X
تبلیغات
سادات علوی - سجاده ای پر از یاس سادات علوی - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : یکشنبه 103 اردیبهشت 16 ، 8:32 عصر
جستجوی دانش برای خدای همراه با نشان نیکو و عمل شایسته، بخشی از پیامبری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر3

آقای بهجت

ـ حالا توی حجره دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم . فکر دیدن جنازه ی قدرت اذیتم می کرد .... رفتم توی پستو ، توی تاریکی نشستم . چشمم از خیسی اشک دیگر جایی را نمی دید ..... صدای در و دستگیره و پنجره با هم بلند شد . چرتم پاره شد ، ترسیدم . فقط یک نفر توی این مدرسه بود که می توانست این طوری در بزند. یعنی می شه .... ساکت شدم و گریه کردن یادم رفت . خوب گوش دادم ، در داشت از جا کنده می شد .
ـ سید ، سید ! باکن ببینم بابا !
صدای داوود بود ، حوصله اش را نداشتم ... می خواستم خسته شود و برود ، ولی او ول کن نبود .
ـ این کارا چیه ؟ واکن ببینم ، کارت دارم ! دیدم رفتی تو و در رو بستی . واکن که کارت دارم !
ظاهراً کلکم نگرفته بود . بالاجبار بلند شدم ، پرده را کنار زدم و در را باز کردم .
ـ خواب بودی ؟
ـ نه ، بیا تو .
ـ مرد حسابی الآن وقت قایم شدنه ؟
آمد تو ، حیاط مدرسه شلوغ شده بود و صدای همهمه از همه جا بلند بود .
ـ لباس بپوش بریم که کار داریم !
ـ کجا ؟
ـ پایین ، زیرزمین دیگه !
ـ واسه چی ؟
ـ واسه چی یعنی چی ؟ مگه بچه ها بهت نگفتن ؟
ـنه !
ـ راستش می دونی که قدرت الله خیلی عاشق حضرت زهرا بود .
ـ خب .
ـ حتماً هم می دونی که خیلی علاقمند به سیدها بود .
ـ آره این رو هم می دونم .
ـ حقیقتش اینه که امروز صبح وقتی بچه ها توی حجره ش دنبال وصیت نامه می گشتند ، دیدن تو یکی از نوشته هاش آورده :« دوست دارم سیدها من رو بشورند »
ـ الحمدلله چیزی که زیاده تو مدرسه سیدِ !
ـ اخه مسأله فقط این نیس ! چند روز پیش قدرت الله منو کنار کشید و گفت :« داوود جان اگه یه روزی من مُردم به سید حسین بگو قولی که دادی فراموش نکنی » اون موقع اصلا حرفش رو جدّی نگرفتم ، اما دیشب که جریان ماه رمضون رو از بچه ها شنیدم ، فهمیدم که خبری بوده و قدرت از قبل خبر داشته و اون حرفش هم بی حکمت نبوده ...
پاهایم سست شد .... حرفهای داوود مثل پتکی بود که بالا می رفت و روی قلبم فرود می آمد . آرام گوشه ای نشستم و بی اختیار گریه کردم ... داوود هم ... مثل من گوشه ای از حجره زانوی غم بغل گرفته بود و گریه می کرد . .... آقای زارعی و محسن با هم وارد شدند ... محسن صدا زد : « سید جان پاشو ... پاشو که خیلی دیر شده پاشو سر و صورتت رو آبی بزن و وضویی بگیر و بیا پایین . راستی شال سبزت رو هم بنداز . دو سه تا دیگه از بچه ها هم قراره کمکت کنند . اونها هم شال سبز می اندازن .... »
محسن دست داوود رو گرفت و با هم خارج شدند .
آقای زارعی : « ... می خوام برم این اعلامیه های قدرت الله رو بزنم جلوی مدرسه »
ـ اِ ... اعلامیه هم چاپ کردید ؟
ـ ... بچه ها از دیشب که خبر رو فهمیدند همه دست به کار شدند و هر کسی یه کاری می کنه ....
یکیش رو داد به دستم و گفت :« ببین چه طوری شده ؟ »
اعلامیه را گرفتم ، داشتم شاخ در می آوردم . جمله عجیبی روی اعلامیه جلوه نمایی می کرد ....
جمله ای از حضرت ایت الله بهجت (حفظه الله ) نوشته بود :« ایشان (قدرت الله ) قطعا .... »

ادامه دارد .....





کلمات کلیدی :
آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر2

 

نماز شب

 

فردا صبح با پرس و جو از بچه ها فهمیدم که اسم این پسره قدرته ، قدرت اله امیر خانی ! " قدرت خدا رو بنازم چه موجوداتی خلق کرده ! " خلاصه این اولین برخورد من با قدرت الله بود . برخوردی که باعث شد اصلا ازش خوشم نیاد ! اما چند ماه که از این جریان گذشت ، کم کم باهاش اشنا شدم . یعنی او خودش را به زور  با من اشنا کرد! بعد از ان جریان هر وقت مرا می دید اول سلام می داد و بعد با خنده بی مزه ای کله اش را بالا و پایین می کرد و می گفت :" اقا سید ما چاکرتیم !" همش فکر می کردم با خنده هایش دارد مسخره ام می کند. دوست داشتم جواب سلامش را ندهم ، اما نمی شد. بالاخره با ما رفیق شد....
هر شب دو ساعت قبل از اذان صبح برای نماز شب بیدار می شد. معمولا نماز شبش رو در مسجد مدرسه می خواند . یک اورکت معمولی و خاکی تنش می کرد و کلاهش رو هم می گذاشت تا مثلا شناسایی نشه ! اما جالب این بود که همه می شناختنش !!!!
بعدها فهمیدم که نه بابا، این پسره مدلش همینطوری هست ، یعنی با همه همین جوریه ، زود گرم می گیره و رفیق می شه . به قول معروف زود خودمونی می شه . کم کم بیشتر با هم اشنا شدیم. 18سال بیشتر نداشت . پشت لبش تازه سبز شده بود ، اما از حق نگذریم خیلی بچه پرکاری بود . پرکار و معنوی و درس خوان . پارسال شاگرد اول مدرسه شده بود و امسال طلبه سال دوم مدرسه حقانی بود .
هر شب دو ساعت قبل از اذان صبح برای نماز شب بیدار می شد. معمولا نماز شبش رو در مسجد مدرسه می خواند . یک اورکت معمولی و خاکی تنش می کرد و کلاهش رو هم می گذاشت تا مثلا شناسایی نشه ! اما جالب این بود که همه می شناختنش !!!!
هر کس به شوخی چیزی بهش می گفت . داوود می گفت :" نمی دونم چرا وقتی با این قیافه می بینمت یاد کارتون رابین هود می افتم ، وقتی که تو مسابقه تیراندازی خودشو شکل مرغ درست کرده بود!!!!"
منم به شوخی بهش می گفتم :" قدرت جان می دونی با این استتاری که شبا می کنی شکل چی می شی؟"
ـنه شکل چی می شم ؟
ـ شکل کبکی که سرش رو کرده زیر برف و فکر می کنه بقیه نمی شنا سنش ! بابا ، تو همین طوری هیکلت تابلو هست ، با این کلاه و بساطتت دیگه می شی تابلوی نئون !!!
می خندید و می گفت : جون من راست می گی ؟ اگه راست می گی بگو دروغ می گم !!!!
همیشه چند تا از این جمله های بی سرو ته آماده داشت و این موقع ها نصیب آدم می کرد و سر بحث رو کج می کرد . اما از حق نگذریم که عجب نمازشب هایی با حالی می خواند... وقتی به سجده می رفت ادم اوج زیبایی ارتباط یک بنده مطیع رو پیش مولای کریمش به چشم می دید .
... قدرت بعد از اینکه نماز شبش را می خواند نزدیک یک ساعت مانده به اذان صبح ، نوار مولای یا مولای ـ مناجات جضرت امیر (ع) ـ را می گذاشت پشت بلند گوی مسجد . صدای ملایم این نوار اکثر شبها فضای داخل مدرسه را ملکوتی می کرد و علاوه بر آن بچه هایی رو که برای نماز شب خواب مانده بودند بیدار می کرد ...بعد از انکه نوار مناجات امیرالمؤمنین رو پشت بلندگو می گذاشت از مدرسه خارج می شد و می رفت نانوایی. با نانوایی کنار حرم قرارداد داشت ، اولین نفر نزدیک صد عدد نان می خرید برای فروشگاه مدرسه ... بر می گشت به مسجد ، دم دمای اذان صبح شده بود . نماز جماعت را برپا می کرد . بعد از نماز جماعت هم مسئول برگزاری زیارت عاشورا بود . اگر کسی را پیدا می کرد که زیارت عاشورا بخواند که هیچ و گرنه خودش می خواند ...
هر مراسمی که توی مدرسه انجام می شد سر و کله ی امیرخانی پیدا بود . به قول یکی از بچه ها کنترات کار می کرد ! شب و نصفه شب و زمستون و تابستونم حالیش نبود!!!
بعد از زیارت عاشورا ، مسئول برگزاری صبحگاه مدرسه هم بود. چند نفر از طلبه ها که علاقه به ورزش صبحگاهی داشتند دور هم جمع می شدند و دور حیاط مدرسه می دویدند و نرمش می کردند . البته نه مثل نرمشهای معمولی. شرایطی داشتند . فی المثل : امیرخانی به عنوان سرگروه هر روز با لباس سراپا بسیجی ، با پوتین و پاچه های گرد کرده جلوی صف صبحگاه حا ضر می شد و با ذکر یا علی ورزش را شروع می کردند . او ذکر می گفت و بقیه هم در حال دویدن جواب می دادند .
ـ امام اول .... ـ علی
ـ فاتح خیبر ... ـ علی
 ـ همسر زهرا...  ـ علی
ـ شیر دلاور ... ـ علی
ـ بدست ابن ملجم ... ـ علی
ـ شهید دین شد ...  ـ علی
و الی اخر . ذکرهای بسیار زیبایی را با اهنگ خاصی ترتیب داده بودند و پشت سر هم می گفتند . این ذکرها حال و هوای خاصی به مدرسه می داد . مثل مارش عملیات بود.
آخر تمامی این صبحگاه ها هم معمولا با شوخی و شیطنت همراه بود ... بعضی وقت ها صدا می زد :" برای سلامتی روح ستارخان و باقرخان صلوات !!! "
بعضی روزها (معولا روزهای سرد) که کسی حال دویدن نداشت ... قدرت اله بود و  حوض خالی ! هرچند او انقدر سمج بود که این مواقع هم به تنهایی دور حیاط می چرخید و صبحگاه را برگزار می کرد.
خودش می گفت و خودش هم جواب می داد ...
... بعد از مراسم صبحگاه باید لباسش را عوض می کرد و می رفت تا فروشگاه را باز کند . اخه مسئول فروشگاه هم اون بود ...
الان وقتی به کارهایش فکر می کنم تعجب می کنم که چطور این همه کار را انجام می داد ، بدون اینکه خسته شود ! این هم از قدرت خدا بود !
... هر مراسمی که توی مدرسه انجام می شد سر و کله ی امیرخانی پیدا بود . به قول یکی از بچه ها کنترات کار می کرد ! شب و نصفه شب و زمستون و تابستونم حالیش نبود!!!





کلمات کلیدی :
مسابقه وبلاگ نویسی سرخ سیمایان سبز

توجه:مسابقه وبلاگ نویسی سرخ سیمایان سبز تا تاریخ  1392/7/7 تمدید گشت

شرایط مسابقه وبلاگ نویسی سرخ سیمایان سبز

1 - هر وبلاگ دارای پنج پست باشد

2- متن آگهی این مسابقه (پوستر یا لوگوی مسابقه )به عنوان یک پست جداگانه آورده شود

3- وبلاگ ها باید به موتور های جستجوگر معرفی شده باشد .

4- در صورت کپی مطلب از منبع یا سایت دیگر نام منبع یا وبلاگ ذکر شود

5- وبلاگ ارزش شرکت در مسابقه را داشته باشد

6- علاقمندان می توانند آثار وآدرس وبلاگ خود را همراه با مشخصات کامل

(نام ونام خانوادگی ، نام پدر ، میزان تحصیلات ، شماره ملی  وشماره تماس خود را )

به آدرس الکترونیکی ( ایمیل )  موجود در پوستر مسابقه ارسال نمایند
 
زمان اعلام نتایج : همزمان با هفته گرامیداشت دفاع مقدس




کلمات کلیدی :
میلاد حضرت معصومه (ع) و روز دختر مبارک باد

یا فـاطــمة اشــفـعی لی فی الجـنـة
 (( امام صادق سلام الله علیه :
  و تَدخُلُ بِشَفاعَتِها شِیعَتی الجَنَّةَ بِأجمَعِهِم
  همه شیعیان من با شفاعت او (فاطمه معصومه علیهاالسلام) وارد بهشت خواهند شد .
  بحار الأنوار ، ج 60 ، ص 228))

سلام میلاد عمه مهربانی بر همگی مبارک...

  به مناسبت روز دختر را که به دلیل تولد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه نام گذاری شده

به همه دختر خانم های شیعه مخصوصا دختر های خوب این سرزمین تبرک عرض میکنم

ر میان شوره زار قم بهشتی ساختی 
مثل کوثر آمدی جوشیدی و دریا و شدی
خواهر سلطان عالم کار سلطان می کند
بر حسین خانواده زینب کبری شدی
هرکه دارد عقده در دل یاد قبری گمشده
هر سه شنبه در حریمت نذر گندم می کند 

یک مطلب در مورد ازدواج نکردن این بانوی بزرگ اسلام عمه سادات برای عزیزان مخاطب برای مطالعه میگذارم

معصومه، یعنی قداست مریم و عصمت فاطمه..
و ادامه قصه غصه‏های زینب در جست‏وجوی برادر . .

علت عدم ازدواج حضرت معصومه(س)

ادامه مطلب...



کلمات کلیدی :

فرمایش دردناک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه


مسجد جمکران

روزی با یکی از افراد که به صورت ظاهر ، چهره‌ی مقدس مآبانه داشت درباره‌ی ظهور امام زمان(عج)، صحبت می کردیم از جمله‌ به ایشان گفتم ما باید مردم را به یاد امام زمان(عج) بیندازیم و برای فرج آن حضرت دعا کنیم.
او دست خود را روی گلویش نهاد و گفت: امام زمان بیاید و سرما را بزند؟(العیاذ بالله)
من خیلی دل‌شکسته شدم و بغض گلویم را گرفت و با حالت گریه به منزل رفتم و در مظلومیت امام زمان(عج) اشک زیادی ریختم و حتی غذا هم نتوانستم بخورم.
تا اینکه تقریبا بین خواب و بیداری امام زمان(عج) را در حالی که محزون بودند دیدم، درهمان  حال آن حضرت سه مرتبه(درباره جمله ای که آن شخص گفته بود که آقا بیاید و سر مارا بزند) فرمودند:
«تهمتم می زنند،تهمتم می زنند،تهمتم می زنند»
آه که چقدر باید ما بی معرفت و دور از حقیقت باشیم و درباره‌ی امام مهربانی که خداوند به او لقب رحمه للعالمین (رحمت است برای جهانیان) (در حدیث معتبر لوح حضرت زهرا(س) خداوند به امام عصر(عج) لقب رحمه العالمین داده است) داده است این طور حرف بزنیم و موجب دوری مردم از آن حضرت و ترساندن آنان از ظهور مقدسش گردیم و در نتیجه حق را زیر پا گذاشته و ظالم به آل محمد(ص) و مستحق لعنتی شویم که در زیارت عاشورا می گوییم:«اللهم العن اول ظالم…» یعنی خدایا اولین کسی که حق محمد و آل محمد را زیر پا گذاشت و آخرین افرادی که تا این لحظه چنین کرده اند را لعنت کن. زیرا وقتی آن بزرگوار را این چنین خونریز و بی رحم معرفی کردیم از آخرین کسانی هستیم که به حق آن حضرت ظلم نموده و سزاوار لعنت و نفرین مومنین و خاندان عصمت(ع) خواهیم شد.
به نقل از کتاب راهی بسوی نور

 





کلمات کلیدی :
دلتنگ حرمت داغی..................... نگفتنیست

 

باب الجواد...بارش باران... نگفتنیست
اذن دخول بر لب یاران نگفتنیست
صدها هزار زائرو عاشق میان صحن
عرض ادب به شاه خراسان... نگفتنیست
نجوای یار وقت سحرها شنیدنیست
بانگ اذان و مرقد جانان نگفتنیست
باده ز کاسه های طلایی بجای آب
خوردن ز دست ساقی عطشان نگفتنیست
نقاره میزنند... صدای فرشتگان
حین نزول سوره ی "رحمن" نگفتنیست
آئینه کاری حرمت نفس من شکست
رمز به خود شکستن آسان نگفتنیست
صحن عتیق"قبله ی ما مایل تو" است
سجده به پای قبله ی خوبان نگفتنیست

گویند در حریم شما توبه میخرند
شرم جوان سر به گریبان نگفتنیست
کنج حرم نشستن و تنها و بی صدا
شیرینی تلاوت قرآن نگفتنیست
یک قصه بیش نیست غم عشق منتها
تفسیر عشق ناب بدین سان نگفتنیست
نابرده رنج گنج به انسان نمیدهند
راز ورود روضه رضوان نگفتنیست
یک پرده اشک روی نگاهم نشسته است
دست به سینه...ضریح سلطان... نگفتنیست
دستم رسید تابه کمند ضریح یار
دست نیاز و زلف پریشان نگفتنیست
پای ضریح...پنجره فولاد... بوی سیب
وقت غروب... ذکر"حسین جان"... نگفتنیست





کلمات کلیدی :
پاسخ شاعرانه یک دختر شیرازی به توهین کنندگان به چادر/غرورِ مخملی

پس از توهین نشریه بخارا با چاپ شعری از منصور اوجی در آخرین شماره‌ی خود، به زنان چادری، پروانه نجاتی شاعره جوان شیرازی با سرودن چند بیت پاسخ وی را داه است. آنچه در ادامه می آید غزل غرور مخملی ریحانه شهر است که این شاعر جوان به شیرازه ارسال کرده است.

غرورِ مخملیِ ریحانه شهر

پروانه نجاتی

پوشیده بود روسری و چادری سیاه

تابیده بود در دل شب مثل قرص ماه

محجوب بود، کفش و لباسی تمیز داشت

مثل فرشته با ادب و خوب و سر به راه

بی اعتنا به چشم هوسناک رهگذر

بی اعتنا به شهر، به مدهای گاه گاه

آرام و با وقار، نجیبانه می گذشت

از کوچه های رنگی آلوده ی گناه

فکری بلند داشت و آرامشی بزرگ

چرخانده روی زمین حلقه نگاه

ریحانه بهشتی شهر است فاطمه

باz یک غرور مخملی و چادری سیاه





کلمات کلیدی :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >