داشتم به دنبال یک حرف حساب می گشتم تا برای پست بعدی ارائه بدهم به این مطلب برخوردم حیفم آمد که شما هم بهره نبرید . خدا کند ته دلمان این زنگار نبسته باشد بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم قال الله الحکیم : ام یحسدون الناس على ما اتهم الله من فضله آیا حسد مى ورزند با مسلمین چون آنها را خدا به فضل خود برخوردار نمود قال الصادق علیه السلام : ان المؤ من یغبط و لایحسد :همانا مؤ من غبطه مى خورد ولى حسادت نمى ورزد شرح کوتاه : اصل حسد از کورى قلب و انکار فضل الهى که دو بال کفرند مى باشد؛ و شخص حاسد ضررش قبل از آنکه به محسود برسد به خودش مى رسد، مانند ابلیس که ضررش به خودش رسید و لعنت ابدى شامل حال او شد و آدم به مقام نبوت رسید.! عاقبت حسادت در ایام خلافت ((معتصم عباسى )) شخصى از ادباء وارد مجلس او شد. از صحبتهاى او معتصم خیلى خوشوقت گردید و دستور داد در هر چند روزى به مجلس او حاضر شود، و عاقبت از جمله ندیمان (همدم ، هم صحبت ) خلیفه محسوب شود. یکى از ندماء خلیفه در حق این ادیب حسد ورزید که مبادا جاى وزارت او را بگیرد. به خیال افتاد او را به طریقى از بین ببرد. روزى وقت ظهر با ادیب از حضور خلیفه بیرون آمدند و از او خواهش کرد به منزلش بیاید و کمى صحبت کنند و ناهار بماند، او هم قبول کرد. موقع ناهار سیر گذاشته بود و ادیب از آن خوراک سیر زیاد خورد. وقت عصر صاحب خانه به حضور خلیفه رفت و صحبت از ادیب کرد و گفت : من نمک پرورده نعمتهاى شما هستم نمى توانستم این سر را پنهان کنم که این ادیب که ندیم شما شده در پنهانى به مردم مى گوید: بوى دهن خلیفه دارد مرا از بین مى برد، پیوسته مرا نزد خود احضار مى کند. خلیفه بى اندازه آشفته گردید و او را احضار کرد. ادیب چون سیر خورده بود کمى با فاصله نشست و با دستمال دهن خود را گرفته بود. خلیفه یقین کردکه حرف وزیر درست است . نامه اى نوشت به یکى از کارگزارانش که حامل نامه را گردن بزند. ندیم حسود در خارج اطاق خلیفه منتظر بود و دید زود ادیب از حضور خلیفه آمد و مکتوبى در دست دارد. خیال کرد در نامه خلیفه نوشته مال زیادى به وى دهند. حسدش زیادتر شد و گفت : من ترا از این زحمت خلاص مى دهم و دو هزار درهم این نامه را خرید و گفت : چند روز خودت را به خلیفه نشان مده ، او هم قبول کرد. ندیم حسود نامه را به عامل خلیفه داد و او گردن او را زد. مدتى بعد خلیفه سؤ ال کرد ادیب ما کجاست پیدا نمى شود آیا به سفر رفته است ؟ گفتند: چرا ما او را دیده ایم . احضارش کرد و با تعجب گفت : ترا نامه اى دادیم به عامل ندادى ؟ قضیه نامه و وزیر را نقل کرد. خلیفه گفت : سؤ ال مى کنم ، دروغ نگو، بگو تو به ندیم ما گفتى : بوى دهن خلیفه مرا اذیت مى کند؟ گفت : نه ، خلیفه بیشتر تعجب کرد و گفت : چرا نزد ما آمدى دورتر نشستى و با دستمال دهان خود را گرفتى ؟ عرض کرد: ندیم شما مرا به خانه خود برد و سیر به من خورانید، چون به حضور شما آمدم ترسیدم بوى دهانم خلیفه را آزار نماید. خلیفه گفت : الله اکبر، و قضیه حسادت ندیم و قتل حاسد و زنده بودن محسود را براى همه حضار نقل کرد و همگان در حیرت شدند موفق ودرپناه حضرت حق باشید کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی |
امروز : چهارشنبه 103 آذر 28 ، 6:30 عصر
حسادت!!!!!!!