X
تبلیغات
سادات علوی - سجاده ای پر از یاس سادات علوی - سجاده ای پر از یاس
امروز : چهارشنبه 04 تیر 25 ، 5:34 صبح
خداوند به ابراهیم علیه السلام وحی کرد : ای ابراهیم! من دانایم و هر دانایی را دوست دارم . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
سفر با کاروان حج

دیشب وقتی یکی از دوستان برای خدا حافظی صحبت می کردند خیلی  دلم تنگ مدینه شد ،راستش این بار خیلی بیشتر از همیشه!!!!

و این چند خط را که چند روز پیش نوشته بودم را اینجا گذاشتم !

چقدر این روزها دلمان هوایی شده ای خدا!!!!

کاش نصیب همه مشتاقان حرم نبوی بشود‍، تا حتی شده یک  بار هم به این سفر قدم بگذارند!!

با کاروان اگر رفتید سلام مارا هم برسانید مخصوصا در کوچه های بنی هاشم و کنار بقیع!!!!!

رب اغفرورحم تجاوز هما  تعلم انک انت العلی العظیم

 

سفربا کاروان حج

 

می روم تا عاشقی از بر کنم

کار عشق شیعه را یکسر کنم

 

با مثال بدترین ظلم عدو

یاددرد مادرم زهرا کنم

 

از علی گویم و از درد علی

راز های شیعه را باور کنم

 

ساز ها وسوز ها و درد ها

شور پاک شیعه را ازمنبر کنم

 

از فدک گویم ،از غصب باغ یاس

درد دست بسته رااز برکنم

 

در نگاه کودکان فاطمه

رفتن پروانه را باور کنم

 

از شب بی مادری ها انر بقیع

شعر درد شیعه راز بر کن

(ف_م)





کلمات کلیدی :
چهل حدیث از امام هشتم

سالروز ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک ولایت بحر سخاوت، مباهات امت وتکویر هدایت حضرت ابوالحسن علی ابن موسی الرضا الکاظم(ع) را به تمام شیعیان و مسلمین جهان بخصوص شما دوستان تبریک و تهنیت عرض می نمایم

 

چهل حدیث از امام رضا (ع)

قالَ الاِْمامُ الرِّضا(علیه السلام):

