دلم هوای حرمت کرده بگو چه چاره کنم ؟؟ شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت: «فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت» حدیث هول قیامت، که گفت واعظِ شهر کنایتی ست که از روزگار هجران گفت دلخوشی سالهای بندگی ات به این است که روزی مورد قبول معشوق قرار بگیری و چند صباحی سر به آستان کبریایی اش بسایی. فاصله سفر اولم به کربلا تا این سفر, حدود سه سال به طول انجامید اما برای این دلخسته چندین سال هجر و فراق بود. با یک خبر و یک افسوس شروع شد؛ و به یک دعوت ختم به وصال یار گشت. و چه زیبا و ماهرانه این دعوت و مقدمات کار را ردیف نمود آن.... یار دلکش... حسین... قدم هایی که به قصد زیارت بو تراب و اولاد اش بر جاده های رسیدن به وصال بر زمین استوار میشود؛ نشان از بخشندگی و جود و کرم خداوند سبحان است... نه همت و نه قسمت بلکه دعوت............ اضطراب همه وجودم را پر می کرد و هر لحظه شوق دیدار حرم یار به آتشم میکشید......... آه این که دعوت شده هیچ در انبان خود ندارد.... نه ره توشه ای و نه ثروی بلکه حجابی بر دل تیره و غمزده اش کشیده شده. رسم بر این است که قبل از رفتن به سفر باید آمادگی داشت و خود را مهیای طی طریق و رسیدن به یار کرد؟؟؟ وخدا وند همه چیز را مهیا کرد.... از حرم احمد ابن موسی زیارتم آغاز شد و دعوت به حریم حرم فاطمه معصومه سلام الله و شرف زیارت مشهد الرضا ادامه یافت .چند مرتبه تاریخ روز وصال جابجا شد و یک روز مانده به حرکت به تهران سفر کردم و با یاری خدا وند به زیارت حرم حضرت فاطمه معصومه مشرف شدم. در طی این حرم به حرم شدنها همیشه عادتم این است خود را سفیر آن بزرگواران بدانم و سلام و تهیت از جانب آنها به یکیگر برسانم این بارهم با همین نیت به نزدشان رفتم تا شاید جود و سخای اهل البیت شامل حالم شود. که با ان حال و هوای حرم بی شک مورد تفوق قرار گرفته بودم. نیمه شب به فرودگاه امام خمینی رسیدیم در سالن تعدادی از همسفران جمع شده بودند اما هنوز همه حاضر نبودند بعد از چند ساعت و گپ و گفتگو با دوستانی که از قبل میشناختیم ....وارد سالن پرواز شدیم و بعد از اقامه نماز صبح حدود ساعت شش به سوی عراق پرواز کردیم. هنوز چهره همراهان دوستان از نظرم بیرون نرفته است چشمان پر از بغض و نگاههای حاجتمندشان را همه جا در نظر داشتم..... و همچنین همه دوستانی که التماس دعا داشتند چه دوستان مجازی و چه دوستان حقیقی. ولی از همه بیشتر جای خالی همسر و فرزندانم مرا بیشتر تحت تاثیر قرار میداد...... وقتی هواپیما در شهر بغداد به زمین نشست وارد سالن فرودگاه شدیم و طبق معمول رفتار سرد و بی اعتنای مسئولین عراقی و تاخیر های بیجای بخشهای فرودگاه همه زائران را خسته و اذیت میکرد. خبر رفتن به زیارت کاظمین همه را خوشحال کرد. و همه با اشتیاق منتظر خروج از فرودگاه و زیارت حرم باب الحوائج بودیم در راه رسیدن به حرم کاظمین چند تا نو حه گوش دادیم توی جمع هر کی به کاری وصحبتی مشغول بود. بالاخره به کاظمین رسیدیم و از پارکینگ تا حرم را در گرمای شدید راه رفتیم .از شانس بد گرمازده شدم و مجبور شدم بعد از نماز و زیارت زودتر از همه به اتو بوس مراجعه کنم و با وجود سپردن به دوستان متاسفانه مدتی برای بنده معطل شدند اون هم در اون گرما این باعث شد از دوستان بیشتر شرمنده شوم. از کاظمین تا نجف همه با شور و اشتیاق منتظر رسیدن بودیم تا اینکه به شهر امیر المومنین رسیدیم وبا مشاهده بارگاه ملکوتی جد بزرگوارم باز باب اشک بر ایم باز شد. بعد از صرف نهار وامادگی برای زیارت برای رفتن به حرم اماده شدیم .البته به لطف مدیر کاروان حدود نیم ساعت بعد از دیگران اتاقی برای اقامتم حاصل گشت.!!!! در حرم آقا امیر المومنین برای همه عزیزان دعا و نماز خواندیم روز بعد میهمان سفره مولایمان بودیم و قبل از اون با دوستان و همراهان کاروان به بازدید بخشهایی از حرم و سایت و موزه فرش و مرقد علما و بزرگانی که در نجف دفن هستند رفتیم در کتابخانه اتفاق جالبی افتاد و آن این بود که در اونجا اکثر کتب شهید مطهری و دستغیب و امام قدس سره و همچنین چند کتاب از رهبر عزیرم را یافتم که تعدادی ترجمه نشده بود.. هوا آنچنان گرم بود که صورتم به بنفش میزد، با خنک کردن کمی بهتر شدم اقامه نماز و زیارت و سپس نهار در مهمانسرای امیر المومنین انتهای فعالیت این روز بود و بعد از شما باز زیارت و پرو بال زدن در طوف حرم اش روحیه ای تازه تر را برایم به ارمغات میاورد......تا پاسی از شب از این فضا و ایوان طلا بهره ها بردیم ..........آشنایی با مادر اقا حامد برایم یک اتفاق بسیار خوب بود بیشتر جاها با هم به زیارت و نماز پرداختیم.روز سوم نیز فرا رسید و روز وداع با ایوان زیبا و ملکوتی امیر مومنان وقصه تلخی که ان شب نزدیک بود برایم اتفاق افتد و چون یک اعجاز از ان عبور کردم و این را نیز از بزرگواری و کرم مولا و جد بزرگوارم میدانم. شبی سخت ولی با مناجات و راز و نیاز . شبی بسیار دلچسب به سر شد. و فردا عزم حرم یار دیرینه.... او که عشق تفسبر نامش است و زبان از مدح واز بیان ایثارش ناتوان......آری این قافله عزم کرب و بلا دارد............. و رسید روز وصالی که چند سالی به شوق و شور دیدار و زیار ت اش هر از چند صباحی خواب و رویا ها میدیدم......رسید میقاتی که خس جان را به آن باید سپرد... وچه زیباست لحظه دیدار یاری که از دستان آب بر گرفت و تشنه در شط آب طریق عاشقی طی کرد....... بله عاشقی را باید در مکتب ابو الفضل آموخت و درس آزاده گی را در مکتب حسین ابن علی ع در بدو ورود به کربلا دلها بی تاب بی تاب بود و گرمای طاقت فرسا بیش از پیش خود نمایی میکرد .....در خیابان نزدیک هتل که نزدیک شط علقمه بود پیاده شدیم در انتها گنبد و گلدسته های صحن و سرای سردار علقمه بر شدت بی تابی و از خود بی خود شدن جمع افزود هر کس نجوایی و ندایی و هر دل سلامی و صلواتی میداد همهمه ای بود عاشقانه............................ بالاخره برادری که فرزتد شهید بود با زبان مدح و نوحه شروع به شرح هجرانی کرد که سالها بلکه برای بعضی عمری در گلو مانده بود.... و زیارت عاشورایی از سر عشق و دلداده گی خوانده شد... هر یک از کاروانیان به نجوایی زیارت را همراهی میکردوبند از گردن چشمها بز میداشت و رود اشک بر چهره خسته خود روان می ساخت تا به سجده زیارت که رسید همه فرق و پیشانی بر سنگفرش سوزان خیابان کربلا گذاشتند و مهر عاشورایی شدت بر پیشانی نهاده از ارباب خود خواستند که این نشان را تا لحد بیاد داشته باشد و در وانفسای سرازیری قبر دستشان را بگیرد وبا ضمانتشان از عقاب عصیات گذشته رحمت الهی را بر سرشان ببارد چرا که اگر ارباب بی کفن ضمان شود بندگی از جانب خدا وند نیز مورد پذیرش است................. بعد از این جمع دوستان در هتل مستقر شدند و با دلی مشتاق رو به حرم یار و معشوق خود کرده و در بین الحرمین عشق و سخا سعی بین این صفا و مروه را بجا آوردند......و لحظاتی را درراز و نیاز و پروبال زدن در طوف حریم حرم آسودند.....
