X
تبلیغات
سادات علوی - سجاده ای پر از یاس سادات علوی - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : یکشنبه 103 اردیبهشت 30 ، 4:48 صبح
[ و شنید مردى دنیا را نکوهش مى‏کند فرمود : ] اى نکوهنده جهان ، فریفته به نیرنگ آن ، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته . فریفته دنیایى و سرزنشش مى‏نمایى ؟ تو بر دنیا دعوى گناه دارى ، یا دنیا باید بر تو دعوى کند که گنهکارى ؟ دنیا کى سرگشته‏ات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت ؟ با خفتنگاههاى پدرانت که پوسیدند ؟ یا با خوابگاههاى مادرانت که در خاک آرمیدند ؟ چند کس را با پنجه‏هایت تیمار داشتى ؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتى ؟ بهبود آنان را خواهان بودى ، و دردشان را به پزشکان مى‏نمودى . بامدادان ، که دارویت آنان را بهبودى نداد ، و گریه‏ات آنان را سودى . بیمت آنان را فایدتى نبخشید ، و آنچه خواهانش بودى به تو نرسید ، و نه به نیرویت بیمارى از آنان دور گردید . دنیا از او برایت نمونه‏اى پرداخت ، و از هلاکتجاى وى نمودارى ساخت . دنیا خانه راستى است براى کسى که آن را راستگو انگاشت ، و خانه تندرستى است آن را که شناختش و باور داشت ، و خانه بى نیازى است براى کسى که از آن توشه اندوخت ، و خانه پند است براى آن که از آن پند آموخت . مسجد محبان خداست ، و نمازگاه فرشتگان او ، و فرود آمد نگاه وحى خدا و تجارتجاى دوستان او . در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند . چه کسى دنیا را نکوهد حالى که بانگ برداشته است که جدا شدنى است ، و فریاد کرده است که ناماندنى است ، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسى جان به درنخواهد برد . با محنت خود از محنت براى آنان نمونه ساخت ، و با شادمانى‏اش آنان را به شوق شادمانى انداخت . شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتى جانگداز برگشت ، تا مشتاق گرداند و بترساند ، و بیم دهد و بپرهیزاند . پس مردمى در بامداد پشیمانى بد گوى او بودند و مردمى روز رستاخیز او را ستودند . دنیا به یادشان آورد ، و یادآور شدند . با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند . و پندشان داد ، و از پند او بهره برداشتند . [نهج البلاغه]
مداحی تزورونی باصم کربلایی (شعر پیاده روی نجف تا کربلا _ اربعین

 

 

متن و دانلود مداحی تزورونی باصم کربلایی (شعر پیاده روی نجف تا کربلا _ اربعین سال 90)

تَزُورُونِی أَعَاهدکُم تَعرفُونِی شَفِیع الکَون

أَسَامِیکم أَسجلهَا أَسَامِیکم


هَلا بِیکم یَا زوَارِی هَلا بِیکم


وَحق چف الکَفِیل وَجُودَه وَالرایَة

أنَا وَعبَاس وَیَاکم یَا مشَایَة


یَا مَن بعتُوا النّفْوس وَجیتوا شَرایَة


عَلیّ وَاجب أَوافیکم یَا وَفایة


تواسِینِی شعَایرکُم تَروینِی مَدَامعکُم

أَواسِیکم أنَا وَجَرحِی أواسِیکم


هَلا بِیکم یَا زوَارِی هَلا بِیکم


هَلا یَا الـ مَا نسیت وَ ع الوَعد تَحضر

أجیت وَلآ یهمک لآ بَرد لآ حَر


وَحق دَمع العَقِیلة وَطبرة الأَکبر


أَحَضرَک مَا أعوفَک سَاعَة المَحَشرَ






عَلى المَوعد اجِی یَمکُم وَلا أبْعد وَأعوفنکُم

مُحَامِیکُم وَحَق حَیدرَ مُحَامیکُم


هَلا بِیکم یَا زوَارِی هَلا بِیکم



یَا هـ شَایَل الرَایَة وَجَای قَاصِدنِی

تَعرف رَایتَک بِمن تَذکرنِی


بِ الـ قَطعوا چَفُوفَه وَ صَاح أدرکنِی


صَحت وَیلاه یَا اخویَه وَالظهر مَحنِی


کَسر ظَهری سَهم هَجرَه نَفذ صَبری بَعد عَمره

أَوصِیکُم عَلى الرَّایَة أواصِیکُم


هَلا بِیکم یَا زوَارِی هَلا بِیکم



یَا مَن قاصد إِلیّ وَالدمعَة تَجرِیهَا

أَعرَف حَاجتَک مُو دَاعِی تَحچیهَا


وَحق نَحر الرَّضِیع الحَاجَة أَقضیهَا


یَا زَایر عَاهدت کل علّة أشفیهَا





أخو زَینَب فَرح بِیکُم هَلا وَمَرحَب ینَادِیکُم

یَحییکُم أَبو الغِیرَة یَحییکُم


هَلا بِیکم یَا زوَارِی هَلا بِیکم


زَینَب مِن تشَاهدکُم تَزُورُونِی


تنَادِیکُم لَوَّن بِالطف تَحضرُونِی


مَا أمشِی یَسِیرَة وَلا یَسَلبُونِی


وَلا بسیَاطهُم قَدروا یَضربونِی





تنَادینِی أنَا بحِیرَة وَأصد عَینِی لأبو الغِیرَة

أبچیکُم عَلى مصابَة أبچیکم


هَلا بِیکم یَا زوَارِی هَلا بِیکم

برای دیدن و دانلود کلیپ تصویری تزورونی ملا باصم کربلایی اینجا را کلیک کنید
برای دانلود مداحی و نوحه تزورونی ملا باصم کربلایی اینجا کلیک کنید
دقت کنید، پس از وارد شدن به صفحه جدید به روی گزینه تحمیل کلیک کنید




کلمات کلیدی :
کاروان اربعین

کاروان می رسد از راه‌، ولی آه / چه دلگیر چه دلتنگ ، چه بی تاب / دل سنگ شده آب، از این نال? جانکاه / زنی مویه کنان، موی کنان / خسته، پریشان، پریشان و پریشان / شکسته، نشسته‌، سر تربت سالار شهیدان / شده مرثیه خوانِ غم جانان / همان حضرت عطشان / همان کعب? ایمان / همان قاری قرآن، سر نیز? خونبار / همان یار، همان یار، همان کشت? اعدا ...

کاروان می رسد از راه، ولی آه / نه صبری نه شکیبی / نه مرهم نه طبیبی / عجب حال غریبی / ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی / ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی / ز داغ غم این دشت بلاپوش / به دلهاست لهیبی / به هر سوی که رفتند / نه قبری نه نشانی / فقط می وزد از تربت محبوب / همان نفح? سیبی / که کشانده ست دل اهل حرم را ...

کاروان می رسد از راه / و هر کس به کناری / پر از شیون و زاری / کنار غم یاری / سر قبر و مزاری / یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته / به دنبال مزار پسر فاطمه رفته / یکی با دل مجروح / و با کوهی از اندوه / به دنبال مه علقمه رفته / یکی کرب و بلا پیش نگاهش / سراب است و سراب است / دلش در تب و تاب است / و این خاک پر از خاطره هایی ست / که یک یک همگی عین عذاب است / و این بانوی دل سوخت? خسته رباب است / که با دید? خونبار و عزا پوش / خدایا به گمانش که گرفته ست  / گلش را در آغوش / و با مویه و لالایی خود می رود از هوش: / «گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد»

یکی بی پر و بی بال / دل افسرده و بی حال / که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال / و بوده ست پناه همه اطفال / پس از این همه غربت / رسیده ست به گودال / همان جا که عزیزش / همان جا که امیدش / همان جا که جوانان رشیدش / همان جا که شهیدش / در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر / در آن غربت دلگیر / شده مصحف پرپر / و رفته ست سرش بر سر نیزه / و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا / رها مانده خدایا ...

چهل روز شکستن / چهل روز بریدن / چهل روز پی ناقه دویدن / چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن / چه بگویم؟ / چهل روز اسارت / چهل روز جسارت / چهل روز غم و غربت و غارت / چهل روز پریشانی و حسرت / چهل روز مصیبت / چه بگویم؟

چهل روز نه صبری نه قراری / نه یک محرم و یاری / ز دیاری به دیاری / عجب ناقه سواری / فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب / چه بگویم؟

چهل روز تب و شیون و ناله / ز خاکستر و دشنام / ز هر بام حواله / و از شدت اندوه / و با خاطر مجروح / جگر گوش? تو کنج خرابه / همان آین? فاطمه / جا ماند سه ساله / چه بگویم؟

چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و / فراق و ... فراق و ... / چه بگویم؟ / بگویم، کدامین گله ها را؟ / غم فاصله ها را؟ / تب آبله ها را؟ / و یا زخم گلوگیرترین سلسله ها را؟ / و یا طعن? بی رحم ترین هلهله ها را؟ / و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را

چهل روز صبوری و صبوری / غم و ماتم دوری و صبوری / و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری / نه سلامی نه درودی / کبودی و کبودی / عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی / به آن شهر پر از کینه و ماتم / چه ورودی و کبودی / در آن بارش خون رنگ / سر نیزه تو بودی و کبودی / گذر از وسط کوچ? سنگی یهودی و کبودی / و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه / چه دلتنگ غروبی، چه چوبی / عجب اوج و فرودی و کبودی / خدایا چه کند زینب کبری ...





کلمات کلیدی :
ثواب زیارت امام حسین (ع) با پای پیاده


اى على! قبر حسین علیه السّلام را زیارت کن و ترک مکن.
عرض کردم: ثواب کسى که آن حضرت را زیارت کند چیست؟
حضرت فرمودند:
کسى که پیاده زیارت کند آن حضرت را،
خداوند به هر قدمى که برمى‏ دارد،
یک حسنه برایش نوشته، و یک گناه از او محو مى ‏فرماید، و یک درجه مرتبه‏اش را بالا مى ‏برد.
و وقتى به زیارت رفت، حق تعالى دو فرشته را موکّل او مى‏ فرماید
که آنچه خیر از دهان او خارج می شود را نوشته و آنچه شر و بد مى‏ باشد را ننویسند.
و وقتى برگشت با او وداع کرده و به وى مى‏ گویند:
اى ولىّ خدا! گناهانت آمرزیده شد.
و تو از افراد حزب خدا و حزب رسول او و حزب اهل بیت رسولش مى ‏باشی،
به خدا قسم! هرگر تو آتش را به چشم نخواهی دید و آتش نیز هرگز تو را نخواهد دید و تو را طعمه خود نخواهد نمود
(کامل الزیارات ص134)





کلمات کلیدی :
بدن حضرت رقیه

بى بى رقیه به من فرمود: دختر به بابات سیدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن من نارحت است
مرحوم شیخ احمد کافى این شهید گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف و واعظ شهیر و شهید در راه دین رضوان اللّه تعالى علیه فرمود: مرحوم سید هاشم  *رضوان اللّه تعالى علیه یکى از علماء بزرگ شیعه شام بود که سه دخترداشته ، مى گوید یکى از* دخترهایم خواب رفت یک شب بیدار شد صدا زد: بابا در شب بى بى رقیه را خواب دیدم . بى بى به من فرمود: دختر به بابات سیدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن من نارحت است قبر مرا تعمیر کنید. بابا اعتنائى نکرد، مگر مى شود با یک خواب دست به قبر دختر امام حسین ع زد. 
فردا شب دختر و سطى همین خواب را دید: باز بابا اعتنایى نکرد. شب سوم دختر کوچولوى سید این خواب را دید شب چهارم خود سید هاشم مى گوید خوابیده بودم یک وقت دیدم یک دختر کوچولو دارد مى آید این دختر از نظر سِنّى کوچک است اما آنقدر با اُبهت است باصولت و جلالت دارد مى آید رسید جلوى من به من فرمود سید هاشم مگر بچه هایت به تو نگفتند که من ناراحتم قبر مرا تعمیر کن ؟
 
 
  گفت : من با وحشت از خواب پریدم رفتم والى شام را دیدم جریان را گفتم والى نامه نوشت به سلطان عبد الحمید، سلطان جواب نوشت براى والى که ما جراءت نمى کنیم اجازه نبش قبر بدهیم به همین آقاى سید هاشم بگوئید خودش اگر جراءت مى کند قبر را نبش کند و بشکافد پائین برود قبر را تعمیر کند مادست نمى زنیم سید هاشم چند تا از علماى شیعه را دید، اینها حرم را قُرُقْ کردند، ضریح را کنار گذاشتند کلنگ به قبرزدند، مقدار کمى که قبر را کندند آثار رطوبت پیدا شد، پائین تر رفتند، دیدند آب آمده در قبر بدن بى بى در کفن لاى آب افتاده ، سید هاشم رفت پائین دستهایش را برد زیر بدن این سه ساله ، بدن را با کفن از توى آبها آورد بیرون ، روى زانویش ‍ گذاشت ، آب قبر را کشیدند، نزدیک ظهر شد، بدن را گذاشتند در یک پارچه سفید نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى دستش ، تا غروب اینها مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر کردند، و به جاى آب گُلاب مصرف مى کردند، و گِل درست مى کردند و قبر را مى ساختند، جلوگیرى از آن آبها شد و قبر ساخته شد، یک تکه پارچه دیگر سیدهاشم از خودش آورد، روى کفن انداخت ، بدن را برداشت ، در قبر گذارد. علماى شیعه مى گویند در این چند روز همه گریه مى کردند سید هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بیرون دیگر داد مى زد گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مى زنى ؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده بودم ، این کلمه را بگویم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده بودم . گفتیم سید هاشم چه دیدى ؟ گفت به خدا وقتى این بدن را بردم در قبر دستم را از زیر بدن بیرون کشیدم یک مقدار گوشه کفن عقب رفت دیدم هنوز بدنش ‍ کبود و سیاه است ، هنوز جاى آن تازیانه ها روى بدن این سه ساله باقى است
پاورقی
نغمه هائى از بلبل بوستان حضرت مهدى عج ، ج 1، ص 29





کلمات کلیدی :
آب.....را..... گل نکنید!!!!!!!!

آب را گل نکنید
شاید از دور علمدار حسین،
مشک طفلان بر دوش،
زخم و خون بر اندام،‌
می رسد تا که از این آب روان،
پر کند مشک تهی،
ببرد جرعه آبی برساند به حرم،
تا علی اصغر بی شیر رباب،
نفسش تازه شود و بخوابد آرام
آب را گل نکنید
که عزیزان حسین،
همگی خیره به راهند که ساقی آید،
و به انگشت کرم،‌
گره کور عطش بگشاید
آب را گل نکنید
که در این نزدیکی،‌
عابدی تشنه لب و بیمار است،
در تب و گریه اسیر
آب را گل نکنید
که بود مهریه مادرشان،
نه همین آب که هر جای دگر،
رود و نهری جاریست،
مهر زهرای بتول است،
از این است که من میگویم،‌
آب را گل نکنید،
آب را گل نکنید

قیـــامـــت بی حسین غوغا نــدارد                             شفاعت بی حسین معنا ندارد
 
حسینی باش که در محشر نگویند                             چـرا پـرونده ات امضا نــدارد
               
 
واقعا جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه نمی شود قضایای کربلا را فهمید . باید با چشم
 
عاشقانه نگاه کرد تا فهمید حسین بن علی در این تقریبا یک شب و نصف روز ، یا حدود یک
 
شبانه روز از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا چه کرده وچه عظمتی آفریده است . لذاست که در
 
دنیا باقی مانده است وتا ابد هم باقی خواهد ماند . خیلی تلاش کردند که حادثه عاشورا را به
 
فراموشی بسپارند اما نتوانستند.
                                                                                                                                             مقام معظم رهبری

پ.ن:ده حرامزاده از قبیله بنی هوازن نزد عبیدالله رفتند و گفتند پاداش میخواهیم؛ گفت برای چه؟ گفتند "نحن رضضنا الصدر بالظهر..." یعنی سینه را به کمر دوختیم...





کلمات کلیدی :
روز مبادا......

روز مبادا !

وقتی تو نیستی
نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه بایدها...

مثل همیشه آخر حرفم

وحرف آخرم را
  با بغض می خورم
عمری است

لبخندهای لاغر خود را

دردل ذخیره می کنم:

باشد برای روز مبادا!

اما

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند؟

شاید

امروزنیز روزمبادا

باشد!

وقتی تونیستی

نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه بایدها...

هرروز بی تو

روز مباداست!

    (قیصرامین پور)





کلمات کلیدی :
من بی کس و کار نیستم



از کمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتند
خانمی گوشی را برداشت.
مثل همه ... موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعد از بیست و چندسال انتظار،
پیکر شهید پیدا شده و تا آخر هفته آن را تحویلشان می دهند.

برخلاف تمام موارد قبلی ،آن طرف خط،خانم فقط یک جمله گفت :

حالا نه.می شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید.؟

آقا جا خورد اما به روی خودش نیاورد.قبول کرد.
گذشت .

روز موعود رسید.به سر کوچه که رسیدند دیدند همه جا چراغانی شده . وارد کوچه شدند.دیدند انگار درخانه شهید مراسم جشنی برپاست.در زدند کسی منتظر آنها نبود چون گویی هیچ کس نمی دانست قراراست چه اتفاقی بیافتد.

مقدمه چینی کردند صدای ناله همه جا را گرفت مجلس جشن که حالا معلوم شد مجلس عروسی دختر شهید است به مجلس عزا تبدیل شد .

تنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان عروس مجلس بود.
خودش خواسته بود که پدرش در مجلس عروسی اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تاخیر انداخت.

عروس گفت: تابوت را به داخل اتاق بیاورید . خواست که اتاق را خالی کنند.فقط مادر و داماد بمانند و همرزم پدرش.
همه رفتند.گفت در تابوت را باز کنید. باز کرد. گفت : استخوان دست پدرم را به من نشان بده.نشان داد.

استخوان را درست گرفت و روی سرش گذاشت و روبه داماد با حالت ضجه گفت:
ببین! ببین این مرد که می بینی پدر من است.نگاه نکن که الان دراز کش است روزی یلی بوده برای خودش .

ببین این دستِ پدر من است که روی سرم هست.نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد.

من پدر دارم.این مرد پدر من است.نکند بخواهی به خاطر یتیمی ام با من ناسازگا رباشی و تندی کنی..این مرد پدرمن است.من بی کس و کار نیستم.

ببین ...





کلمات کلیدی :
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >