفکر بقیه دوستان بزرگوار مفید باشد . دو پهلو و ذوالمعانی صحبت کردن وهوای نفس را هم اضافه کنید عقده های شخصیشون رو از عدم ارتباط با جنس مخالف در محیط حقیقی به محیط مجازی نکشونن شاید لزومی به راهکارهم نباشه مشکل تو اینه که همه مان حکم قضیه را میدونیم لیکن صورت مساله برامون روشن نیست به طور مثال از حرمت خلوت با نامحرم آگاهیم و پایبند به اون اما برامون روشن نیست به طور مثال چتکردن با نامحرم مصداق خلوت با نامحرمه یا چون نمیبینیمش صداش را نمی شنویم و مصداق خلوت نیست لذا به نظرمناینقدر که ما الان محتاج روشن شدن صورت مساله هستیم چون حکم روشنه یعنی باید چیکار کرد؟ بزرگوار اینطور به قضیه نگاه نکنید ما باید در هر جا دست به کاری میزنیم حدود حصار خودمان را بدانیم یعنی اگر نادانسته عملی را انجام دهیم که خدای نکرده دراون مفسده باشه در عاقبت بخیری ما تاثیر عکس خواهد داشت حالا بنده عرض نکردم هر کی بره سی خودش.بنده خواستم کمکی به خواهران و برادران مذهبی بکنم تا در روابط و کارهاشون مطمئن تر قدم بردارند فرزند صالحین راهکار هم دارید؟ بله راهکارشو هم میدم خدمت تون فقط باید یکم بیشتر تدوین بشه بنده با این نمونه مسائل بسیار برخورد داشتم بعضی از دوستان اطلاع دارند خب بیایید شروع کنیم فرقها وشباهتهای بین دنیای حقیقی و مجازی رو از زاویه محرم و نامحرم بررسی کنیم. این میتونه قدم اول باشه. مثلا محیط مجازی و حقیقی در اصل ارتباط، نحوه بکارگیری کلمات و جملات، اصل تأثیر گذاری و تأثیر پذیری و ... مثل مشابهت دارند. ولی در نحوه ارتباط، شکل رسوندن مفاهیم، شدت و ضعف تأثیر گذاری و تأثیر پذیری اختلاف دارند بسم الله الرحمن الرحیم بنا به گفت وشنود های نوشتاری بالا و ابراز محبت و دغدغه های دوستان بزرگوارم به لزوم راهکار در بهتر و صحیح شدن رفتارهایمان در این فضا پی بردیم باید عرض کنم بنده با تجربه ای چند ساله که نسبت به برخوردهاو رفتارها در این فضا داشتم خواستم که حاصل و چکیده ان را در اختیار دوستان گرامی قرار بدهم هرچند ناچیز لذا از پیشهاد های دوستان و اصولی که همه پایبند ان هستند شروع میکنم اینکه همه لزوم حفظ شئونات اسلامی و عرفی مذهبی اجتماعی را ارزش می نهیم در آن شکی نیست اما گاهی بنا به جوی که پیش خواهد امد ممکن است از این اصول نا خواسته سر پیچی کنیم و در مرز ها و خطوط نارنجی قدم بگذاریم. که آنچه را هدف و ارزش ها و اعتقادات ماست و به خاطر ان در این فضا قدم نهاده ایم را به فرو پاشی تهدید خواهد کرد. چند مورد را اگر همیشه مد نظر بگیریم به یاری خدا وند چنان عطر و بوی خدایی به این فضا و به قلب ما خواهد پاشید که شاید در فضای حقیقی هم نتوانیم به ان دست یابیم وقتی در یک جمع خواهران و برادران به تبادل افکار و نظرات می پردازند و ما عضویاز اینجمع باشیم میتوانیم با بکار گیری کلمات و بیان کردن احساسات در خور در این فضای سایبری خود را به بهترین شکل مطرح کرده و قابل احترام و عزت قرار گیریم و همچنین صورت عکس این مسئله پس چه زیباتر و بهتر که شخصیت خود را در لابلای کلمات نا هنجار به شکلی مطرح نکنیم که دوستان و جنس مخالف تاثیر سوء از این رفتار برداشت کنند. چرا که به دلیل اتفاقات و نیازهای فضای حقیقی گاهی ممکن میشود در فضای حقیقی دوستان و همفکران فضای سایبری با یکدیگر در یک جلسه و یک مکان گفتگوی حقیقی قرار بگیرند،لذا با حفظ این نوشتارهای نتی و یا حوزه مجازی سعی کنیم از خود شخصیتی در خور یک مسلمان واقعی و متعهد بروز دهیم. چند نوع رفتار را برای مثلا که ممکن است از شخصی چون بنده سر بزند را مطرح میکنم که خواهش میکنم هر یک نظر و نقد خود را راجع به این بفرمایید یک_استفاده از کلماتی کوچه بازاری مثل (....اهوم....یارو.... چاکرتیم به جنس مخالف...واه واه.. و شمایل چنین و چنان) دو_استفاده از لینکهی عکس و فلش هایی که این مورد کمتر در بین بچه های مذهبی دیده شده برای تبریک و یا خو شامد به جنس مخالف سه_استفاده بیش از اندازه صمیمی در بین غیر همجنس مثل دادش و ابجی جونم و ممان جون و یا بابا جون و یا عزیزم که بسیار متداول گشته چهار_درد دلهایی که گاها بین دو جنس مخالف از سر راز داری و راهنمایی صورت میگیرد بسیاری از دختران مومن و پسران متعهد ما با یک حس نیاز تخلیه فکری به این کار دست میزنند که اشتباه در این مسیر سریع تر از بقیه کارها پیش میآید پنج_دعوت به همکاری و یا ملاقات های نا متجانس شش_ ایجاد جو رمانتیک درفضای نوشتاری و استفاده از کلماتی که باعث کم رنگ شدن حدود و مرزهاست هفت_درخواست های بیهوده و بی فایده در هر مورد اعم از مقالات یا پوستر و قالب و بنر که بدبختانه برای نظر خواهی در این رابطه دیده شده دوستان دچار معظل در رابطه شده اند و بی اعتنادی به همجنس و گروه خود در بین جوانان کم سن وسال تر مانند(استفاده نکردن از تذکرات و راهکارهایی اینچنین) این هفت گزینه تا حدودی گزینه های کلی بود که بنده نظر و فرمایشات شما دوستان را نیز در این رابطه جویا هستم
کلمات کلیدی : |
چه باور نکردنی بود .امسال بازم از حرم به حرم شدم، خدایا سپاسگزارم/قبل از سال نو مسافر راهیان نور بودم و سال تحویل مهمان آقا امام رضا مشهد الرضا و باز بعد از از بازگشت نمیدونم چی شد و چطور دعوت کردی از حقیر که در حرم بی بی حکیمه خواهر آقا امام رضا زائر شدم و بعدش زائر طلائیه و انجا مهمان بزرگ مردی از یاران شهید آقا امام زمان بودم که اینم به لطف و کرم یک دوست بزرگوار خادم شهدا و نویسنده خاطرات تفص شهدا صورت پذیرفت.هنوزم فکرمیکنم در خوابم ،چقدر زیبا در راه طلائیه از موقعیت شهدای رمضان تاطلائیه گاهی پیاده و گاهی سواره طی کردیم. بعد این چند روز دلم تنگ اون پیاده روی و خلوتش و وقتی که در طی مسیر یاران را صدا میکردم میشه. خدایا کاش میشد انجا برای خدمتگزاری پذیرفته می شدم.... اون نیم ساعتی که در اتاق معاون گردان تفحص با صحبت با شهیدتفحص شده گذشت با ارزش ترین اوقات زنده کی ام خواهد بود خدایا این چه حکمتی وچه مصلحتی بود......... اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکسته لیلی
طوف حرم ات این تن ناچیز من است در خاک تو مردن همه آرزوی من است صوفی نه خرابات نشینی سر مستم کز کوی طلای تو چنان سر مستم کلمات کلیدی : |
به فکه رسیدیم به شهادتگاه و مقتل بهترین منتخب ها و سرخ جامه هایی تشنه و افتاده در بیابان بلا چون کربلائیان؛به محل عروج سید اهل قلم شهید مرتضی آوینی و مقتل شهدای گردان حنضله سلام بر شهدای عملیات والفجر مقدماتی وافجر یک ظفرچهار و عاشورای 3 و شهدایی چون شهید مجید بقایی حسن باقری و مرتضی آوینی و همراهانش و شهدای تفحص که از سلسله رهپویان شهادت بوده اند. اینجا و این یاداشتی از شهیدی از این گردان است که میخوانید:امروز؛روز پنجم است که در محاصره هستیم؛آب را جیره بندی کرده ایم . عطش همه را هلاک کرده،همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند،فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه (س) وقتی سر بر سجده در خاک تنهایی تان گذاشتم گویا گوش و چشم دلم باز شد و نجوای غریبانه تان و سوز دلهای عاشورایی تان را شنیدم و از گرمای این تربت صدای العطش هاتان به آسمان بلند بود.عطش عطشاز رمل ها به گوش جان میرسد. خدای من چقدر دور افتاده ایم..و در لباس دنیاحبس شده ایم این زنجیرها و قید و بندهابال هایمان را بسته و زخمی کرده است و پرهایمان شکسته از سنگی است که خود به جان خریده ایم. شهدااز شما انتظار داریم یاریمان کنید.وقت باز گشت کاروانهای دانشجویی یکی پس از دیگری با پای برهنه سر میرسیدند و ما به انتهای دالان سیم خاردار رسیدیم نا گهان یکی از شهدا را ملاقات کردم؛خدا یا او اینجا به چه کار امده است .چقدر پیر شده است ،سر بندش همان یا فاطمه زهرا س و چفیه اش نیز همان. ولی چرا اینطور خسته و اینقدر بارانی؟ به جای حمایل و کوله پشتی یک جعبه و یک ماسک بر صورت داشت وعصایی در دستش .اورا چه شده او که چابک بود و در این دشت مثال مرغان به هر سو میرفت چگونه به این حال می بینم اش؟چقدر سنگین حرکت ی کند ؟چرا اینگونه به اطراف مینگرد؟ چشمان سرخ و ملتهب او گواهی دردی سخت را می داد و صورت بارانی و تیره او دل را ریش میکرد و از همه درد ناکتر برای من این بود که از من روی گردانید و جواب سلامم را از روی ادب و تواضح با این حالت با صدایی خشه دار پاسخ داد .. و علیکم السلام پرسیدم حاجی اینجا و این حال شما چطور جور در می اید؟ جواب داد امدم دلی به اب بزنم و تنی بیاسایم. گفتم توی این وادی و این هوا؟؟ میخواستم همه سوالات دنیا را ازش بپرسم که.. حرکت کرد به پایش افتادم و خواهش و تمنا کردم .. و بالاخره توانستم بشناسمش. و او اینچنین گفت:روح الله فرزند روح الله هستم بیسیم چی مرتضی جاویدی اعزامی از فسا. گفتم دعامون میکنید؟ گفت دعا گوی هستم خدا کنه مصل من جانمانید گفتم حاجی وامانده ام شما دعا من بتونم به رسالتم عمل منم گفت یک شرط داره گفتم چشم. گفت دعا کن به رفقا برسم خندیدم . تعجب کرد. روشو برگرداند گفتم حاجی شما که داره بهشون میرسی همین روزها ،اکسیژن رااز صورتش برداشت ؛و زد زیر گریه ؛ادامه دادم فقط وقتی دوستا نتون را ملاقات کردین به یاد ما هم باشیدو دعامون کنیدو از خدا بخواهید تا مارو هم در صف شما قرار بدهد.قبول کرد .منم که پررویی کردم گفتم حاجی این شماره بنده است اگر ممکنه شمارتونو بدین تا بعدا یک چیز مهم را بهتون خبر بدم.با کلی صحبت و اصرار ازش گرفتم.. ان شا الله مصاحبه ای از ایشون را برای دوستان خواهم پست زد. بعد از فکه راهی چزابه شدیم.. ادامه دارد.... بعد از فکه راهی چزابه شدیم و شنیدیم انچه که بر عزیزانمان گذشته بود نماز ظهر را درآنجا خواندیم و سپس برای صرف نهار وارد چادر غذاخوری شدیم،هوا گرم شده بود و این سایه عطش را کم میکرد داشتیم نهار میخوردیم که صدایی از پشت چادر توجه ام راذ جلب کرد.آتشم زد؛ طعم غذارا تلخ احساس کردم. بیرون رفتم و منظره ای را دیدم که دل سنگم را آب کرد و چشمانم را بارانی.دیدم دختر جوانی ظرف غذایش را گذاشته پیش رو و اینطور صحبت میکند: بابا ی عزیزم بیا خوب پیشم بشین ،باباشما هم اینجا که بودین از همین غذا ها میخوردین؟؟ و یا از این دوغ خنک ؟ ببا میگفتن تو توی این نیزارها گم شدی. میشه الان بیایی با من نهار بخوری؟ بابا بعد از این بیست سال باز من همون دختر سه سالت هستم که نذر بی بی رقیه کردی و رفتی. بابا بی بی لا اقل سر باباشو توی بغل گرفت ولی من چی؟؟ بابا دیشب خانمی که دعا میکرد برای سلامتی پدر و مادراتون دعا کنید و صلوات بفرستید و منم باز مثل همیشه برای سلامتی آقا و برای شادی شما صلوات فرستادم. بابا جون دارم عروس میشم . قول بده که تو هم بیایی و کنارم باشی.دیگه طاقت نیاوردم صدام که بلند شد چند نفر دیگه از دوستان هم متوجه ما شدن . ازش حواستم به پدرش بگه منو هم شفاعت کنه و بعد کمکش کردم بیاد داخل چادر غذاشو بخوره و کمی پرچانه گی کردم تا بلاخره کمی غذا خورد. بعد از چذابه راهی دهلاویه شدیم و درمحل یادمان شهید چمران قرار گرفتیم و در نمایشگاه فیلمی از خانواده شهدا و شهادت دکتر چمران این مرد مبارز و وارسته و پیوسته به الله دیدم و با رشادت و روح بلند ایشان با تماشای عکس ها و روایت راوی آشنا شدیم. اینجا خبرنگار شبکه خوزستان اخر شکرامان کردو مجبور به صحبت شدیم. باز هم در سر مزار شهید گمنام برادر روح الله را دیدم که اینبار شکار شبکه خوزستان شده بود. ازدهلاویه با همه یاد و خاطراتش به سوی دیار حسین علم الهدی فرمانده سپاه هویزه رفتیم . درجایی که محل رشادتهای این مبارز غیور و یارانش بودو بعد از شکست دشمن در 15/10/59 در جنوب کرخه در هویزه در این دشت بلا حسین وار شهید شده بودند و حسین گونه با اصحابش گرد هم شهید شدند .هویزه جایی است که اصحاب اخرالزمانی اش مردانگی خود را به اثبات رسانیده اند یکی دیگر از این عزیزان حسین حسینی بود که تعاریف زیاد از ایشان شنیده بودیم. فرمانده غیور و سید انان شهید علم الهدی در یادمان شهدای هویزه با اصحاب خود خفته بود و اینطرف تر مزار مادرش را زیارت کردیم و با او اینچنین سخن گفتیم:سلام به مادری که چنین دلاوری را پرورانید و اینگونه به اسلام هدیه کرد. اینجا هویزه است اینجا قلب تپنده دشت ازادگان است و این تویی سید حسین علم الهدی که پیروز میدان شده ای و اکنون اینجا من هستم که مضطر به سوی شما دست دراز کرده ام و از شما درخواست میکنم که ما را فراموش نکنید . بگویید روزی قدم های عاصی گنهکار ما از این دیار گذشت و از شما شفاعت خواست.شما مارا دعوت نمودین و مارا هم شفاعت بنمائید. تو در این مکان دوستانت را به معراج بردی و باب شهادت به رویتان باز گشت بخواه تا بخوانند مان بگو تا بگوییم از شما؛ و صدایمان کن تا صدایمان کنند. مانیز آرزوی پیوستن به شما را داریم از خدا وند بخواه تا لایق وعده دیدار شویم به حق مادر پهلو شکسته مان....... بعد از در یادمان و حسینیه هویزه نماز مغرب و عشا را اقامه کردیم و با همه سختی از این مکان به سوی معراج شهدا در اهواز حرکت کردیم. و ان رویای صادقی که پیش امد انچه دیده شد ،که شماره شهدای معراج بود . .معراج شهدا مکان جایی بود که به نام شهید محمود وند مزین است.در معراج از خادم الشهدا پرسش کردم و حقیقت این رویای صادقه آشکار شد که تا عصرامروز تعداد شهدا 7 تن بوده وساعای قبل دو شهید تفحص شده دیگر به این جمع نورانی اضافه شده. وارد شدیم با صورتهایی شسته از اشک و پاهایی لرزان وقت تبرک چفیه با تنهای شهیدان گمنام چفیه ام عطر و بوی خوشی گرفت . واین را نیز به فال نیک گرفتم بعد از مناجات و راز و نیاز با شهدا به اردوگاه بازگشتیم و باز چون شب قبل گذشت با این تفاوت که دلها شکسته تر شده بود و ملول از بازگشت فردا به سوی دیار.