1 سه ویژگى برجسته مؤمن
لا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.
مؤمن، مؤمن واقعى نیست، مگر آن که سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پیامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است،امّا سنّت پیغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است،امّا سنّت امامش، صبر کردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است.
2- پاداش نیکى پنهانى و سزاى افشا کننده بدى
«أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ یَعْدِلُ سَبْعینَ حَسَنَةً، وَ الْمُذیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ.»:
پنهان کننده کار نیک [پاداشش] برابر هفتاد حسنه است، و آشکارکننده کار بد سرافکنده است، و پنهان کننده کار بد آمرزیده است.
3- نظافت
«مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِیاءِ التَّنَظُّفُ.»:
از اخلاق پیامبران، نظافت و پاکیزگى است.
4- امین و امیننما
«لَمْ یَخُنْکَ الاَْمینُ وَ لکِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ.»:
امین به تو خیانت نکرده [و نمىکند] و لیکن [تو] خائن را امین تصوّر نموده اى.
5- مقام برادر بزرگتر
«أَلاَْخُ الاَْکْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الاَْبِ.»:
برادر بزرگتر به منزله پدر است.
6- دوست و دشمن هر کس
«صَدیقُ کُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ.»:
دوست هر کس عقل او، و دشمنش جهل اوست.
7- نام بردن با احترام
«إِذا ذَکَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَکَنِّهِ، وَ إِذا کَانَ غائِباً فَسَمِّه.»:
چون شخص حاضرى را نام برى [براى احترام] کنیه او را بگو و اگر غائب باشد نامش را بگو.
8- بدى قیل و قال
«إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَةَ الْمالِ وَ کَثْرَةَ السُّؤالِ.»:
به درستى که خداوند، داد و فریاد و تلف کردن مال و پُرخواهشى را دشمن مىدارد.
9- ویژگیهاى دهگانه عاقل
«لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ، وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(علیه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(علیه السلام): لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى.»:
عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد:1ـ از او امید خیر باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد. 4ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد. 5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ سپس فرمود: دهمى چیست و چیست دهمى؟ به او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.
10- نشانه سِفله
«سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام) عَنِ السِّفْلَةِ فَقالَ(علیه السلام):مَنْ کانَ لَهُ شَىْءٌ یُلْهیهِ عَنِ اللّهِ.»:
از امام رضا(علیه السلام) سؤال شد: سفله کیست؟فرمود: آن که چیزى دارد که از [یاد] خدا بازش دارد.
11- ایمان، تقوا و یقین
«إِنَّ الاِْیمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه، وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْیمانِ بِدَرَجَة وَ لَمْ یُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْیَقینِ.»:
ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فرزند آدم چیزى بالاتر از یقین داده نشده است.
12- میهمانى ازدواج
«مِنَ السُّنَّةِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْویجِ.»:
اطعام و میهمانى کردن براى ازدواج از سنّت است.
13- صله رحم با کمترین چیز
«صِلْ رَحِمَکَ وَ لَوْ بِشَرْبَة مِنْ ماء، وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذى عَنْها.»:
پیوند خویشاوندى را برقرار کنید گرچه با جرعه آبى باشد، و بهترین پیوند خویشاوندى، خوددارى از آزار خویشاوندان است.
14- سلاح پیامبران
«عَنِ الرِّضا(علیه السلام) أَنَّهُ کانَ یَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَیْکُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِیاءِ، فَقیلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِیاءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ.»:
حضرت رضا(علیه السلام) همیشه به اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد به اسلحه پیامبران، گفته شد: اسلحه پیامبران چیست؟ فرمود: دعا.
15- نشانه هاى فهم
«إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ، وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الَْمحَبَّةَ، إِنَّهُ دَلیلٌ عَلى کُلِّ خَیْر.»:
از نشانه هاى دین فهمى، حلم و علم است، و خاموشى درى از درهاى حکمت است. خاموشى و سکوت، دوستىآور و راهنماى هر کار خیرى است.
16- گوشه گیرى و سکوت
«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَکُونُ الْعافِیَةُ فیهِ عَشَرَةَ أَجْزاء: تِسْعَةٌ مِنْها فى إِعْتِزالِ النّاسِ وَ واحِدٌ فِى الصَّمْتِ.»:
زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن عافیت ده جزء است که نُه جزء آن در کناره گیرى از مردم و یک جزء آن در خاموشى است.
17- حقیقت توکّل
«سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام): عَنْ حَدِّ التَّوَکُّلِّ؟ فَقالَ(علیه السلام): أَنْ لا تَخافَ أحَدًا إِلاَّاللّهَ.»:
از امام رضا(علیه السلام) از حقیقت توکّل سؤال شد.
فرمود: این که جز خدا از کسى نترسى.
18- بدترین مردم
«إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَکَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ.»:
به راستى که بدترین مردم کسى است که یارىاش را [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زیردستش را بزند.
19- زمامداران را وفایى نیست
«لَیْسَ لِبَخیل راحَةٌ، وَ لا لِحَسُود لَذَّةٌ، وَ لا لِمُـلـُوک وَفاءٌ وَ لا لِکَذُوب مُرُوَّةٌ.»:
بخیل را آسایشى نیست و حسود را خوشى و لذّتى نیست و زمامدار را وفایى نیست و دروغگو را مروّت و مردانگى نیست.
20- دست بوسى نه!
«لا یُقَبِّلُ الرَّجُلُ یَدَ الرَّجُلِ، فَإِنَّ قُبْلَةَ یَدِهِ کَالصَّلاةِ لَهُ.»:
کسى دست کسى را نمىبوسد، زیرا بوسیدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.
21- حُسن ظنّ به خدا
«أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ، فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ کانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْیَسیرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْیَسیرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْیا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ.»:
به خداوند خوشبین باش، زیرا هر که به خدا خوشبین باشد، خدا با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر که به رزق و روزى اندک خشنودباشد، خداوند به کردار اندک او خشنود باشد، و هر که به اندک از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبک و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دارالسّلامِ بهشت رساند.
22- ارکان ایمان
«أَلاْیمانُ أَرْبَعَةُ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلُ عَلَى اللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْلیمُ لاَِمْرِاللّهِ، وَ التَّفْویضُ إِلَى اللّهِ.»:
ایمان چهار رکن دارد: 1ـ توکّل بر خدا 2ـ رضا به قضاى خدا 3ـ تسلیم به امر خدا4ـ واگذاشتن کار به خدا.
23- بهترین بندگان خدا
«سُئِلَ عَلَیْهِ السَّلامُ عَنْ خِیارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(علیه السلام):أَلَّذینَ إِذا أَحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا، وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَکَرُوا، وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا، وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْا.»:
از امام رضا(علیه السلام) درباره بهترین بندگان سؤال شد.
فرمود: آنان که هر گاه نیکى کنند خوشحال شوند، و هرگاه بدى کنند آمرزش خواهند، و هر گاه عطا شوند شکر گزارند و هر گاه بلا بینند صبر کنند، و هر گاه خشم کنند درگذرند.
24- تحقیر فقیر
«مَنْ لَقِىَ فَقیرًا مُسْلِمًا فَسَلَّمَ عَلَیْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الاَْغْنِیاءِ لَقَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ یَوْمَ الْقِیمَةِ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبانُ.»:
کسى که فقیر مسلمانى را ملاقات نماید و بر خلاف سلام کردنش بر اغنیا بر او سلام کند، در روز قیامت در حالى خدا را ملاقات نماید که بر او خشمگین باشد.
25- عیش دنیا
«سُئِلَ الاِْمامُ الرِّضا(علیه السلام): عَنْ عَیْشِ الدُّنْیا؟ فَقالَ: سِعَةُ الْمَنْزِلِ وَ کَثْرَةُ الُْمحِبّینَ.»:
از حضرت امام رضا(علیه السلام) درباره خوشى دنیا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زیادى دوستان.
26- آثار زیانبار حاکمان ظالم
«إِذا کَذَبَ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ، وَ إِذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَةُ، وَ إِذا حُبِسَتِ الزَّکوةُ ماتَتِ الْمَواشى.»:
زمانى که حاکمان دروغ بگویند باران نبارد، و چون زمامدار ستم ورزد، دولت، خوار گردد. و اگر زکات اموال داده نشود چهارپایان از بین روند.
27- رفع اندوه از مؤمن
«مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ یَوْمَ القِیمَةِ.»:
هر کس اندوه و مشکلى را از مؤمنى برطرف نماید، خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش برطرف سازد.
28- بهترین اعمال بعد از واجبات
«لَیْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ.»:
بعد از انجام واجبات، کارى بهتر از ایجاد خوشحالى براى مؤمن، نزد خداوند بزرگ نیست.
29- سه چیز وابسته به سه چیز
«ثَلاثَةٌ مُوَکِّلٌ بِها ثَلاثَةٌ: تَحامُلُ الاَْیّامِ عَلى ذَوِى الاَْدَواتِ الْکامِلَةِ وَإِسْتیلاءُ الْحِرْمانِ عَلَى الْمُتَقَدَّمِ فى صَنْعَتِهِ، وَ مُعاداةُ الْعَوامِ عَلى أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ.»:
سه چیز وابسته به سه چیز است: 1ـ سختى روزگار بر کسى که ابزار کافى دارد، 2ـ محرومیت زیاد براى کسى که در صنعت عقب مانده باشد، 3ـ و دشمنىِ مردم عوام با اهل معرفت.
30- میانه روى و احسان
«عَلَیْکُمْ بِالْقَصْدِ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ، وَ الْبِرِّ مِنَ الْقَلیلِ وَ الْکَثیرِ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى یَعْظُمُ شِقَّةَ الـتَّمْرَةِ حَتّى یَأْتِىَ یَوْمَ الْقِیمَةِ کَجَبَلِ أُحُد.»:
بر شما باد به میانهروى در فقر و ثروت، و نیکى کردن چه کم و چه زیاد، زیرا خداوند متعال در روز قیامت یک نصفه خرما را چنان بزرگ نماید که مانند کوه اُحد باشد.
31- دیدار و اظهار دوستى با هم
«تَزاوَرُوا تَحابُّوا وَ تَصافَحُوا وَ لا تَحاشَمُوا.»:
به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.
32- راز پوشى در کارها
«عَلَیْکُمْ فى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمانِ فى أُمُورِ الدّینِ وَ الدُّنیا فَإِنَّهُ رُوِىَ «أَنَّ الاِْذاعَةَ کُفْرٌ» وَ رُوِىَ «الْمُذیعُ وَ الْقاتِلُ شَریکانِ» وَ رُوِىَ «ما تَکْتُمُهُ مِنْ عَدُوِّکَ فَلا یَقِفُ عَلَیْهِ وَلیُّکَ».:
بر شما باد به رازپوشى در کارهاتان در امور دین و دنیا. روایت شده که «افشاگرى کفر است» و روایت شده «کسى که افشاى اَسرار مىکند با قاتل شریک است» و روایت شده که «هر چه از دشمن پنهان مىدارى، دوست توهم بر آن آگاهى نیابد».
33- پیمان شکنى و حیلهگرى
«لا یَعْدُمُ المَرْءُ دائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَکْثِ الصَّفَقَةِ، وَ لا یَعْدُمُ تَعْجیلُ الْعُقُوبَةِ مَعَ إِدِّراءِ الْبَغْىِ.»:
آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى با پیمان شکنى رهایى یابد، و از چنگال عقوبت رهایى ندارد کسى که با حیله به ستمگرى مىپردازد.
34- برخورد مناسب با چهار گروه
«إِصْحَبِ السُّلْطانَ بِالْحَذَرِ، وَ الصَّدیقَ بِالتَّواضُعِ، وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعامَّةَ بِالْبُشْرِ.»:
با سلطان و زمامدار با ترس و احتیاط همراهى کن، و با دوست با تواضع و با دشمن با احتیاط، و با مردم با روى خوش.
35- رضایت به رزق اندک
«مَنْ رَضِىَ عَنِ اللّهِ تَعالى بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِىَ اللّهُ مِنْهُ بِالْقَلیلِ مِنَ الْعَمَلِ.»:
هر کس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راضى باشد.
36- عقل و ادب
«أَلْعَقْلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ، وَ الاَْدَبُ کُلْفَةٌ فَمَنْ تَکَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ، وَ مَنْ تَکَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ یَزْدِدْ بِذلِکَ إِلاّ جَهْلاً.»:
عقل، عطیّه و بخششى است از جانب خدا، و ادب داشتن، تحمّل یک مشقّت است، و هر کس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن مىشود، امّا هر که به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود.
37- پاداشِ تلاشگر
«إِنَّ الَّذى یَطْلُبُ مِنْ فَضْل یَکُفُّ بِهِ عِیالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبیلِ اللّهِ.»:
به راستى کسى که در پى افزایش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره کند، پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است.
38- به پنج کس امید نداشته باش
«خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فیهِ فَلا تَرْجُوهُ لِشَىْء مِنَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ:مَنْ لَمْ تَعْرِفَ الْوَثاقَةَ فى أُرُومَتِهِ، وَ الکَرَمَ فى طِباعِهِ، وَ الرَّصانَةَ فى خَلْقِهِ، وَ النُّبْلَ فى نَفْسِهِ، وَ الَْمخافَةَ لِرَبِّهِ.»:
پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزى از دنیا و آخرت به او نداشته باش:1ـ کسى که در نهادش اعتماد نبینى،2ـ و کسى که در سرشتش کَرم نیابى،3ـ و کسى که در آفرینشش استوارى نبینى،4ـ و کسى که در نفسش نجابت نیابى،5ـ و کسى که از خدایش ترسناک نباشد.
39- پیروزىِ عفو و گذشت
«مَا التَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ إِلاّ نُصِرَ أَعْظَمُهُما عَفْوًا.»:
هرگز دو گروه با هم روبه رو نمىشوند، مگر این که نصرت و پیروزى با گروهى است که عفو و بخشش بیشترى داشته باشد.
40- عمل صالح و دوستى آل محمّد
«لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَةِ إِتِّکالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(علیهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(علیهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّکالاً عَلَى الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا یُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ.»:
مبادا اعمال نیک را به اتّکاى دوستى آل محمّد(علیهم السلام) رها کنید، و مبادا دوستى آل محمّد(علیهم السلام) را به اتّکاى اعمال صالح از دست بدهید، زیرا هیچ کدام از این دو، به تنهایى پذیرفته نمىشود

 





کلمات کلیدی :
وقتی که..چگونه؟

وقتـــــی که تمام آنچه را که دوست داری،بر آب می بینی چه احساسی داری؟

وقتــــــی که سکوت برایتان کر کننده می شود چه حالی دارید؟

وقتــــــی که از گریه لبریزیدچطور بی اشک گریه می کنید؟

وقتــــــی منتظر رفتنی چگونه با اطرافیان وداع می کنی؟

وقتــــــی هر شب را با شک برای طلوع فردایت به صبح می کنی؛چگونه روز را باور خواهی کرد؟

وقتــــــی گه اسمان بیرون خانه دلت تاریک است ،چـــــگونه شمع روشن جانت را می خواهی نگاه داری؟

چــــــگونه وقت نماز تنها به کسی فکر می کنی که برایش وضوی خلوص ساخته ای؟

و چـــــگونه غربت دنیا را به امید آشنایی آخرت به جان خریده ای؟

چـــــگونه چشمان خسته ات را به روی همه چیز می بندی وقتی در چشمانت هیچ فروغی باقی نمانده است؟؟

به گمانم انگاه هرگز دوست نداری به این سوالات حتی فکر کنی

زیراتهی از هر قید و بند دنیا شده ای و تنها برایت راه رفتن باقی مانده است.

وقتـــــی که دیگردر این دنیا نیست شده ای، چـــــگونه می خواهی ادعا کنی که هستی؟





کلمات کلیدی :
دستم بگیر

در کوچه های زندگی افتاده ام  دستم بگیر

هم مرهمی هم داوروی درد منی

بی بال و پر بی پا و سر افتاده ام

ای اشنای هست و نیست هستم بکن

ای خالق بود و نبوداز عشق خود مستم بکن

ای داورو ای داد و عدل از عدل خودهستم بکن

من بر، درات افتاده ام              دستم بگیر

یکتا تویی تنها تویی دارو تویی درمان تویی

ای هستی از هست تو هست

ای آشنای هرچه هست هستم بکن

ای خالق کون و مکان افتاده ام

دردم ببین ای اشنا بهر دل دیوانه ام       دستم بگیر

هر جا روم تو با منی ای بی نظیر

فرصت بده از بهر تو

شعر نویسم در ثتا

یک اعتراف یک التجا

خط کجی با صد نیاز

برلوح دل شعرتری ای بی نیاز       دستم بگیر

صد قافیه صد بند دل یک شعر ناب

خوانم شبی در پای تو ای بی بدیل

دورم بسی از راه تو گم گشته مأوای تو

با صد امید و اشتیاق، امید وار درگه ات

دل واپسم در کار خودسائل نشین خا نه ات

مرغ شکسته بال تو افتاده ام بر بام تو          دستم بگیر





کلمات کلیدی :
خاطره من(موجی ا زدریای مواج.....)

بله بنا به این موجی که ار خاطره نویسی بر پا شده بنده هم خودرا جدا از این دریای مواج نمی دانم

و به دعوت دوست گرامی .... یکی از صد ها بلکه هزاران خاطره دوران تحصیل را برایتان بازگو می کنم

شما خودتان تلخ و یا شیرینی آن را پیدا کنید.

سال دوم سوم ابتدایی بودیم که بنده برای تست قرائت قرآن و دعای فرج به دفتر مدرسه خوانده شدم .

وقتی به اتاق دفتر مدرسه وارد شدم داشت نفسم بند می آمد رفتم جلو معاون و سلام کردم و به عرض شان رساندم

که آمدم برای تست . معاون خوب به من نگاه کرد لبخند زد خودمو خوب نگه داشتم.

بله نشستم تا ایشون ازم تست بگیرند . و اما وقتی ایشون ازم خواستن سوره ای را که حفظ کردم

بخونم انگار داشتم خفه می شدم همش نفس عمیق می کشیدم

یک با ر نه بلکه پنج شش بار .. خوب هر طور بود شروع کردم و خوب هم قرائت کردم

نوبت به دعا رسید اون را هم خوب خوندم .همون موقع دوستم هم وارد شد که اونم تست بده

در دلم شور افتاد ،نکنه من قبول نشم؟ و د وستم هم تست داد و اون هم خوب بود ولی خانم معاون

به من گفت و یک مقدار سعی کن امادگی تو بیشتر کنی فردا تو باید مراسم صبحگاه رو اجرا کنی

از خوشحالی پر در آوردم. واز اینکه من قبول شدم خیلی خوشحال بودم وبه دوستم گفتم

انشا الله نوبت توراهم برای هفته صبحی آینده بگذارندو دست در گردن هم بیرون رفتیم.

فردا صبح با نشاط بیشتری راهی مدرسه شدم البته از بس عجله داشتم توجه به خودم نداشتم.

توی حیاط مدرسه همه چیز را اماده کردم. وقت اجرای برنامه صبحگاه که شد

رفتم روی سکوی کنار دفتر تا قرائت قران رو شروع کنم

خانم معاون هم دیر آمد و تا وارد شد امد کنار میکروفن و برای سکوت محکم گفت صلوات.

خوب حالا نوبت من شد ذکر استعاذه را گفتم و بسم الله و شروع کردم به قرائت ولی به جای سکوت

هیا هو و خنده به پا شد هرچه صدامو بالا می بردم بد تر می شد.

خانم معاون با دست به من اشاره کرد بیا پایین من هم امدم کنار ایشون و در گوشی به من گفتن

آخه دختر خوب چرا اینجوری گفتم خانم مگر چیکار کردم؟

خانم این بار یکم اهسته تر گفت باید با کفشات نگاه کنی بعد می فهمی!

وای خدای من از بس عجله داشتم !!.... خوب می دونید که چی شده بود!!!!!

من دوجفت پوتین داشتم یکی مشکی ساق بلند و یکی قرمز ساق کوتاه

یکی ازکه یه لنگه مشکی رو پو شیده بودم و یه لنگه قرمز، داشتم دق می کردم

دیدم همون دوستم که روزقبل با من تست داد زد به روی شونه هام و گفت بیا کفش منو بپوش

و برو ادامه بده. ولی دیگه کو روی بالا رفتن روی سکو ؟!!!

خانم معاون هم با نگاهش ازم خواست قبول کنم و برنامه رو ادامه بدم .

این اولین تجربه اعتماد به نفس من بود در جمع. قبول کردم و بعد از تعویض کفشها

رفتم بالا و بدون اینکه میکروفن را بگیرم بلند گفتم صلوات و بعدش هر چی بچه ها مسخره کردند

اهمیت ندادم و برنامه را تا پایان ادامه دادم .

ولی باور کنید هر وقت یکی رو می بینم داره توی برنامه صبحگاه دعا و یا قران قرائت می کنه

این خاطره دوباره به یادم میاد یادش بخیر اون دوست ایثار گرم که الان نمی دونم کجاست!!؟





کلمات کلیدی :
حکایتی از ابراهیمی دیگر

حکایتی از ابراهیمی دیگر

درآن شب سرما ی عجیبی داشت شروع می شد.

شب پر از سکوت شده بود بیرون داشت سوز برفی می بارید ،چشمان اش را باز کرد چشمانی که با یک دنیا حرف به حیاط خیره شد،شاید داشت به وقتی فکر می کرد که حیاط پر از برف،و همه جا سفید سفید شده باشد و او نباشد فکر می کرد و شاید...

صدای آهسته ای توجه ابراهیم را جلب کردبله نرگس بود با صدای ارام و مهربان اش که همیشه به ابراهیم امید می داد. نرگس بیا ببین بیرون داره...که نرگس پرید وسط حرف ابراهیم و گفت: اره دارم می بینم ابراهیم هوا سرد شده اگر اتاق رو گرم نکنم سرما می خوری و...

که ابراهیم با همان لبخند همیشگی گفت مشکل خودته!!!!من که سردم نیست و از سرما بدم نمی آید این تویی که نمی زاری من با سرما ازدواج کنم و برم و بر نگردم.

نرگس زانو زد جلو پاهاش ابراهیم دست از مزاح بردار من نمی تونم با این بچه ای که توی راه دارم باتو حرص بخورم اگر منو دوست نداری لا اقل به فکر خودت باش که چند روز دیگه پدر میشی و باید کلی عشق و امید رابه پای اون بریزی.

ابراهیم گفت : مگرمن می تونم عاشق چند تا باشم نه بابا!! من اول عاشق کسی بودم که منو نخواست و ولم کرد تا حالا هم همش داره زیر چشمی منو می پات .اما تو یکی زوری خواستی عاشقت باشم، این هم که خودشو بچه من می دونه از تو بد تره زوره بابا نمی خوام ؟؟؟!!!!!!

و باز لبخندی روی صورت خیس و بنفش ابراهیم نقش بست و دستشو جلو برد و مشت شو باز کرد و شکلاتی را که داشت به نرگس دادو گفت:این برای تو و اون پدر صلواتی که زورش بیشتر از تو هست .پدر بیامرز هنوز نیامده زورگویی می کنه درست مثل فرمانده گردان.....

اینو گفت و پنجره را کیپ کرد و با ویلچر به سمت تخت رفت و دراز کشید. نرگس صندلی را کنار تخت گذاشت و بخاری رو ملایم روشن کرد.ابراهیم گفت تو هم زودتر استراحت کن .

نرگس که داشت رنگ به رنگ می شدجواب داد نه،من می رم تو راحت بخواب نمی دونم امشب چرا حالم خوش نیست؟؟!!

ابراهیم خندید و گفت اینم از دست این پدر بیامرزه؟نه؟؟؟؟

نرگس با شرم سرشو تکن داد و رفت. نیمه های شب نرگس با مادرش به بیمارستان رفتنند. و فردا صبح علی کوچولوبود و ابراهیم و نرگس و اتاق بیمارستان،ابراهیم با خنده به نرگس گفت اینم از این وروجک تا حالا یه فرمانده رو توی این لباس ندیده بودم و صدای خنده و صدای نوزاد اتاق نرگس رو پر کرد.

بعد از یک ساعت ابراهیم که صورتش مثل گل برافروخته شده بود و حتی چشماش داشت برق می زد کنار تخت نرگس خودشو یه جورایی جمع و جور کرد و گفت: اگر هر دو شما اجازه می فرماییید تا بنده مرخص بشم؟

هر چند نرگس به دلش بد آمده بود به اون گفت :ابراهیم سعی نکن دلمو بشکنی برو به خدا می سپارمت.. ولی زود برگردیا من فردا مرخصم باید بیای حسابداری زود بیایی؟؟؟؟

ابراهیم با نگاهی به طول عمق یه دریا علاقه و حرف گفت نرگس اگر اون بالایی بخواد حتما خودمو می رسونم .اینجا بود که ابراهیم رفت،شب که شد تنفس ابراهیم دوباره تک تک شد و چشمای اون داشت بااشک همراه می شدو مثل خون قرمز شد ولبهای همیشه ذاکر اش کبود بود و اکسیژن به قلب پاک و سراسر مهربانی او نرسید . توی ویلچر ی کنار پنجره اتاقی که به روی آسمان باز شده بود روح بزرگ دلاور مردی از خط عاشوراییان به عروج رفت و دفتر عاشقی او برای همیشه به روی ما بسته شد.

ونمی دانم که چه حکایتی بود بین آن ابراهیم خلیل ا لله و اتش و سرما و این ابراهیم و آتش جنگ و این سرما شما چه فکر می کنید؟؟

ابراهیم برای همیشه رفت ولی نگاه ابراهیم همیشه به ما و کردار و رفتار ماست.او هست چرا که خود را به وجود هستی بخش گره زده بود.

زمانی بود بر آتش کین کافرن ابراهیم و سرما و گلستانی ...و باز خواهند بود ابراهیم هایی و سرما هایی وکین دشمنان و باز

بت شکن هایی پیروز





کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی
تقدیم به قیصر امین پور

این که بر دستان مردم شهر بدرقه می شود تن گل واژهای شعر من است

وبر تابوت گل مجمری از بیت های تن شعر تر است

پاره های دل شعر من است که در آسمان شهر

چه سبکبال و چه آشنا می رود

و بر آغوش خاک شهر،کل گلدان شعر نوی است،

که برای همیشه به خواب رفته است

پر کشیدن پروانه وجود شاعر معاصر قلم بدستی که قلمش غم از دل هر کودک و جوان و پیر بیرون می کرد

را،به همۀ فرهنگ دوستان و مردم حق شناس ایران اسامی تسلیت عرض می کنم

(سادات علوی)

 

این جزر و مد چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟

این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود

گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده، به اکراه می رود

آبستن عزای عظیمی است، کاین چنین
آسیمه سر نسیم سحرگاه می رود

امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود؟

در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود

دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ای که در دل شب راه می رود  (قیصر امین پور)

 

 





کلمات کلیدی :
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >