ضریح طلایی آفتاب صـحـن حرم از بوی بهار پرشد
ازبال و پر زدن(یـا کـریـم) صورت گنبد چو ماه پر نورشد دوبـاره بـوسه ای زد بـررخ مـهـربـان گـنـبد اش گـنـبـد پـر ازنور مـى شدو اندک اندک همه جا پر زه بوی احساس دلم آب گشت و قلبم چه گرم میشد دویدم به سوی ضـریـح او بـاز تـا سر شار شوم از هوای او کنار ضـریح گـریـه هـا بود و دلـهـاى شـکـسـتـه و دعـاهای یک مسافر غریب از چـشـم هـمـه جای اشک گلاب عشق میجوشید می ریخت نم نم اشک و زبان رضـا رضـاگویان بـود درد دل هـاىمادر بیمار بود و اشک های مرد خسته از تنهایی دل من مـانـنـد کـبـوتـرى رهـا می شد عـطـر صلوات زائران چو عطر گـل یـاس درصحن و سرای رضا در فضـاجاری می شد ذکرلب ها همه حرف و درد دل بود و راز و نیاز با او کـه غـریـب آشـنـا بود بـا یـک طبق آرزو و امـیــد رفـتـم به سوی ضـریـح مرد افتاب صورت کلمات کلیدی : ضریح طلایی، آفتاب صـحـن حرم، بوی بهار |
امروز : شنبه 103 آبان 26 ، 2:54 صبح
ضریح طلایی آفتاب صـحـن حرم از بوی بهار پرشد