بازم به آرزوش نرسیده بود
دلم داشت شور میزد هر لحظه احتمال میرفت خط آتش هجمه ذشمن برسه به سمت کمیته انقلاب.. بچه هایی که زخمی شده بودن میگفتن نزدیک استادیوم هم ویران شده... باید می فهمیدم که الان کجاست نکنه به ارزوش رسیده که امروز اصلا به من سر نزده... وسایلم رو گذاشتم توی کیف و با یه آمبولانس خودمو رسوندم درب کمیته... تا خواستم بپرسم همسرم کجاس... شهیدیعقوب پور حاجی بازم تکه انداخت... نترس بی بی این یکی آفت نداره.. با دوستان رفتن ماموریت ماهشهر.. دلم آروم شد برگشتم بیمارستان..... ولی جالب بود که همسرم توی اتاق معاینه نشسته بود و داشت معاینه میشد..... چقدر این بچه ها خوب بلد بودن ادمو بپیچونن... به هر حال بازم به آرزوش نرسیده بود
کلمات کلیدی : |