در طی سه روز و شبی که بعد از زیارت نجف و اعمال مسجد سهله و مسجد کوفه که باز با شب زیارتی آن مکانها تو فیق بیش از پیش کسب کرده بودیم، شب جمعه ای که شب زیارتی حرم یار بود در کنار این دروازه و مدخل بهشت جاویدان به صبح رسانیدیم....آن شب با جمع همراهان در حرم سردار عشق با زیارت و دعا و مداحی در دست گرفتن به دامانش به نیمه رسانیده و در کنار مقتل اش با عطر بوی یاس که بدون شک بود حضور مادرم زهرا س را داشت به سحر رسانیدیم.... چه زیبا روزگاری طی شد در کنار حرم سقا و چه حض و عشقی که به دل نشست در کنج حیاط سقا................ هر بار بر زیر قبه متبرک این دو یار و همراه این دو عزیز فاطمه برای دوستان دعا و نماز بجا اوردم همه دوستان فضای سایبر را نیز دعا و یاد کردم. باشد تابه زودی زیارت کربلا روزی و میهمانشان بفرمایید... خدایا چه میشود به زودی برسد صبح جمعه ای که در ان روز ندبه و زیارت عاشورایش اینچنین به پایان برسد... انا المنتقم ....انا المهدی ... از زبان مولایمان در جهان طنین افکن شود... دل در گرو این روز به امید فضل الهی هنوز منتظرش خواهیم ماند............ این سه روز هم چونان گذشت که عمر در سرعت خود بیشتر از قبل پیش میرفت.......دیدارگروهی از صحن و سرای یار بر خاطره زیبای این سفر افزود همچنین که نرسیدن به دیدار صحن سقا برایم سخت بود....غذای مهمانسرای یار طعمی است که باز بر جان نشست..... دیدار از خیمهگاه و علقمه اینبار نیز با نماز و مداحی بزرگواران همراه کاروان یاد اوری بر مظلومیت این خاندان و اهل البیت عصمت و طهارت گردید...... روز رفتن از کربلا سحت ترین لحظات سفر بود اون صبح با زیارت حرم مولای عشق و علمدار عاشقی و پرو بال زدن در بین الحرمین شان سفر را به سوی سامرای عسکریین ادامه دادیم......دل شوره عجیبی داشتم و دائم به یاد بچه های جنگ نوحه سرایی می کردم از اینکه باید بار دیگر از این حرم به حرم دیگر پر میکشیدم به خود دلداری میدادم که شاید روزی دیگر بر این حرم گذرم باز افتد.....ان شا الله.... ورود به سامرا که اولین بار تو فیق زیارتش برایم دست داده بود برایم به یادماندی شد... مداحان در حرمین عسکری باز غبار از چشمان برگرفتند و دلها را اماده زیارت سرداب و حرم امام عسکری وامام هادی و همچنین مادر و عمه بزرگوار امام عصر (عج )کردند.... این روز با تو فیق زیارت بسیاری همراه بود.... زیارت حرم امام حسین ع وحضرت ابو الفضل در کربلا .. زیارت حرمین شربف عسکرین..... و بعد از ان زیارت حرم امام موسی الکاظم و امام جواد علیه السلام......... شنیدن اسکان یک شب در شهر کاظمین همه همراهان را خشنود و راضی کرد.... پس از از استقرار درهتل عده ای استراحت کرده و گروهی هم تاب نیاورده همان ساعت اول به زیارت نائل گردیدند.. و زیبا ترین لحظات کاظمین شب تا سحری بود که در حرم با دوستان و همراهان به دعا و نماز و راز و نیاز ومداحی مداحان بزرگوار به نماز صبح گذرانیدیم... و باز فردا به فراقی دیگر باید تن در میدادیم و از این کعبه عشق نیز وداع کنیم و دل در حرمی دیگر جا گذاریم و ادامه سفر دهیم......نه چه میگویم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟باید دل جا گذاشته و سفر را به پایان بریم... جان به جانان واگذاریم و لحظات جدایی را مز مزه کنیم......و می دیدم نگرانی را در دیده دوستان که شاید این ندبه و فریادشان بود....ای پروردگار کی می شود دوباره مرغ جان را به این بهشت واین سرا دعوت نمایی؟؟؟؟؟ با رسیدن به شهر بغداد و فرودگاه آن این سفر عشق و دلدادگی نیز به پایان و انتها رسید......اما نه این سفر ان شا الله اغازی برای رویش جان ودل ما باشد... آغازی بر انتهای عصیان و سرکشی نفسمان باشد وشروعی بر شعور و معرفت قلوبمان......و راهی برای سفر جان به بی نهایت بندگی و عبد اللهی برایمان باشد......باشد که بماند این سفر و خاطر خاطره های حضور در حرمین ائمه هدی همیشه دعا گو و همیشه به ذکر خیر دوستان مخصوصا خادمین کاروان ......اجرتان با او که وعده داد که شفاعت میکند هر که را که به فرزندان و محبین و زوار حرمش خدمت کند.......از همگی التماس دعا
کلمات کلیدی : |