X
تبلیغات
واقعه عجیب در عالم برزخ - سجاده ای پر از یاس واقعه عجیب در عالم برزخ - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : شنبه 103 آبان 26 ، 6:14 صبح
بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]
واقعه عجیب در عالم برزخ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

علامه طباطبائى (سید محمّد حسین طباطبائى صاحب تفسیر المیزان ) نقل کرد که : استاد ما عارف برجسته ((حاج میرزا على آقا قاضى )) مى گفت :

در نجف اشرف در نزدیکى منزل ما، مادر یکى از دخترهاى افندى ها (سنّى هاى دولت عثمانى ) فوت کرد.

این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجّه و گریه مى کرد، و جدا ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادرش آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.

هنگامى که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد مى زد: من از مادرم جدا نمى شوم ، هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد، دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد، سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم در پهلوى بدن مادر در قبر بماند، ولى روى قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روى قبر را با تخته اى بپوشانند، و دریچه اى هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.

دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است ، دیدند تمام موهاى سرش سفید شده است .

پرسیدند چرا این طور شده اى ؟

در پاسخ گفت : شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم ، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمى هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب مى داد، سؤ ال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمّد بن عبداللّه (ص ) است .

تا اینکه پرسیدند: امام تو کیست ؟

آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت : لست لها بامام : ((من امام او نیستم )) (آن مرد محترم ، امام على (ع ) بود).

در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوى آسمان زبانه مى کشید.

من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که مى بینید که همه موهاى سرم سفید شده در آمدم .

مرحوم قاضى مى فرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنّن بودند، تحت تاءثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیّع ، تطبیق مى کرد) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیّع ، اعتقاد پیدا کرد.

 

منبع: داستان دوستان جلد 5

تالیف : محمد محمدى اشتهاردى





کلمات کلیدی :