X
تبلیغات
سادات علوی - سجاده ای پر از یاس سادات علوی - سجاده ای پر از یاس
امروز : جمعه 04 تیر 27 ، 2:55 صبح
نیکوکار از کار نیک بهتر است ، و بد کردار از کار بد بدتر . [نهج البلاغه]
:نامه همسر شهید

نامه ای برای توکه همیشه با منی

سلام ای کسی که اولین پیمان بزرگ زندگی دنیوی را با تو بستم تا در اخرتم همراهم باشی با تو هرگز فراموش ات نخواهم کرد.

ای کاش قدر لحظات با ارزش با تو بودن و در مکتب تو درس خواندن را می دانستم و از ثانیه های آن کمال معرفت را می آموختم.

افسوس که عمر سفر کو تاه بود ،سفری که مرا به خان? میثاق همسری با تو رساند.

امیر می دانم که خودت با خبری ولی روزی که حسین اولین لبخن را زد خیلی دلم سوخت و برای بودنت دلتنگ شدم ،ای کاش می شد پرده ای را کنار می زدم و صورت خندان تو و پسرت را در منار هم تما شا می کردم . هر چند برایم سخت می گذرد ولی باز امید دارم که فرزندت که بهترین یادگار تو برای من است را چنان خودت خوب و با سخاوت تر بیت کنم.

دلم تنگ است برای خنده های شیرین مادرت وقتی که تورا در اغوش می کشید و یا وقتی که برای من هدیه ای میگرفتی و او در چشمانش برق شادی و بر لبانش زیبا ترین خنده ا نقش می بست.

امیرم کاش بودی آن روز که مادرت شب خواب تو را دیده بود چگونه عاشقانه و عارفانه از تو و خواب تو حرف میزد و وقتی می گفت امیر برایم لباس زیبایی خریده بود چونه رو به آسمان کرد و چقدر آن روز دلم برای مادرت سوخت و چقدر برایآمدنت دعا کردم. امیر الان خیلی تنها شده ام درست 40 روز از فوت مادرت می گذرد فقط من هستم و خاطرات تو و مادرت و حسین عزیزم که برای بودنم بهان?خوبی است .

امیر جان دوستانت هم از جای تو بی خبرند امروز یکی از انها بر اثر جراحات شیمیایی به کما رفت. بله مهدی دادش زهرا خانم همسنگر همیشگی تو .چند شب پیش برای حسین هدیه آوردن و اقا مهدی از دست تو گلایه داشت که تنهایی رفتی و اونو.....

امیر کاش بودی و صورت شیرین حسین را وقتی به اقا مهدی لبخند می زد را می دیدی انگار این طفل معصوم هم خبر داره که اقا مهدی دوست عزیز پدرش است و از بچه گی با تو بزرگ شده .امیر برای برادر دوستم دعا کن که سلامتیشو بدست بیاره و من و حسین رو تنها نگذار من هم قول می دهم از خواسته هایی که همیشه حرف می زدی هرگز دور نشم و حسین را با همان خواسته های تو تر بیت کنم

امیر جان از ت خواهش می کنم که مرا شفاعت کنی

باز مانده ای در راه آزمون.....

سالگرد شهادت مردی از تبار حسینیان امیر سر افراز مفقود الجسد امیر علی ناصری را گرامی می داریم





کلمات کلیدی :
خانم پرستار آزاده

در حال و هوای زندگی و اماده کردن متنی برای وب سایت بودم و برای همین راهی نت شدم.

چقدر ما می توانیم به هم نو عان خود کمک کنیم؟؟؟

این سوالی است که گاه گاهی ازخودم پرسم و همیشه به این بن بست می رسم . همه در جواب به سوال بنده پاسخ هایی دادند وی هرگز بنده قانع نشدم.

پاسخ دیگران این بوده که ما باید اول به خود و زندگی خود بپردازیم و بعد اگر شد به دیگران.

البته من به این پاسخ اعتراض داشته و دارم.

در آن ساعت به همین سوال و جوابش مشغول بودم که یکی ازدوستان خواستند به درخواست یک نفر برای همفکری پاسخ بدهم ،بنده همبا کمال میل قبول کردم.

بعد از تعارف به بنده گفتند که از طریق یکی از دوستانش معرفی شدم و خواست تا راهنمای اش کنم و بنده سراپا تقصیر در حد بضاعت خودم قبول کردم.

ایشان با کلمه مادر شروع به بازگو کردن مشکل خودشدند.

خوب به درد دل ایشان گوش دادم ودیدم بایداین دختر به اصطلاح 18 ساله آفرین گفت .به ایشان باید گفت مادر ،بله لقب مادری چرا که برای مادر بیمارش یک پرستار و دلسوز و برای خواهر و برادر محصل اش یک مادر است و برای پدر زحمت کش خود یک یاور و بازو .

