آی مادرم...آی مادرم....زهرا ی من بر یاری مولا جان را سپر کرد ... از کوچه ها با چادر خاکی سفر کرد ای کاش فدک این همه اسرار نداشت ای کاش مدینه در و دیوار نداشت
دل بىسوز و گداز از غم زهرا دل نیست دل اگر نشکند از ماتم او، جز ِگل نیست
خون و اشک از دل و از دیده ما مىجوشد فاطمه صورت خود را ز على مىپوشد
عمر کوتاه تو، اى فاطمه فهرست غم است قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است
رفتى، اما ز تو منظومه غم بر جا ماند با دل خسته و بشکسته على تنها ماند
اثر دست ستم از رخ نیلى نرود هرگز از یاد على، ضربت سیلى نرود
با على راز نگفتى تو زبازوى کبود باپدرگوى که بعد از تو چه بود و چه نبود
شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا مرگ جانسوز چرا؟ دفن غریبانه چرا؟
داغ ما آتش و میخ در و سینه است هنوز مدفن گمشده در شهر مدینه است هنوز
چند روزی است سرم روی تنم می افتد
دست من نیست که گاهی بدنم می افتد
گاهی اوقات که راه نفسم می گیرد
چند تا لکه روی پیرهنم می افتد
باید این دست مرا خادمه بالا ببرد
من که بالا ببرم مطمئنم می افتد
دست من سر زده کافیست تکانش بدهم
مثل یک شاخه کنار بدنم می افتد
دست من نیست اگر دست به دیوار شدم
من اگر تکیه به زینب بزنم می افتد
سر این سفره محال است خجالت نکشم
تا که چشمم به دو چشم حسنم می افتد
هر که امروز ببیند گره مویم را
یا دیروز من و سوختنم می افتد
چند روزی ست که من در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما کفنی کم دارم
کلمات کلیدی : |