وقتی شبیه فاطمه لبخند می زنی کلمات کلیدی : |
خاطره ای که از امروز نقل میشود یه داستان واقعیه برای یکی از بچه محل های خودمون . اگه می خواهید ببینید که در باغ شهادت باز ، باز است با ما همراه باشید .آیت الله بهجت
کلمات کلیدی : |
.... بعدها عبدالله برادر قدرت ... می گفت : قدرت الله وقتی خیلی کوچیک بوده مریضی سختی می گیره که هر چی دوا و دکتر می کنند ، فایده نمی ده . کار به جایی می رسه که دکترها هم قطع امید می کنند و منتظر تقدیر می مانند . در این بین پدر و مادر قدرت الله نیت می کنند که اگر خدا عمر دوباره به قدرت الله بده ، نذر می کنند که وقتی بزرگ شد بفرستنش در راه خدا تا اینکه شهید بشه ... کلمات کلیدی : |
... خیلی نورانی شده بود . وقتی نگاهم به بدنش افتاد بسیار تعجب کردم . چرا که این بدن ، بدن آدمی نبود که با ماشین تصادف کرده باشد . سالمِ سالم بود کلمات کلیدی : |
حضرت ایت الله بهجت (حفظه الله ) نوشته بود :« ایشان ( قدرت الله ) قطعاً تاج شهادت به سر خواهد داشت و ان شاء الله مأجور خواهد بود .» کلمات کلیدی : |
ـ حالا توی حجره دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم . فکر دیدن جنازه ی قدرت اذیتم می کرد .... رفتم توی پستو ، توی تاریکی نشستم . چشمم از خیسی اشک دیگر جایی را نمی دید ..... صدای در و دستگیره و پنجره با هم بلند شد . چرتم پاره شد ، ترسیدم . فقط یک نفر توی این مدرسه بود که می توانست این طوری در بزند. یعنی می شه .... ساکت شدم و گریه کردن یادم رفت . خوب گوش دادم ، در داشت از جا کنده می شد . کلمات کلیدی : |
فردا صبح با پرس و جو از بچه ها فهمیدم که اسم این پسره قدرته ، قدرت اله امیر خانی ! " قدرت خدا رو بنازم چه موجوداتی خلق کرده ! " خلاصه این اولین برخورد من با قدرت الله بود . برخوردی که باعث شد اصلا ازش خوشم نیاد ! اما چند ماه که از این جریان گذشت ، کم کم باهاش اشنا شدم . یعنی او خودش را به زور با من اشنا کرد! بعد از ان جریان هر وقت مرا می دید اول سلام می داد و بعد با خنده بی مزه ای کله اش را بالا و پایین می کرد و می گفت :" اقا سید ما چاکرتیم !" همش فکر می کردم با خنده هایش دارد مسخره ام می کند. دوست داشتم جواب سلامش را ندهم ، اما نمی شد. بالاخره با ما رفیق شد.... کلمات کلیدی : |