به نظر شما یک دختر که هم درس بخواند هم مادری کند و هم خواهر مهربان و قانعی باشد وهم دست راست پدر باید چه عنوانی را در نظر گرفت دختری که با بیماری( ام اس) مادر مبارزه می کند و روحیه مادرش را تقویت می کند و برای خواهر و برادرش مادری می کند؛چه اسمی برازنده است؟

وقتی اسم ایشان را پرسیدم توی ذهنم نقش یک کبوتر؛یک سنبل آزادی نقش بست زیبا و مهربان؛بله خانم خوبم اسمش آزاده است.

آری چه نام برازنده ای؛ خانم پرستاری با نام آزاده. بسیار برایم سخت بود وقتی شنیدم که یک سال است آزاده برای پاسخ رد به خواستگارش چه سختی هایی متحمل شده در حالی که خواستگار دست بردار نیست.به ایشان گفتم از بس خوبی .چرا که ایشان به بزرگواری شما پی برده و نمی خواهد شما را از دست بدهد.

ولی جواب آزاده خانم ما بنده را بیشتربه متحول کرد ؛گفتن :که من نمی خواهم وظیفه فرزندی ام را رها کنم و در پی آینده خودم بروم آینده من در گرو زنده بودن و خوشی خانواده ام است. قصد من از تماس به شما این است که کمکم کنید تا بهتر بتوانم به این وظیفه عمل کنم و ادامه داند که من هفته ای یک بار می آیم و با هم صحبت می کنیم تا بهتر به همه چیز نظم و ترتیب بدهم .

و همین طوربرای آموزش کاردر نت و بهره برداری از اطلاعات مربوط به بیماری مادرم از اینجا کمک بگیرم.

اما متاسفانه تازه ترین پیام دخترم آزاده حاکی بر این بود که مادرش در کما بسر میبرد . برای بهبودی همه مریض ها از همه التماس دعا داریم.

حال غرض بنده از اینکه موضوع را( با رضایت ایشان)در این مقاله مطرح کردم این بودکه از خودمان بپرسیم آیا ما هم فرزندان خوبی هستیم؟؟

وآیا اگر خدای نا کرده با اینچنین موقعیتی برخورد کنیم چطور می توانیم با مشکلات مبارزه کنیم ؟

سحن دل شما چیست؟؟

و آیا طرح این موضوع چقدر می تواند در سر نوشت دیگران تاثیر داشته باشد؟؟

و در کل چه راهی به ایشان و بنده و بقیه دوستان توصیه می کنید تا به بهترین وجه بتوان از این مرحله گذر کرد؟

منتظرنظرات شما دوستان هستم





کلمات کلیدی :
کافرم گر که به جز عکس تو را بنویسم

من مفلس که ندارم به کفم هیچ هنر

به چه روی و به چه حال و هوا بنویسم

موجب عشق تو شد تا به هنر بنویسم

بعد ازاین برسر هر کوی و سرا

اسم تورابر لوح دلم بنویسم

قاب عکس تو در چشم دلم پیداست

کافرم گر که به جز عکس تو را بنویسم

سر به سامان تو دارم ؛فرصتی ناب ام ده

که به امید خداوصل تو را بنویسم

در دروازه عشق ات همه دم باز بود

من بی دل نتوانم که همه را بنویسم

قلم خامم و دل نازک و چشم آلوده من

نگذارد که تورا آنچه که هستی بنویسم

غزل معرفت و سرو بلند اوایت

همه را با قلم مژگان بنویسم

 نه عجب از من عاشق که به  این خون جگر

خطی از لوح دل و عشق شما بنویسم

برسد روز عدل و داد در ایوان جهان

به قلم یا که به خون دلم نام تو را بنویسم

بعد از ان می خورم و شادی دوران بکنم

اگر ازصورت خوش چهره تو بنویسم

شاید این جمعه بیاید شاید

بند غم را بگشاید شاید

(ف-م)





کلمات کلیدی :
جایگاه حجاب از دیگاه روانشناسی

هر انسانی، با هر نظام فکری، افعال اختیاریاش را به منظور رسیدن به اهدافی که آنها را پسندیده و خوب تشخیص داده، انجام میدهد؛ به عبارت دیگر، تمام افعال ارادی آدمی، تابع حسن و قبحی است که تشخیص میدهد. «حجاب و بیحجابی» نیز از این چارچوب برون نیست. عدهای حجاب را نیک میدانند و بدان پایبندند و در مقابل، بیحجابی را زشت میشمارند و از آن بیزاری میجویند؛ چنان که گروهی بیحجابی را پسندیده، به آن اهتمام میورزند و حجاب را عملی زشت دانسته، دامن خود را از آن پاک میسازند. این نوشتار، فارغ از دلیلهای عقلی و نقلی و مقتضیات فطری در پی بررسی آثار این دو پدیده است و خوبی و بدی و زشتی و زیبایی هر یک را مینمایاند تا هر کس با تدبیر در آثار آن دو، راه صواب پیش گیرد.

دامنه تأثیر رفتارها

بیتردید زندگی اجتماعی - خواه بر استدلال عقلی و خواه برخواسته فطری و خواه بر بنیان قراردادهای اجتماعی و... بنا شده باشد - از تأثیر و تأثّر متقابل افراد و عملکرد آنها تهی نیست. خوبیها و زیباییها برای فرد و خانواده و جامعه مفیدند و زشتیها و بدیها نیز به همه زیان میرسانند. و تأثیر خود را بر تمام اعضا و ارکان جامعه به جا خواهند گذاشت.

همنوایی آهنگ تکوین و تشریع

مدبّر آفرینش که خواهان تداوم نسل

ادامه مطلب...



کلمات کلیدی : جایگاه حجاب، دیگاه روانشناسی

و کل عام و انتم بخیر

 

امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود :

هر گاه روز اول ماه شوال (عید فطر) فرا می رسد ، منادی از سوی خداوند ندا می دهد :

" ای مؤمنین : بشتابید به سوی جایزه هایتان."

شکرانه دلهای به قرب رسیده در پایان ماه ضیافت

عیدی سبز بودن و سبز اندیشیدن در زندگی است

با یاد امام و شهدا عید غطر زیبا تر خواهد بود

برای شادی روح پیامبر ص و ائمه علیه السلام و امام راحل قدس سره و شهدا صلوات

 

عید فطر روزى است که خداوند آن را از میان دیگر روزها بر گزیده است و ویژه هدیه بخشیدن و جایزه دادن به بندگان خویش ساخته و آنان را اجازه داده است تا در این روز نزد حضرت او گرد آیند و بر خوان کرم او بنشینند و ادب بندگى بجاى آرند، چشم امید به درگاه او دوزند و از خطاهاى خویش پوزش خواهند، نیازهاى خویش به نزد او آرند و آرزوهاى خویش از او خواهند ونیز آنان را وعده و مژده داده است که هر نیازى به او آرند، بر آوره و بیش از آنچه چشم دارند به آنان ببخشند و از مهربانى و بنده نوازى، بخشایش و کارسازى در حق آنان روا دارد که گمان نیز نمىبرند.  ( ملکى تبریزى )





کلمات کلیدی :
مرو ای عدل،مرو

مرو  ای عدل ،مرو

  مرو ای مرد ،مرو

مرو  که مسمار در نیز از رفتنت در عذاب است

مرو که پرندگان نیز غم رفتنت را می فهمند

مرو  که عدل عزا دار خواهد شد

مرو که کودکان یتیم بی اذوقه می مانند

مرو که همه عالم از رفتنت یتیم خواهند شد

در این شبهای پر از رمز و راز برای خوب شدن و خوب ماندن یکدیگر دعا کنیم

دعایی برای همیشه ،برای اینکه بتوانیم قدر شناس نعمت هایش باشیم

دوستان من شاید سال دیگر نام ما در لیست رحمت شدگان باشد

پی برای رحکت شدن در هر حال برای همه بسیار دعا نماییم

 

امشب هوای کوفه نفسگیر می شود

دلشوره های فاطمه تعبیر می شود

آن سفره ای که هیچ زمان رنگ و بو نداشت

دعوت به کاسه های پر از شیر می شود





کلمات کلیدی :
همسفران عشق

 

در این روزهای سرد و در زیر آسمان آبی هر روز اتفاقها و ماجراهای جدید پیش می آید و لی حکایت دل ودلبران از هر حکایت و ما جرایی شنیدنی تر و دلنشین تر خواهد بود شما هم بفرمایید مطالعه کنید
در اوایل جنگ تحمیلی بود که علی و محمد دو رفیق قدیمی باز مدرسه را به قصد اعزام به جبهه ترک کردند . اینبار برخلاف گذشته با دستکاری شناسنامه توانستند فرمانده پایگاه را برای رفتن به جبهه راضی کنند
..
محمد که به بهانه خریدکفش پول گرفته بود در خونه علی را زد و علی هم ساک باشگاه رو برداشته و آماده بود که مثلا بره تمرین فوتبال از همون راه به محل اعزام نیرو رفتند
.
توی پایگاه بچه های رزمنده جمع شده بودند ، تعدادی از خانواده رزمنده ها هم برای استقبال بچه هاشون همراهشون اومده بودند
.
تنها علی و محمد و یک نفر دیگر بدون همراه امده بودند
یک مرتبه دستی به شانه محمد گرمی خاصی داد، این گرمی تازه گی نداشت ، بله این همان دستان زحمت کشی بود که محمد و برادران شهیدش محسن و مرتضی را بزرگ کرده بود و خودش با همین دستان آنها را در رفتن به جبهه مشایعت کرده بود
.
محمد از خودش خجالت کشید و اشکهایش امانشو برید

افتاد به پای پدرش و تا آمد چیزی بگه
چشمش به ساک مرتضی افتاد همونی که محسن هم وقت رفتن با خودش برده بود، پدر محمد با آرامی گفت: بابا مگر چه بدی از من و مادر و خواهرات دیده بودی که بی خدا حافظی گذاشتی رفتی؟؟
دیگه علی هم همراه محمد اشک می ریخت و هردو چسبیده به منصور اقا یعنی هر سه با هم گریه می کردنند
.
بیا بابا اینهارو مادرت داد و این ساعت هم ساعت سید مرتضی است پیش تو باشه بهتره ،آخه جایی میره که صاحبش اونجاست
.
ببحشید باید می گفتم که این خانواده چه فرشته هایی هستند ؛اقا سید منصور نانوایی تنوری داشت که الان اونو اجاره داده چون بنده خدا از سال 56 که توسط ساواگ دستگیر و شکنجه شد توان اداره نانوایی را ندارد ، ایشون 7 بچه داشت 3 تا پسر و 4 دختر که دوتا از پسراش شهید شده بودند و 3 تا دختر شو هم شوهر داده بود البته یکیشون بیوده بود آخه داماد منصور اقا هم شهید شده بود.مهندس شهید رحمانی نژاد نفر اول کنکور سال 50 دانشگاه و نفر اول اعزام به جبهه سال 59 در شهر خودشون بود
.
بله گفتم که شما پی می برید و اما سومین دختر سید منصور هم توی بیمارستان اهواز مشغول خدمت بود و این محمد آقا هم که راهی شده سال اول دبیرستان تحصیل می کرد
..
محمد با صدای آرامی گفت حاجی مخلصم و همیشه مطیع ، می دونستم هنوز حاج سید منصور ازاهدافش دست بردار نیست و من را هم بی نصیب از محبتش نمی کنه
i
که سید با تبسمی گفت بسه بابا ترکیدم.. و با همان نگاه مهربانش توی چشمای محمد نگاه کرد و گفت مرد خدا رزمنده اسلام ، باید یه قولی بدی به این پیر مرد، محمد سریع پرید وسط حرفش و گفت چه قولی حاجی؟؟
پدر که عاشقانه تر نگاه به قامت محمد می کرد گفت: همون قولی که اقا سید مرتضی و محسن هم دادند
!!!
بله فول شفاعت
!!!!!!
محمد از خجالت سرشو انداخت پایین و با لبخندی از روی رضایت و شرم گفت :حاجی این منم که باید مورد شفاعت جدت قرار بگیرم قربون جدت
..
که یکمرتبه علی هم پرید وسط حرف پدر و پسر گفت من قول می دم به هر دوی شما اگر بزراید بریم سوار بشیم، آخه بابا اتوبوس رفت اقا سید قربونت بزار بریم تا کسی نیامده منو پیاده کنه
دست محمد را از دست سید منصور بیرون کشید و دوتایی صورت سید منصور را بوسیدن و مثل برق سوار اتوبوس شدند که سید فریاد زد به سلامت . علی جان بابا نترس من به پدر و مادرت می گم و رضایت شونو جلب میکنم بیرید به سلامت خوب یاد بگیرید و خوب بجنگید
.
بعد از رفتن محمد وعلی ،سید به منزل علی خسروی رفت و به انها خبر اعزام علی و محمد را داد . 4 ماه بعد علی و محمد در یک عملیات بزرگ بعد از دلاوریهای زیاد و یک هفته بیداری شبانه روزی در سنگری که آرام در کنار هم به خواب رفته بودند به سوی معبود خود شتافتند و در خیل دلاور مردانی جای گرفتند که جاودانه های تاریخ این ملتند

حاج منصور موسوی هم بعد از یک ماه از شهادت محمد در جبهه ها به سقایی مشغول شد و پس از 3 سال سقایی رزمندگان در حمله بمب افکنهای دژخیمان در جبهه های حنوب به شهادت رسید و هنوز اجساد مطهر این چهار شهید خانواده موسوی مفقود می باشند . و علی خسروی وسید محمد موسوی دو رفیق جدا نشدنی برای همیشه درکربلای جبهه های دفاع مقدس ماندند تا برای این مرز و بوم یاد اور حماسه های جاوید شوند
.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد

 

 

 





کلمات کلیدی :
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >