سفرکربلا (قسمت اول)جواز
شنیده بودم که یکی از چیزهایی که آدم راآماده زیارت با معرفت ابا عبد الله الحسین می کند انتظار و رنجو مرارت قبل سفر است.از روز اول محرم که از آقا خواستم معرفت زیارت را نصیبم کند یک ساعتی که گذشت و از مجلس عزاداری که در رهپویان وصال بود برگشتم منزل ابجی زنگ زدن و قرار ثبت نام رو گذاشتیم.قرار شد اربعین در کربلا باشیم اما...یکماهی نشده بود که خبر دادند که اعزام برای اربعین هم منتفی شد. و باز هم احساس غمی بزرگ در سینه... و چشمی انتظار..شبهای در تالار هم همش بحث کربلا بود و شور و سوز نینوا و دلشوره و انتظار در دلم سوزی عجیب انداخته بود.تا اینکه خبررسید برای 13 فروردین اماده باشید نمیدانید چطوراین روزها و شب هارا به امید رسیدن روز موعود می گذراندم بعد از چند سال رسیدن عید برایم رنگ زیبایی گرفته بود و باز هم...خبری که دلم را شکست بسته شدن مرز ایران و عراق حالا دیگرحتی دلم نمی خواست چشم را هم به روی صبح باز کنم . آخه اقا جون فدای رگهای گردنت بشم فدای لب های قاری قرانی ات بشوم... من فدای مظلومیت شما و اهل البیت شما شوم چرا من قابل نیستم؟؟؟ چرا اینطورسفر به پای بوسی شما عقب می افتد شما که بنده رادرانتظاردیدن کربلایت یک بار دیگه مجنون کردین.... اقای مظلوم آقای مهربانم اگر در من عیب و زشتی هست در بزرگی وکرم شما هیچ شکی نیست .. آقا جان این چند سالی که اینطور ازت نمیخواستم کربلا رو ببینم برای این بود که دلم برای بچه هایی میسوخت که باآرزوی رسیدن به کربلایت تشنه و پاره پاره تن همهچیز را تحمل میکردند و شهید شدند..آخر من خودم را لایق این نمیدانستم که از این فرصت که با نثار خون و فداکاری شهداو ایثار گران به دست آمده استفاده کنم... آقای مهربانم نیمدونم توی حسینیه اون شب همین شهدای رهپویان به شما وصل شدند که دلم پرزد بیام حرمتو ببینم؟؟ یا چیز دیگه اما خوب می دونم دلم تکان بزرگی خورد.آقادید که چطوربا شنیدن خبر بسته شدن مرز چقدر دلم شکست و اشکهایم نقل و نبات شب عیدم شده بود..تا بود شیوه دنیا همین بود ولی من منتظر می مانم..... یه شب که خیلی دل شکسته بودم یکیاز بزرگواران یک دعایی با سوز در تالار کردن که بنده احساس کردم این دعا روفرشته ها آمین گفتند این همان و فردای اون شب حدود 18 اردیبهشت بود زنگ زدندبرای تکمیل هزینه سفر که بله شما سوم خرداد به سوی مرز اعزام خواهید شد... دنیا باز برایم رنگ زیبایی گرفت و دریچه امید به رویم باز شد. می خواستم پرواز کنم خدا وندا ممنونم که اجازه دادی این بنده سرا پا تقصیر قدم به قربانگاه بهترین خلق ات بگذارد.. باز این دلم هوای میخانه کرده ساقی.... یکی از دوستان بزرگوار که حاجت هایی داشتند یه چیزی فرمودند که تا نجف همش به یاد این حرفشون بودم و بغض درگلو.اینوکه گفتندتانجف همش بغض گلویم را می فشرد.خدا یا .. ای امیر المومنین و ای ابا عبد الله الحسین.... خیلی از این عاشقان آرزوی دیدن کربلا یت را دارند و حاجت های دیگر، من نمیدونم شما که اهل معرفتید خودتان حاجت رواشون کنید. یکی دیگه فرمودن رفتین سلام برسانید و اگر من حاجتمو نگیرم برگشتید اسم سادات رو از خودتون بردارید... اشکم مثل سیل امانم را بریدخدایا من به ایشون چی بگم شما خودت همه را حاجت روا کنید، این بنده حقیر و کمترین چطور برای ایشون حاجت بگیرم؟؟؟... این راعرض کردم برای هدیه ای که به دست آوردم بعد بازگو کنم. روز موعود رسید وهمه چیز آماده بود حتی لیستی که حج و اوقاف داده بود وقتی به لیست نگاه میکردم یادم به اردو های زمان بسیج افتاده که همه تجهیزات پارتیزانی توی یک کوله پشتی باید جا می دادی و یک ساک هم کمک های اولیه، اینبار تنها فرق این بود که باید اسامی دوستانی که التماس دعا داشتند را با خودم میبردم . این دید و احساس حالتی خاص را برایم تداعی کرد . یاد ان روزهای غریب و یک تشابه دیگر این بود که گوشیم هم نوایی پخش میکرد که یاد ایام... را داشت.. ببخشید زیاد طولانی شد. این از قسمت اول ان شاءالله قسمت بعدی را حتما حلاصه تر برایتان ثبت خواهم کرد کلمات کلیدی : |