X
تبلیغات
سادات علوی - سجاده ای پر از یاس سادات علوی - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : دوشنبه 04 تیر 2 ، 2:26 صبح
اساس دانش، قدرت تشخیص اخلاقی و نمایاندن پسندیده آن و ریشه کن کردن ناپسند آن است . [امام علی علیه السلام]
خاطر ه مجنونی که شهید شده

سادگی از سرو رویش می بارید 

مثل مرغی که از سرما سردش باشه سرشو کرده بود توی کلاه اور کتش

 ازش خواستم علت مراجعه به بیمارستان را برای ثبت در دفتر بگه .

سرشو همون طوری که پایین انداخته بود گفت آمده تا قلبش رو چک کنه  .

 نوشتم  دلیل مراجعه قلب ؛ متوجه شد گفت :اینطوری ننویسین فکر میکنند سکته کردم

گفتم: چی بنویسم خوبه؟

گفت: بنویسید علت مراجعه کمی درد،

گفتم: نمیشه چون باید قید بشه،

شونشو با انداخت گفت: باشه

راهنمایش کردم به اتاق  معاینه .........

 نیم ساعت بعد  روی تخت معاینه دیدمش که داشت با دکتر یکی دوتا میکرد .

تا رسیدم بالای سرش دیدم ملحفه رو کشید روی سینه اش ولی دکتر ازم خواست براش لباس بیارم برای بستری

خودشو جمع کرد گفت: دکتر مجبورم نکنید فرار  کنم دارو بده تا برم

 کنجکاوی کردم فهمیدم توی سینه اش نزدیک قلبش سه تا ترکش ریز و درشته

با بغض  و آهسته گفتم :مادرت بمیره که اینطور شدی.

مثل اینکه فهمیده باشه گفت :اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکسته لیلی

دکتر که متوجه نبود گفت : لیلا خانم رو اگر دوست داری باید درمان بشی......

لبخندی از روی ناراحتی زد و گفت برای همین لیلاست که میخواهم امشب بستری نشم

دکترو صدا زدن رفت بیرون

  بهش گفتم چرا نمیخواهی بستری بشی؟؟

گفت آباجی شما رو به خدا به کسی نگو من باید برم شناسایی

چون درد داشتم خواستم مسکن بگیرم که یهو توی شناسایی کار دست کسی ندم  و صدام بالا نیاد

گفتم :شهادت دست خداست اون هر وقت بخواهد  قسمتت میشه ولی باشه با دکتر صحبت میکنم

دکتر که چند روز نخوابیده بود از حرفهای من و اصرار اون جوانمرد اشکش در آمد؛

 گفت :رضایت بگیر بزار بره  .. من نمیدونم ما کی هستیم اینها کی هستن و سرشو توی دستاش گرفت

وقتی رفتم بالا سر  بیمار دیدم دستشو دوطرف سینه اش گذاشته فشار میده گفتم: دکتر قبول کرد و گفت با رضایت خودت می تونی بری

گفت:  ممنونم این کارشما رو فراموش نمیکنم 

میخواستم بگم شفاعتم کن روم نشد

  براش دارو گذاشتم و ازش رضایت گرفتم

وقتی خواست بره تسبیحشو گذاشت روی میز دکتر گفت اینو از من قبول کنید

دکتر تسبیح رو پس داد ولی وقتی رفتش دیدم تسبیح روی میزم جا مونده

یک ماه بعد که توی لیست شهدا  برای  پیدا کردن اسامی میگشتم چشمم به اسم همون مجنون افتاد  نوشته شده بود علت شهادت انفجار مین

خواستم مجنون نامش همیشه در دفتر یاد خودم ثبت باشد

شاید این کمال خود خواهی بود اما

به نظر بزرگواری از خط مجنون صفتان و مجنون گزیده ها باید نام این مجنون برده شود

 تا همیشه جاودانه  در اذهان بماند  و نام مجنون ابدی نشود

نامی که برایم همیشه ماندگار شد

 و اینچنین بود نام  این مجنون  شهید ابوالفضل جوانمردی





کلمات کلیدی :
نسل سومی هایی که عطر بچه های دهه شصت را دارند

رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ

 

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه

چند روزی است که میخواستم در مورد هفته دفاع مقدس بنویسم اما نمیدانم چرا جرات دست به قلم بردن نداشتم.

آخر این روزها برای ما خیلی بار ازش هستند هم از جهت تداعی خاطرات اش و هم برای موقعیت هایی که در این روزها داشتیم.

زندگی در سالهای دهه شصت را در هیچ دورانی نمیتوان یافت همانطوری که قهرمانان و لاوری ها و دلاور مردهای میدانش را در هیچ کجا نخواهی یافت.

هرچند در بین باز ماندگان و در بین نسلهای بعد از نسل اول بوده و هستند عده ای که تغییر نکرده اند .

از نظر بنده دریک دوره و یک زمان این همه عظمت یکجا دیده نشده !!!!

البته در زمان کنونی رشادت ها و از خود گذشتگی هایی در بین ارادت مندان به سیره امام و شهدا و ولایت هنوز به چشم میخورد.

این نسل خودش قبول دارد که قیاس کردن توانمندیهای  خود را با نسل اول درست نیست

اما در این انتخابات باز هم دیدیم که سربازان و ولایتمدارانی از نسل سوم که حاضرند در را ولایت و راه عظمت اسلام تا پای جان پیش روند

 و دست از آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی بر ندارند و به حق که ایشان
چونان پدارن و طلایه داران این انقلاب در میدان  حاضر شدندو ترس و واهمه از پاسداری کردن این نظام مقدس نداشتند.

خواستم از نوجوانی بنویسم که 14 سال بیش نداشت و با پای قطع شده خود  اینچنین سخن میگفت: ای بیچاره چطور نتونستی استقامت کنی ؟

چرا جا خالی ندادی تا بتونی با من باشی و وقتی می رسیم حضور آقام حسین تو رو هم  معرفی کنم؟

حقت همین که تو بمونی و من بازم برم توی سنگر عشق

خواستم از اون جوان بسیجی اصفهانی بنویسم که وقتی پای قطع شده اش رو به من داد و چشمانم را اشکبار دید

 اینطور گفت: آ اینو بگیرید بزارید یه جای امن ممکنه یه روز بدردم بخوره آ نیندازید بیرونا؟

ما عادت نداریم اسراف کنیم اگرم بکارتون امد جهنم ضرر استفاده کنید!!!!!! و اشکهای مرا

 به خنده تلخی تبدیل کردو لحظاتی بعد از فشار پایین بی هوش شد.

 که از فرط ناتوانی و ناچیزی خودم در مقابل ایشان با نگاهم بر این همه استقامت و ایمان حسرت می خوردم و سر تعظیم فرود می آوردم

آری خواستم تنها با مرور خاطراتم شمارا دعوت به محفلم بکنم اما  نتوانستم  کلیشه ای بنویسم.

میخواهم با غرور بگویم عزیزان نسل سومی که با حمایت از ولایت جام زهری که قرار بود به دست آقا و سیدما داده شود چه کردند

  روی صحبتم با شماست که با قبول فشار و زیر بار موج معاندان و دشمنان و منافقان قد خم نکردند.

و آن جام را به کام خودشان نوشاندین و کردین آنچه را که تکلیف بود.

بله شما همان نسل سومی هایی هستید که عطر بچه های  دهه شصت را دارنید.

افتخارتان باد ،چرا که  شما نیز حماسه های حضورتان چنان حماسه حضور پدران و برادرانتان بود و هست.

خدایا قسمتمان کن و قسمتشان کن، تا در رکاب منجی ات  باشیم و در راه اعتلای ارمانهایش ،ما نیز گامی هر چند کو چک برداریم

به امید ظهورش و با آرزوی همراهی ایش

سحرم دولت بیدار به بالین آمد ... گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام ... تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای ... که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

حماسه و طوفان حاج سعید در دانشگاه امام صادق(ع)  تو صیه به چند بار مطاله میکنم





کلمات کلیدی :
61 کلیپ تصویری از حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی برای موبایل

آرزومندان47.3gp


آماده سفر باش12.3gp


آیت الله خوانساری14.3gp


اجابت دعادرچیست؟41.3gp


ادای امانت4.3gp


ازمردم چیزی نخواه54.3gp


استغفار7.3gp


اشتغال به آخرت49.3gp


اعتدال در دوستی و دشمنی25.3gp


انیس ما درقبر60.3gp


اهل موعظه 11.3gp


بانگ مرگ15.3gp


تزیین آخرت51.3gp


تقواچیست؟35.3gp


تواضع40.3gp


حسینی شدن36.3gp


خطاب به ساس ها56.3gp


خوف از خدا34.3gp


خوف و رجاء58.3gp


دستهای خالی22.3gp


راحتی در دنیا37.3gp


راه زیاد و توشه کم13.3gp


رجاء حمق16.3gp


رفع خستگی روح47.3gp


روضه امام مجتبی ع 10.3gp


زبان21.3gp


زود توبه کن18.3gp


زینت حسب ونسب30.3gp


زینت عالم31.3gp


زینت فقیر28.3gp


زینت پولدار29.3gp


شکرپروردگار6.3gp


شیوه مومن33.3gp


صبر درسختیها27.3gp


صبر5.3gp


عالم بی عمل19.3gp


عالم بی عمل43.3gp


عزت درچیست؟39.3gp


علت عدم استجابت دعا57.3gp


علم درچیست؟38.3gp


عیبجویی50.3gp


عین الدوله8.3gp


فکر به گذشته23.3gp


کتمان سر 24.3gp


کثرت عمل لازم نیست53.3gp


لطیفه9.3gp


مدارای با مردم 26.3gp


مرض خطرناک قلب20.3gp


مسئول غیرعادل44.3gp


منت گذاشتن32.3gp


هرکس گرفتاری دارد بشنود59.3gp


واجبات مهمتراست48.3gp


وفای به عهد3.3gp


وفای به عهدخدا55.3gp


وقف سینما52.3gp


پدر و مادر1.3gp


پدر و مادر2.3gp


پولداربی نفع45.3gp


چراغ قرمز دین 46.3gp


چگونه غنی شویم؟42.3gp


گریه براهل بیت ع17.3gp

منبع:http://m-mojtahedi.persianblog.ir/





کلمات کلیدی :
یک متن قابل توجه:داداش اینترنتی!!!!!!!!

دوستان بزرگوار شمارو دعوت می کنم به مطالعه این متن و اینکه حتما نظرات خودتان را بنویسید

چقدر قشنگ و دوست داشتنی بود اون روزهای اولی که باهاش آشنا شده بودم.. کلاس که می رفتم تا برگردم خونه و پشت کامپیوترم بشینم لحظه شماری می کردم. زندگی حسابی برام لایف ایز گود شده بود یادمه با این که خیلی سیمینو دوستش داشتم تولدش نرفتم و بعدشم مجبور شدم کلی بهونه های جور واجور براش درست کنم. آخرشم یه ماه باهام قهر کرد و جواب تلفنامو نداد.
همه چیز از یک دعوا با مامانم شروع شد که پاپیچم شده بود چرا نمرات ترمم کم شده. چرا حواسمو جمع نمی کنم و به درسام نمی رسم. چرا دو ساعت پای تلفن با دوستام سیمین و راحله و اعظم صحبت می کنم. چرا مثل دختر خاله ام نرگس المپیادی نشدم. چرا مثل اون آشپزی نمی کنم و تو خونه بهش کمک نمی کنم و از این حرفها. بعدشم مجبور شدم بیام تو اتاقم و در رو روی خودم ببندم. 
  یه ساعتی رو تختم دراز کشیدم و به سقف اتاقم خیره شدم. حال و حوصله خوندن رمان هم نداشتم حتی صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز. کتاب روسمتی پرت کردم و بلند شدم با گلدان گلی که کنار پنجره گذاشته بودم ور رفتم. یه دستی به خاکاش کشیدم و یه دستمالی به برگاش و اینا. خواستم لباسای پخش و پلا شده خودمو از رو زمین جمع کنم اما مگه حرص نرگس راحتم می ذاشت؟ خودش دختر بدی نبود اما مامانم بس که سرکوفت نرگسو سرم می زد دیگه از اونم متنفر شده بودم. یادم نمی ره طفلک با چه ذوق و شوقی اومده بود اون شب تو اتاقم که با هم بشینیم صحبت کنیم و بعدشم بریم بیرون اما من یه جوری باهاش برخورد کردم که هق هق کنان از اتاقم رفت بیرون و از اون موقع تا حالا یه کلمه هم باهاش صحبت نکردیم. الانم بعد از یک سال که یاد اون اتفاقا می افتم در حالی که دورو برم پره از داروهای پخش و پلا شده روی میزم ، اشکم در میاد.
   آره داشتم می گفتم. اون روز وقتی حوصله ام سر رفت، رفتم پشت کامپیوتر و کانکت شدم. حوصله وبگردی نداشتم برای همین زدم تو خط ولگردی.همین که آن شدم بهم پی ام داد. چند وقتی بود پیله کرده بود. اولش بهش رو نمی دادم اما بعد از یک مدت وقتی دیدم مثل خیلی های دیگه بی تربیت نیست و اینا، کم کم باهاش راحت شدم. می گفت منو جای داداش خودت بدون و هر چی کار خواستی حاضرم برات انجام بدم. فقط می خوام با هم درد دل کنیم و حرف بزنیم. اولش زیاد با هم صحبت نمی کردیم اما رفته رفته با قر زدن های مامانم و اوقات تلخی های بابام صحبت کردن با بیژن شده بود تنها دلخوشی و آرامش من تو زندگیم. داشت کم کم جای داداش نداشته امو می گرفت. هر چند گاهی وقت ها شوخی هایی می کرد که هیچ داداشی با آبجیش از این شوخی ها نمی کنه اما وقتی با عکس العمل من مواجه می شد دست و پای خودشو جمع می کرد. کم کم داشتم بهش وابسته می شدم. بهش دل می بستم. داشت باورم می شد که تو نت هم میشه آدم یه داداش برای خودش پیدا کنه. داداشی که بشه باهاش درد دل کرد و می تونه سنگ صبورت باشه. بتونی چند دقیقه باهاش راحت باشی.روزهای زندگیم به همین ترتیب می گذشت و ما در خوشی هایمان بودیم. یک بار که داشتم به حرفهایش می خندیدم مامانم اومد تو و نزدیک بود همه چی لو بره و اینم رو مصیبت های زندگی من اضافه بشه. الان که رو تختم دراز کشیدم و به این روز افتادم نمی دونم اگه می دید برام بهتر بود یا نمی دید.خلاصه یه جورایی این خطر هم از سرم گذشت و بلافاصله به سرگرمی خودم برگشتم. در طول این مدت خیلی کم از اتاقم بیرون می اومدم. مامانمم که می دید همه اش تو اتاقمم و کتاب فیزیکم جلوی چشممه داشت باورش می شد که غزلش درسخون شده.
       چند وقت که گذشت بیژن شوخی هاش کم کم زشت می شد و ازم درخواست های نامربوط می کرد. هر چند بهش وابسته شده بودم اما این وابستگی معنیش این نبود که به خواسته هاش جواب مثبت بدم. یه روز کار به جایی رسید که با هم دعوامون شد و بعد از کلی بد و بیراه گفتن به هم کامپیوترمو خاموش کردم و خودمو انداختم رو تختمو خیره شدم به سقف .
       یک هفته ای سراغشو نگرفتم و حتی به تماس های تلفنیشم جواب ندادم. بعد از یک هفته همینطور که داشتم ایمیلمو چک می کردم یه ایمیل ازش تو باکسم دیدم. ایمیلو که باز کردم و چشمم به عکس های جور و واجور خودم تو ایمیلش افتاد مثل برق از جای خودم پریدم. خودم بودم. خود خودم. داشتم سکته می کردم. از اتاقم زدم بیرون. اما نمی تونستم روی پای خودم وایسم. مامانم که رنگ سفید صورتم رو دید اومد سمتمو تا بهم برسه اتاق دور سرم چرخید و از هوش رفتم.
       الان یه ماهی هست تو اتاقم بستری ام. سیمین و نرگس هر روز میان دیدنم و باهام حرف می زنند اما من بعد از شوکی که بهم وارد شده دیگه هیچی نمی فهمم. همچنان روی تخت دراز کشیدم و به سقف اتاق خیره می شوم.





کلمات کلیدی :
خاطره :از اون رمضان تا این رمضان............

غروب آفتاب جنوب خیلی زیباست مخصوصا وقتی کنار شط یا کنار دریا باشید. اون روز غروب خیلی دلگیر و غمگین بود. اما وقتی به پهنه اسمون نگاه میکردی و این به خون نشستن رو می دیدی دلت ریش میشد.آخه شنیده بودم میگن خورشید وقت غروب برای حسین فاطمه خونین میشه...دلم گرفته بود رو کردم سمت کربلا گفتم یا حسین  خاک اینجارابا تمام ناملایمات دوست دارم  به خاطر نزدیکی به کربلای  تو هست.و اما غافل بودم فردا چه خواهد شد. و فردا بود و من و یک فرصت از دست رفته!!!!!!!

پیاده تا منزل راه رفتم توی راه تن یک کبوتر یا کریم رو زخمی پیدا کردم با خودم بردم ولی پانسمان اثری نداشت تا اخر شب کبوتره هم رفت

تنها بودم لباسهای نوزادی رو که  دوخته بودم تازدم گذاشتم  توی کمد و رفتم توی تاریکی یکم آسمون رو ببینم خیلی دلتنگ بودم انگار نیاز داشتم یکی باشه براش گریه کنم چند روزی بود اینطور بودم .

 توی این هفته یکی از دوستانم زخمی شده بود و یکی هم منتقل شده بود اهواز.صدای زوزه خمپاره ها برام مفهومی نداشت .

 رفتم رادیو رو روشن کردم وای عجب خدا مهربانی از رادیو مراسم روضه پخش میشد و بعدشم دعای مناجات مسجد کوفه بود دارم یکی انگار صدام کنه ناخود اگاه بلند گفتم بله و به طرف درب رفتم  انگار خدا منو صدا زد همون بغل دیوار که نشسته بودم از پنجره وارد شد و درست همون نقطه توی زیلو نشست.

 باز دلم بیشتر گرفت خدا یعنی منو نمیخواهی نمیدونم بازم گفتم راضیم به رضای خدا. 

 تا سحر همش چشمم به چراغ نفتی بود آخه برق باز قطع شد فکرکنم بازم ارتباط با مرکز قطع شده یعنی جایی همین نزدیکی هارو زدن. نماز رو با چشمهای نیمه باز خوندم وخواستم بخوابم نتونستم نشستم ماجرای روز گذشته رو توی دفترم نوشتم.

بعدهوا روشن که شد اتش دشمن کمتر شد و من هم به کارهام رسیدم. باید ساعت 2 می رفتم بیمارستان  داشتم وسایل منزل رو تمیز میکردم (لابد میگین توی اون موقعیت  چه الکی خوش بودم) همه کارهارو انجام دادم تازه شد ساعت یازده یازده و ربع فضولیم گل کرد برم کنار دیوار یه نگاهی به فضای شهر بیندازم آخه دود غلیظی توی آسمون دیده می شد.

 تا رفتم روی دیوار نشستم دیدم دشمن آتش رو شدید کرده. خودمو تا کشیدم پایین  یه پا روی تخت یه پا روی زمین بودم که دیگه نفهمیدم به شدت خوردم به دیوار آشپز و صدای عجیبی که هنوز گاهی به گوشم میرسه وقتی چشم باز کردم دیدم روی زمین داغ حیاط خواب بودم و گردو خاک خونه رو گرفته خواستم بلند شم حالم بد بود یه حالی که خیلی بد بود خلاصه هر طوری بود رفتم صورتمو شستم و تا خواستم لباس عوض کنم بازم سرم سوت کشید و بازم بی هوش شدم انگار موجی شدم خدایا این چه حکمتی بود از بس حالم بد بود دست خودمو گاز میگرفتم ولی نه سه بار اینطور شدم تا ساعت 5 شد دیدم درب خونه به شدت لکد میخوره .

 صدا زدنم من اینجام نای راه رفتن نداشتم هوا خیلی گرم بود و منم بد حال ؛خودم رو کشوندم توی حیاط فهمیدم که بچه ام رو هم از دست دادم تهوه و علامت از بین رفتن اینن کوچولو .

چادر زدم درو باز کردم همکار همسرم بود بنده خدا خودشو رسونده بود توی کوچه ما و جای انفجارو دیده بود حسابی ترس برش داشته بود . فکرمیکرد من لایق رفتن شدم داشتم میگفتم چی شده که خدا همسرم را رسوند و بعدش دوباره تهوه و سر درد و ساعتی بعد روی تختی بودم که خودم روز قبل به مریضش خدمت میکردم.

غروب شده بود و بازم وقتی چهره نگران و پریشان همسرم رو میدیدم دلتنگ شدم البته برای پریدن هم دلتنگ بودم ولی وقتی دیدم اون برای بچه ناراحته من هم دلم بیشتر گرفت .

هر وقت اسم کمیل  میاید وسط ؛ یادم به بچه ای که توی راه داشتم می افته اونی که هرگز نتونستم در آغوشش بگیرم . ولی امید دارم خدا این کوچولو رو ازم پذیرفته باشه. 

اصلا تا آخر رمضان روزهای بد و سختی پیش آمد (این روزها را انشا الله در خاطرات بعدی خواهم گفت)  هر وقت غروبی رو اینطور میبینم خاطرات اون دلگیری غروب و روزهای دلگیر بعدش میاد سراغم

قبلا به خاطر ادبیات دست و پا شکسته ام عذر خواهی میکنم

التماس دعا در شبهای عزیز قدر

 

 





کلمات کلیدی : خاطراتم، رمضان
محتاج دیدار

به ذورقی نشسته ام به روی رود؛ 

  چگونه طی کنم  چگونه می برد مرا .

بهار من کنار سبزه زار و بستر زمین همیشه جان من معطر از وجود توست

نگار من ،خروش جان عاشقم

 برای تو همیشه چشم جان به راه جادههاست

 به عمق دریای انتظار فرو فتاده ام ولی

 بیا و ناجی ام بشو  بیا و ساحلم بشو

برای آرزوی دیدنت

 برای رفع هر بلا ت

 چونان سپند بر آتشم .

 خودت که  میدانی برای دیدن رخ ات هزار نذر کرده ام 

 برای اجابت این آرزو دخیل ها بسته ام

 و از برای خود قصه آمدنت را هزار بار مرور کرده ام

 که شایدم رسی و فرود آیی و نظاره ام کنی و  مرا

به گوشه چشمی از محبتت دل شکسته ام تو شاد کنی

چو شمع قطره شد نگاه  من

 و قطره نگاه فتاده بر زمین در گه ات

 به لطف خود نگاه کن فتاده را  به در گه ات

بیا که در نگاه تو دوباره زنده می شوم به شوق دیدنت

بیا....................





کلمات کلیدی :
رمضان

حلول ماه مبارک رمضان بر جمیع مومنین و مومنات ،مسلمانان متقی مبارک باد

http://luqies.files.wordpress.com/2007/09/ramadan.gif


http://privatewww.essex.ac.uk/~islamic/Images/ramadan.gif

ماه مبارک رمضان، بهترین ماه ها، ماه میهمانی خدا، ماه خوبی ها، ماه شب های قدر، ماه دعا ونیایش ، ماه رحمت و آمرزش و ماه خیر و برکت است.حلول ماه مبارک رمضان، به راستی که خبر از گشایش درهای بهشت به روی آدمیان دارد. ماه تزکیه، ماه خودسازی، ماه از خویش تا خدا رفتن، ماه پرواز با دوبال قنوت از زمین تا ملکوت و شکوفایی غنچه های معنویت در سکوت سبز روزه داران و در حیرت ارغوانی سالکان کوی دوست.



 

فضیلت ماه رمضان

رمضان ، ماهی است که در آن قرآن فرو فرستاده شده است ؛ [ کتابی ] که مردم را راهنما و[ در بر دارنده ] نشانه های آشکار هدایت ومیزان تشخیص حق از باطل است .  سوره مبارکه بقره آیه 185

درهای آسمان در شب اول ماه رمضان گشوده می شود وتا آخرین شب این ماه بسته نمی شود.   پیامبر اکرم (ص)

بدبخت واقعی کسی است که  این ماه را پشت سر گذارد وگناهانش آمرزیده نشود ..     پیامبر اکرم (ص)

رمضان ، رمضان نامیده شد ؛ زیرا گناهان را می سو زاند ..       پیامبر اکرم (ص)

خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه ای برای آفریدگان خود قرار داده تا با طاعتش برای خشنودی او از یکدیگر پیشی گیرند .  امام حسن (ع )

  

روزه

ای مومنان ! روزه بر شما مقرر شده است ؛ همچنان که بر پیشینیان شما مقرر شده بود ، شاید که پرهیزگار شوید .  تحف العقول ص 236

روزه سپری است در برابر آتش       پیامبر اکرم (ص)

برای هر چیزی زکاتی است وزکات بدن ها روزه داری است ..      پیامبر اکرم (ص)

روزه بگیرید تا تندرست باشید .      پیامبر اکرم (ص)

روزه دل ، اندیشیدن به گناهان ، برتر است از روزه شکم ؛ یعنی غذا خوردن    امام علی (ع)

 

تلاوت قرآن

کسانی که کتاب [ آسمانی ] را به آنها دادیم ،[و] آن را چنان که شایسته آن است می خوانند ، ایشان اند که به آن ایمان دارند . سوره مبارکه بقره ، آیه 121

در ماه رمضان قرآن بسیار تلاوت کنید ..      پیامبر اکرم (ص)

هرگاه فردی از شما دوست داشته باشد که با پروردگارش سخن بگوید ، قرآن بخواند ..     پیامبر اکرم (ص)

از خواندن قرآن غافل مشو ؛ زیرا قرآن دل را زنده می کند واز فحشا وزشت کاری وستم بازمی دارد .   پیامبر اکرم (ص)

 

دعا واستغفار

دعای روزه دار ردّ نمی شود .     پیامبر اکرم (ص)

خداوند در هر شب ماه رمضان می گوید :« به عزت وجلالم سوگند ، به فرشتگان فرمان داده ام درهای آسمان را بر روی بندگان دعا کننده من بگشاید ».     پیامبر اکرم (ص)

ماه رمضان ماه استغفار ، ماه روزه وماه دعا است .  پیامبر اکرم (ص)

ماه خدا به سوی شما روی آورده است ...  جان شما در گرو اعمال شما است ؛ پس آن را با استغفار آزاد کنید . پیامبر اکرم (ص)

دعای شما در این ماه به اجابت می رسد .  پیامبر اکرم (ص)

بر شما باد در ماه رمضان به بسیاری استغفار ودعا  .  امام علی (ع)

در ماه رمضان جز به دعا وتسبیح واستغفار وتکبیر لب نمی گشود .  امام سجاد (ع)





کلمات کلیدی :
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >