X
تبلیغات
آرشیو تیر ماه86 - سجاده ای پر از یاس آرشیو تیر ماه86 - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : چهارشنبه 103 آذر 28 ، 10:17 صبح
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]
سفر به دالان بهشت(3)

بسمه تعالی

شب بودو چه شبی ؟ شب جمعه و اولین جمعه ماه مبارک رمضان 1361 و هوا گرم و بسیار شرجی.

همه خواهران بسیج و امداد گرها ی شیفت روز و پرستارها و پزشکان هم ئعوت بودن ؛ ببخشید باید توضیح بدم

راوی می گفت حاج صادق آهنگران برای قرائت دعای کمیل و نوحه به آبادان آمده بود .توی مسجد بهبهانی ها

شبهای جمعه اگر آتش دشمن سنگین نبود مراسم دعای کمیل رو برگزار می کردنندو اکثر جمعیت مانده در شهر

و اطراف و سنگر ها هم خودشونو چراغ خاموش می رسوندن و شرکت در مراسم یه جور بیعت بود.

اون شب همه آمده بودند از اعضاسپاه تهران و اهواز،خلاصه جمع روحانی و با صفایی می شد ، وقتی از

خانه راه افتاد خودشو حاجی بود اما تا مسجد یکی یکی زوجهای دیگر و یکی دو تا از همکارای حاجی هم به اونها پیوستن.

تا نزدیکی های مسجدشدن 14 نفر،خواهرای امداد گرو نرس بیمارستان همم به اونها رسیدند .

با اون حال خیلی براش سخت بود جایی رو درست نمی دیداطراف مسجد که هر روز تخریب می شد خیلی بد به هم ریخته بود.

به علاوه صدا های مهیب انفجار فضای شهر رو حسابی جنگی کرده بود.توی تاریکی درست نمیشد جلو پا رو هم دید.

اما توی تاریکی خیلی سخت می شد پیش رفت،حاجی خودشو به درب مسجد رساند و به حاج صادق داشت خوش و بش می کرد

و صدای اونها رو هنوز به یاد داره.

این شب برای یک هفته خاطره و سختی های مخصوص خودشو یک دیدار در این مکان خیلی روحانی

همه و همه شیرین ترین لحظات ان روزها رو می ساخت دوستان به هم می رسیدن بعضی ها هم دوستان جدید همرزمی پیدا می کردند

خوب انچه که این شب از خاطر راوی نمی ره این بود ،یک گودال و یک چشم منتظر رسیدن و تاریکی و افتادن در اون گودال

و خنده و امدن دیگران برای کمک

ای ای فریاد ش بلند شد ،حاجی فکر کرد تیر خورده چون صدای زوزه تیر ها گاهی شنیده می شد

خودشو رساند برادر های دیگه هر کاری کرده بودن راضی نشد بود تا کمکش کنند و تند تند می گفت: پس حاجی کجایی؟

وقتی بلند شد از خجالت آب شد

دو تا از برادر هایی که امروز اونها رو سر پایی مرخص کرده بودن از بیمارستان هم بودنند اینو در نور چراغ قوه دید و شر منده شد

و تند تند توضیح می داد که ندییم اینجا چاله باشه فکر کنم کار امشب صدامه خدا شر شو کم کنه !

همه با بلند شدن اون صلوات فرستادن و این بیشتر اونو خجالت داد چون الان بود که خواهرا از مسجد بیان بیرون و اونو

یک سوژه کنن برای خنده و.... چنین هم شد!!!

و چه اتفاق هایی از این قبیل نبود که برای اونها خاطرای شیرین شد

و از اون افتادن تا این روایت سالهاست که می گذرد ولی چهره های آن یاران امام هنوز در آلبوم چشم ها باقی مانده است





کلمات کلیدی :
نگارشی از لحظه های درد

سلام دوستان این نوشته که منو تحت تاثیر قرار داد شما ها رو نمی دونم اگر قابل دونستین نظر تون رو هم بفرمایید

لینک اصلی از این دوست محترم بود  http//abasalt.parsiblog.com

چند شب پیش در بیمارستان در معیت یک بیمار نشسته بودم که خیلی برام عزیز بود با ناله ها و ابراز درد یک بیمارمن از این حال و هوا به جایی رفتم که برگشت از آن خیلی آسان نبود

این ما هستیم؟؟؟

انسانی برگرفته از یک مقدار گوشت و استخوان که اگر این روح در او دمیده نشده بود بی مقدار تر از آنچه که بشود گفت هست

تنها با یک سری حوایج مادی ویا بیشتر

وخواسته هایی معنوی ؛ اما با یک عالمه از خواسته های غربزی و مادی پا یان ناپذیر

ای خدا هر بار که صدا بلند می شود در دل آیه (امن یجیب) به پا می کنم تا شاید درد این بنده خدا کمی آرام تر شود

ایا تو همان انسانی هستی که خدا به فرشته هایش دستور سجده داد یا ان انسانی که ادعای خداوندی داشت

یا ان انسانی که خودش را بر ترین انسان و متمایز ترین آفرینش از همه خلق الله می داند

من در حیرتم که تو ای انسانی که طاقت یک درد و زخم و یایک نا رسایی عضو در بدن را نداری

پس چگونه اینقدر به دیگران فخر می فروشی و برای زندگی و حیات هر چه با شکوه تر

وهر جه متمایز تر و مجلّل تر به جان دیگر همنوعان ات می افتی

این از برای چه امر مهمی است که باید دنیا و آخرت را به یک دروغ ویا غیبت و یا یک دغل ونیرنگ بفروشی

و برای رسیدن به درجه و مقام و قدرت از هیچ کاری روی گردان نیستی

چرا و آحر به چه قیمت؟؟؟!!!

چرا مجنون وار به زندگی دنیا چسبیده ای و آیا این همه مردمان قبل را ندیدی که

چگونه همه دست آورد های مادی خود را رها کردند و به دیار باقی شتا فتند؟؟

در این چند روزه با کسانی برخورد داشتم که تنها و تنها برای جانب داری یک عده که خواستار قدرت از دست رفته قبل خود هستند

امده بودند و به هتاکی و نا سزا گویی و در مرتبه بالاتر فحاشی پردا خته بودنند

راستش دلم هم برای مریض روی تخت سوخت و هم برای خودم و هم برای این افرادی که نام بردم

و شاید برای این افراد بیشتر

و بعد این بغض یک مرتبه نفسی عمیق از ته جان کشیدم و نا خدا آگاه شکر به جا آوردم

واقعا که هر نفس باید همراه با شکرو ذکر خدا وند باشد چرا که نعمتی از این که راحت نفس کشید نمی شناسم

بله چقدر نعمت بزرگی است این تنفس!!!!

در همین حال بودم که لیست دارو و علامات حیاتی مریض را نگاه می کردم

به این جمله برخورد کردم مواظب باشید خطر عفونت

و برای همین بود که با ماسک و تجهیزات باید وارد می شدیم و یک مرتبه اشکم دار آمد خدایا!!!!

مرا عفو کن که هرچه در قرآن ناطق برایم دلیل و ایه آوردی باز مدهوش از زندگی مادی از کنار این کلمات زیبا گذشتم

و برای رسیدن به نزدیکترین نقطه به تو بی توشه و بی بهره ماندم

ولی برای درمان دردی باید اینچنین همه دستورات را رعایت نمود

ای خدای من در این گوشه از زمین پهناورت آرزوی شفای عاجل همه بیمار ان را دارم

و برای شفای درد های باطن خود از عجز بیشتری برخوردارم تا آنجا که

باید برای شفای این بیماری و برطرف شدن اینگونه بیماری ها

در پیشگاه تو با خشوع و خضوع تمام

به قران ات تمسک می جویم

در این حال و هوا که بودم نا گهان مریض حاضر که بسیار ناله می کردیک مرتبه آرام گرفت

و چه این سکوت دلننشین بود برای همه

آیا درد خود پرستی و یا درد خود کامگی و شهرت طلبی و انکار حقایق

هم می تواند لحظه ای انسان را به خود وا کذارد؟؟؟!!!!

چه زیبا می شود آنگاه که دور از گناه و شرک و کفر و نفاق تن را بیاسایی

و به دیوار بلند خدا خواهی تکیه بزنی

و آرام در این محیط معنا ،حیات را تجربه کنی

توصیه دین به من و تو ای برادر و خواهر دینی همین است که برای رسیدن به خدا باید از خط خود پرستی کنار روی تا به خدا برسی

از اتاق بیرون آمدم اما احساس می کنم روحم مقداری خودش را درپس آینه دل می بیند

نظر دیگر دوستان بسیار با ارزش است امید دارم شما دوستان نیز از این سخنان برداشت لازم را کسب کرده باشید





کلمات کلیدی :
میقات در کجاست

از راه که رسیدم دیدم که گفتگو کرد با این دل شکسته .

سازو نوایی از درد

من صاحب دو نعلین او مالک دل من

من ما لک غم جان او صاحب همه بود


من ساکت و نشسته درزیر  سایه او

او سر به آسمانها من را نظاره می کرد


من گفتمش عزیزا اینجا کجای کار است

او گفت ای دریغا پایان آرزو ها ست


انگاه که می نشاندم لبیک غنچه هارا در بستر کلامم با نور واژها را


می آمدم اما نمی دانم چگونه با پاهای لرزان و قلبی شکسته


آنگاه از خود بی خودم کرد آن شکوه و عظمت می رفتم اما به کجا؟


چه آرامشی بر قلبم حاکم است چه سکوتی بر زبانم جاریست


نگاهم چه دگرگونه شده و خوب می بینم خدایا من به کجا سفرکردم؟


عجب پرتوی در درونم بپا می شود خود نمی دانم


آرام به جلو گام می نهم صدایی مرا می خواند


اه چه با شکوه و زیبا می نمایی ای خانه آمال و آرزو ها ای حریم حرم


اینجا همان تکیه گاه و همان میقات عشق و جنون است


می خواهمت با همه وجود مستایم صاحب فرو شکوه


چنان می نمایی که سالها با منی و چنان که در کنارت عمر به سر کردم


وه چه با شکوه می بینمت با آن لباس سیاه زر بفت


و نگاهم به دری است که بروی چشم ظاهربسته ولی به چشم دل گشوده بر روی همه


آرام میشود دل به امید گشودن در وازه های وصالت و بسته بر روی همه کس و همه چیز


با من راه بیا ای دل که همین جاست خلوت تو و همین خانه است خانه امال تو


اینجا همان جایی است که ابراهیم و همه انبیا به آن سر فرود آوردنند و نمازعشق بپا کردند


همان مقصد دلهای صاف و زلال و همان کعبه جان های عارف و زاهدان شب چون علی


نشستن و سکون معنایی ندارد من به گرد تو می گردم


می چرخم و با تو سخن می گویم


دو رکعت نماز برای طواف کعبه عشق


و برای سعی به دو مقصد که همه مروه است

و صف از برای یافتن آب حیات در تشنگی این جهان


و چه سخاوتمند است این راه که هرچه که آن را طی کنی باز آغازی است نو و جدید


نمازی در حریم این استوار و شاهد تلاش به پیشگاه احدیت می خوانم


پس باید تقصیر نمود که از هرچه دلبستگی دنیوی برید و به حضرتش کرنش نمود


وباز به گرد تو ای خانه امن می چرخم و دو رکعت نماز حلالیت از آنچه که داورفرمان داده است


ای زمین و آسمان تو خود شاهدی که در این سر زمین دل به چه در دانه ای بیعت نمودم


و هنگامی که به خود آمدم چنان غرق در دریایی بودم که امواج مرا به یگانه معبودم نزدیک تر می کردنند


در کنار مقامی به کسب معرفت و شفاعت میپردازم که خلیلی از طایفه یگانه پرستی در انجا به نماز می استاد


در حجری که مکان و آرامگاه یاران حق و سنبل اعجاز خدا پرستی است


و در بر طرف کردن عطش از زلال آبی می نوشم که به اتیام لبان تشنه مردمان هر دو عالم سیرابی می بخشد


چنان در حیرتم که این مکان از چه برای ستایش پدیداآمد در حالی که در پایین ترین سطح از زمین جای دارد


ای همه درمان دردم تو چه زیبا در شعر وصف شده ای


که مقصود من از کعبه و بت خانه توی تو مقصود توی کعبه و بت خانه بهانه


من تورا می جوییدم و در این بعد از مکان حضور توست که مرا شادمان می کند و به تو می رساند


مرا شوری است اندر سر که با یادت همی باشم

به دنبال تو می گردم به فرمان تو می باشم





کلمات کلیدی :
خاطره ای از جبهه غرب

برای آن دسته از دوستانی که خاطرات با ارزش مردان ژیکار بر علیه کفر و جهل و نادانی را دنبال می کنند این دفعه خاطره ای جاودانه را به ارمغان آورده ام

امروز یکی از دوستان سالهای خون و آتش تماس گرفت و گفت که برای شهدای بومی منطقه صومای شمالی (از مناطق کردنشین اطراف ارومیه) یادواره برگزار می شود . از من خواست تا با هم در این برنامه شرکت کنیم . ساعت یک ربع به 10 راه افتادیم از شهر که خارج شدیم در باره جنگ و رفقای شهیدمان صحبت می کردیم . رسیدیم به سه راهی شهادت ، همانجایی که بچه های بسیجی را گروهکهای ضدانقلاب به شهادت رسانده بودند . هر دو ساکت شدیم ، خاطرات گذشته توی ذهنم رژه می رفت . چه روزهایی بود و با چه کسانی همرزم و همسنگر بودیم . خوشا به حالشان رفتند و همچون ماها این روزگار وانفسا را ندیدند . هریک از دشتها و کوه و تپه ها همه برایم خاطره ای داشت . توی همین سه راهی شهادت چند نفر از بهترین بچه هایمان را از دست دادیم ،بچه هایی که خداوند گلچینشان کرده بود .
روستاها تغییر کرده بودند همه جا سرسبز و آباد ، خانه های چند طبقه و مستحکم و جاده آسفالته و برق و خطوط تلفن تا دور ترین مناطق کشیده شده بود . از هر روستا که رد می شدیم در کنار جاده مرکز بهداشت روستا و مدارس ابتدایی و راهنمایی خودنمایی می کرد . زندگی مردم در جریان بود . جاده ها پر بود از ماشینهایی که محصولات کشاورزی را جابجا می کردند .
20 سالی بود اینطرفها نیامده بودم . توی این مدت وضع خیلی عوض شده بود . یادمه اوایل انقلاب ماها برای مقابله با اشرار و تروریستهای مسلح که به نام خلق کرد تیشه به ریشه مردم می زدند ، بصورت گروهی درس و مدرسه را ول کردیم و به همراه چند نفر از همکلاسی هایم بعد آموزش نظامی آمدیم سرو (یکی از مبادی گمرکی ترکیه که در 70 کیلومتری ارومیه واقع هست و در آن زمان یک تیپ رزمی سپاه در آنجا مستقر بود) نصفه های شب بیدارمان کردند . گفتند بچه ها درگیر شدند و احتیاج به نیروی کمکی هست . من و سه نفر از دوستانم راهی منطقه درگیری شدیم ، چون با منطقه آشنایی نداشتیم ما را تامین گذاشتند تا از عقب بچه ها قیچی نشوند . برخلاف جبهه های جنوب که دشمن خاکریز مشخص داشت ، در جبهه غرب رزمندگان اسلام از هرسو مورد حمله دشمن قرار می گرفتند .
من کم سن وسال و چثه ام کوچک بود برای همین بهم گفتند در اطاقک کنار جاده نگهبانی بدم و از زخمی ها مراقبت کنم . شبهای زمستان این مناطق واقعا سرده و سرما تا مغز اسخوان آدم نفوذ میکنه البته برای من که به این سرما عادت داشتم زیاد سخت نبود ولی زمستان سال 61 سردترین زمستانی بود که من تا به حال دیده ام .
زخمی ها را توی اطاق می گذاشتند و من هم در کنارشان بودم تا صبح به بیمارستان ارومیه انتقالشان بدهند . از شدت سرما و خستگی و بی خوابی روز گذشته کم کم خوابم برد . نمی دانم چقدر خوابیدم . بیدار که شدم دیدم صدای ناله زخمی ها نمی یاد . نماز صبح را که خواندم رفتم بیرون ببینم چه خبره ، از دور حسن را دیدم که به طرفم می آمد . اونهم سردش بود با هم رفتیم توی اطاق تا آفتاب زد دیدیم همه 24 زخمی توی اطاق پر کشیدند . اولین بار بود که اینهمه شهید را درکنارم می دیدم .
روزها به کندی می گذشت تا فصل بهار با همه زیبایی اش فرا رسید . برفها آب شد و کوهستان زیبایی خودش را نشان داد ولی زیبایی بهار گذرا بود و ضدانقلاب بر عملیاتهایش می افزود . هفته ای نبود که گروهی از همین گروهکهای ملحد از کشورهای همسایه وارد منطقه نشوند . ما هم برای تامین امنیت بر سر راهشان کمین می گذاشتیم و هروز گلی از گلهای باغبان این ملت غیور چیده می شد و پیکر غرق به خونش تحویل خانواده گرچه دشمن هم تلفات سنگینی را متحمل می شد .
آن روزها بچه های جهاد سازندگی واقعا کارشان جهادی بود . توی اون وضعیت جنگی عزم خود را جزم کرده بودند جاده می زدند ، درمانگاه و مدرسه می ساختند ولی اون بنده خدا ها هم از کین زهرآلود گروهکهای از خدا بی خبر در امان نبودند . ماشین آلاتشان را آتش می زدند و یا بهشان حمله می کردند و این بچه های بی دفاع را به شهادت می رساندند ولی جهادگرها دست بردار نبودند باز هم کار و تلاش بی وقفه .
خاطرات آن دوران طلایی زیاد هست ولی حوصله خوانندگان کم .
فقط می خواستم اینو بگم که آیا مردم مناطق کرد نشین یادشان هست که در اثر ناامنی ناشی از حضور ضدانقلاب چقدر فرصتهای طلایی پیشرفت از دستشان رفت ؟ یادشان هست که هزاران نفر از جوانان این سرزمین ، بومی و غیر بومی شهید و جانباز شدند تا امنیت در شهر و روستایشان برقرار شد و آیا به نسل جوان جنایات و فریبکاری گروهکهای وابسته به غرب را گوشزد می کنند و به آنها گفته اند که این گروههای به ظاهر کردی که دم از آزادی خلق کرد می زدند دست نشانده آمریکا و صدام بودند ؟
آیا بهشان گفته اند که هرازگاهی دشمن گروهی را از همین فریب خوردگان مناطق کردنشین راه می اندازد و با نام آنها در برابر پیشرفتشان سد ایجاد می کنند و آیا بهشان گفته اند که دشمن هر روز رنگ عوض می کند و نباید فریبشان را خورد ؟
خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس یا علی
________________________________________________________________________
پی نوشت :
1. اگر زودتر خبر دار می شدم دوربین همراه خود برده و عکسهایی از یادواره و مقتل شهدای جبهه های غرب می گرفتم .
2. عکسی که ملاحظه می کنید پوستر یادواره هست که اسامی تعدادی از شهدای پیشمرگ کرد مسلمان در آن دیده می شود .





کلمات کلیدی :
طلوع عشق خدا (تولد بانوی آفتاب)

طلوع عشق خدا بر سر زمین دلهای مومنین و پرتوی منور حضور نور منجلی و زاد روز تولد پاکیها و آیت بر حق خدا بر جهانیان  ولادت با سعادت  بانوی آفتاب حضرت فاطمه صدیقه بر همهگان فرخنده و مبارک باد

 

 

در ادامه حدیث شریف کساء را مطالعه فرمایید انشا الله مورد قبول درگاه احدیت قرار بگیرد

ادامه مطلب...



کلمات کلیدی :