تقدیم به چشمای منتظر خانواده های شهدا و جاوید الاثر ها
تا کی دل من چشم به در داشته باشد ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ما کاش گذر داشته باشد هر هفته سر خاک تو می آیم، اما این خاک اگر قرص قمر داشته باشد این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک از تو خبری چند، مگر داشته باشد آن روز که می بستی بار سفرت را گفتی به پدر هرکه هنر داشته باشد باید برود هرچه شود گو بشو و باش بگذار که این جاده خطر داشته باشد گفتی نتوان ماند از این بیش، یزیدی است هر کس که در این معرکه سر داشته باشد باید بپرد هرکه در این پهنه عقاب است حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد کوه است دل مرد ولی کوه نه هر کوه آن کوه که آتش به جگر داشته باشد این تاک که با خون شهیدان شده سیراب تا چند در آغوش تبر داشته باشد دردا اگر از خوشه این شاخه سرشار بیگانه ثمرچیده و بر داشته باشد عشق است بلای من و من عاشق عشقم این نیست بلایی که سپر داشته باشد رفتی و من آن روزنبودم ، دل من هم تا با تو سر سیر و سفر داشته باشد باید برود هرچه شود گو بشو و باش بگذار که این جاده خطر داشته باشد رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود گفتی به پدر کاش پسر داشته باشد گفتی که پس از من چه پسر بود و چه دختر باید که به خورشید نظر داشته باشد باید که خودش باشد، آزاده و آزاد نه زور و نه تزویر و نه زر داشته باشد اینک پسری از تو یتیم است در اینجا در حسرت یک شب که پدر داشته باشد برگرد سفر طول کشید ای نفس سبز تا کی دل من چشم به در داشته باش
کلمات کلیدی : |