صبح وقت خروج از اردوگاه خادمین هم برای بازگشت بعد از ماهها خدمت در این اردوگاه بار بستن تا گروهی دیگر جای خالیشان را پر کند و حال رفتن ما حالی دیگر بود. هرچند که چندین جبهه را چون سه راهی شهادت طلائیه را بازدید نکردیم باز هم خدا وند را سپاس که به این سفر رهسپارشدیم.نزدیک ساعت 10 صبح وارد شلمچه شدیم و حال و هوای این مکان که غریبانه ترین مکان بود برایم با همه جا فرق میکرد. در اینجا هم ترکش گلوله توپ باقی مانده از اون روزگار و گره خوردن ان به خواب یکی از دوستان باز برای کاروان موجب تحیر شد.و یافتن ان در خاک کنار فلس ها هنگام برداشتن خاک بسیاربدون دلیل نبوده است. سه اتفاق جالب برایم دربازدید این دفعه از شلمچه رخ داد ؛پیدا شدن این ترکش ،شنیدن صدای دوست عزیزی که منتظر دیدارش بودم و شکار شدن یک عکاس شکارچی لحظه های ناب توسط بنده .وقتی عکاس دستش را بالا برد تا عکس بیندازد عکس دست مجروحش را گرفتم و بعد مصاحبه ای کوتاه،بنده نیز از بچه هایی هستم که در کربلای پنج در همین مکان حضور داشتم شاهدی بود بر شهادت و خونین شدن خاکهای شلمچه و آمده بود تا در آلبوم تصاویرش لحظه های مناجات و خلوت زائران شلمچه را ثبت کند. برادری بود فروتن و با ایده هایی بزرگ که دعا میکنیم تا سلامت و موفق دراین را قدم برداند.و ان طرف بر بلندای خاکریز روبروی پاسگاه مرزی چهره افتاب سوخته و دستانی که به راه ابا عبدالله انگشتانی را بخشیده بود و زبانی گویای حماسه های شلمچه و اصحاب امام زمانی در سالهای دفاع مقدس برای همیشه در دفتر خاطر اهل کاروان خواهد ماند خدایا حق این بزرگواران را بر ما حلال بگردان. دریادمان شهدای گمنام شلمچه کنار قبور شهدا؛ گوش دادن به راوی و نماز ظهر و عصر و سپس باید خدا حافظی کرد. دشوار بود ولی باید رفت،میرویم و به خدا می سپاریم تان.و راه بازگشت از خرمشهر خونین شهر زمان دفاع مقدس میگذشت با پیاده شدن راوی در خرمشهر دوست عزیزم خواست تا بخشهای این شهررا تا ابادان و نقاط خاص را برایشان باز گو کنم البته بنده حقیر در حد بضاعت و یاد برای دوستان توضیحات و معرفی کردم تا اینکه از پل حماسه شکست حصر ابادان در حمله ثامن الئمه در سال 60 گذرگاهی بود که از شهر پر بلاو شهر شهیدان مقاوم آبادان خارج شویم و از جاده ماهشهر که برای خود حکایتهای ناگفته ای (موقعیت تپه های مدن/ ایستگاه گاز/ مجتمع فرهنگیان /همین خیابان ورودی شهر و سه راهی شادگان و یاد شهید تندگویان و مردمی که در اینجا اسیر و شهید شدند)از آن دوران دارد به سوی دیار بازگشتیم.و شب به شهر شلوغ با همه رنگارنگی با لباسها آنچنانی و شمایل های عجیب و غریب غربزدگی و بازارهای داغ شب عید رسیدیم.خدایا تو مگذار که بر حق و حقوق شهدا و خانواده ایشان وارمان هایشان بخصوص بر خونشان پا بگذاریم. خدایا یاریمان کن تا خود را از نو بسازیم و سال نو را با عهد و پیمانی که با شهدا بستیم اغاز کنیم و در راهشان قدم برداریم که این همان راهی است که تو نشان داده ای و پیامبرت برما عرضه داشت و رضایت تو در این راه است. یاریمان کن ای مهربان یاد امام و یاد شهدا همیشه جاوید و راهشان همواره مستدام باد کلمات کلیدی : |