روز داشت تمام می شد همه جا بوی نم باران بود و تمرکز حواس نداشت می خواست گریه کند ولی بهانه برای گریه کم بود. یک مرتبه سراغ ضبط صوت رفت ،دیگر کافی بود زلال اشک امانش را برید یاد ش آمد که این صدا را چه موقع شنیده بود. وای خدا ی من، پس همه چیز تمام شد چرا ؟؟ درد جان کاهی در قلبش حس کرد . صدای برادرش بود : روز رفتن من شما هرگز غصه نخورید چون آن روز روز رسیدن من به همۀ آرزو هایم است . وای چه می گویی سعید جان آن روزاین حرفها را زدی، عزیزم چرا برای خودت هیچی نخواستی و حتی خرج مراسم را خواستی تو ی محرم به عزاداران حسین(ع) غذا بدهند. درد دلت را به یاد دارم که همیشه توصیه می کردی که رهبر را تنها نگذارید ،گلم می ترسیدی که روزی برسد که مردم از کنار رهبر بروند . اما تو نبودی ببینی وقت پر زدن امام برایش چه می کردنند و،البته که بودی و دیده ای ،چرا که ایشان مهمان شما بوده اند. برادرم بیا برایم قصه پر کشیدن غریبانه ات را بگو تا شاید زخم کهنه ای که در سینه دارم برای لحظه ای التیام یابد. جان دلم تو و نامت رابرای همیشه به دیوار خاطرم می نویسم که هرگز فراموش نکنم تو چه می خواستی و چگونه آرمانی را داشتی. می نویسم تا فراموش نکنم در این تاریکیهای زمانه با چراغ هدایت خون تو همیشه در کنار رهبرم ثابت قدم بمانم،و برای اسلامی که تو ان را پس داشتی یک بازو باشم و از پا ننشینم و تا ساعتی چند با برادر نجوا کرد و رفت که برای روز بعد با همت بلند و عزم استوار به مردمی که برایش ارزشمند هستندخدمت رسانی کند. برای ما اینها الگو هستند بیایید از ایشان با تمام وجود تبعیت کنیم که ایشان همان ترویج دهندگان فرهنگ ایثارند کلمات کلیدی : |
امروز : چهارشنبه 103 آذر 28 ، 1:25 عصر
نامت رابرای همیشه به دیوار خاطرم می نویسم