چهره معصومانه و کودکانه او بر روی تلویزیون نقش می بندد، اوایل جنگ است، خرمشهر آزاد شده است. صحبتهایش اما به نوجوان نمی ماند. چون مردان الهی سخن می گوید مثل «مردان خدا». مردان خدا را «مردان خدایی» می شناسند. امام خمینی (ره) هم آن شب او را از سیما، تماشا می کند و دستور می دهد تا این نوجوان را به محضر او ببرند. همیشه آموزگاران، شاگردان خوب را بهتر تحویل می گیرند! آن نوجوانی که امام را مجذوب خود کرده بود اولین بار فیلم او را در سال 1377 در اردوی راهیان نور دیدیم. مبهوت ماندیم از این نوجوان. دور و برمان را که می نگریستیم، بقیه هم حیرت زده می گریستند. شاید بسیاری این فیلم را دیده باشند آن هم در عصری که فیلم ها به سرعت در رایانه و تلفن همراه و... بخش می شود. بارها آن را دیده ایم، شنیده ایم و اندیشیده ایم کیست این نوجوان؟ سایت ها و وبلاگ ها، را جست وجو کردیم. جز همان فیلم و توضیحاتی پیرامون آن، چیز بیشتری نیافتیم. انتشارات هایی که کتب شهدا و خاطرات جنگ را چاپ می کنند بررسی می کردیم، زندگی نامه و خاطره ای و مطلبی از این نوجوان مشاهده نکردیم! «کوچکترین ژنرال مین روب دنیا» لقبی است که در برخی وبلاگ ها به او داده بودند. این «سردار کوچک» چرا این گونه ناشناس است؟ در برخی وبلاگ ها او را «شهید 14 ساله» نامیده بودند. در مراسم یادواره شهدای دانش آموز که در آبان سال 1384 با حضور رئیس جمهور و مسئولان بسیج دانش آموزی و فرماندهان بسیج و سپاه برگزار شده بود نیز این نوجوان را «شهیدی که در سن 14 سالگی در دفاع از میهن اسلامی به شهادت رسیده است» معرفی می کنند! سازمان عریض و طویلی که خود را متولی برگزاری یادواره ای برای شهدای دانش آموزی می داند و این نوجوان را به عنوان یکی از نمادهای خود برمی گزیند نیز به خود زحمت پرس وجو درباره آن فیلم را نمی دهد! تصمیم بر آن شد تا پیرامون این نوجوان گزارشی تهیه شود، اما تنها نشانی که از وی در دست داشتیم این بود: «مهرداد عزیزاللهی» اعزامی از اصفهان با همکاری بسیج اصفهان توانستیم با پدر و مادر «مهرداد»، سردار کوچک دفاع مقدس صحبت کنیم. «خانم عذرا منتظری»، مادر شهید مهرداد اولین جملاتی که بیان می کند این است: «اگر جوان ها نرفته بودند مملکت ما مثل عراق و فلسطین و افغانستان و هرزگوین می شد. ما مدیون خون شهدا هستیم.» این مادر 6 پسر داشته که 4 نفر از آنها در جبهه ها حاضر بوده اند و مهرداد و مسعود به شهادت رسیده اند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی می باشد. پسر دیگر نیز جزء آزادگان بوده است. مادر مهرداد درباره آن فیلم مشهور می گوید: «آن فیلم مال اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خمینی هم آن فیلم را دیده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام مهرداد را می بینند و بازوی او را بوسه می زنند و او هم دست امام را می بوسد.» به گفته مادر عکس های این دیدار را عده ای که برای مصاحبه آمده بودند، بردند و نیاوردند!! به گفته خانم منتظری بعد از مصاحبه ای که هفت - هشت سال پیش انجام داده بودند دیگر کسی سراغی از آنها نگرفته است! او درباره ملاقات امام و مهرداد ادامه می دهد: «مهرداد به امام می گوید چیزی را برای تبرک بدهید. امام هم یک قندان قند را دعا می خوانند و به او می دهند. خیلی ها آمدند و از آن قندها برای مریض شان بردند تا شفا پیدا کند...» مادر مهرداد با آهنگی بغض آلود می گوید الآن طاقت نمی آورم فیلم را تماشا کنم. برخلاف آنچه برخی می پندارند، مهرداد 6 سال در جبهه ها حضور داشته است و غیر از مین روبی، در غواصی هم ماهر بوده است. آنها که سخنان مهرداد را شنیده و دیده اند تصدیق می کنند این نوجوان همچون بسیاری از رزمنده های دوران دفاع مقدس از سن خود سال ها جلوتر بوده است. به گفته مادرش او نبوغ و استعداد بسیاری داشته است به گونه ای که از دفتر امام نامه هایی فرستاده و توصیه می شود که به خاطر «مغز» خوبی که دارد به جبهه نرود! شهید عزیزاللهی در بهترین هنرستان اصفهان در رشته برق تحصیل می کرده است و در کنار حضور در جبهه از درس و بحث خود غافل نبوده است. می پرسیم در تربیت مهرداد چه شیوه ای داشتید که در آن سنین کم آن طور عادلانه و مردانه سخن می گوید؟ مادرش می گوید: «نمی دانم تقریبا هوش و ذکاوت او خدادادی بوده است.» محمود عزیزاللهی، پدر مهرداد جزو فرهنگیان بوده است. او نیز در پاسخ به این پرسش، نقش مادر و معلمینش را در این رابطه مهم می داند و می گوید: مهرداد زیاد سوال می کرد و همه چیز را پیگیری می نمود. هر سوالی هم که می کرد در حد توان فهم خودمان جواب می دادیم و حقیقت را به او می گفتیم. مثلا می پرسید خدا چیست؟ کجاست؟ و... ما هم جواب می دادیم خدا جسم نیست و نور خدا در تمام ذرات وجود دارد و مهرداد این مسئله را به خوبی درک می کرد. خانم منتظری خاطره ای شنیدنی از مهرداد در دوران اوایل انقلاب نقل می کند: «در راه پیمایی ها بسیار شرکت می کرد وقتی مجسمه شاه را از میدان انقلاب پایین کشیدند از آنجا تا چهارراه تختی سر شاه را غلطانده بود. مهرداد متولد سال 1345 است. در اوایل انقلاب 10-12 سال داشت به ما گفت به چه کسی رای می دهید؟ گفتیم بنی صدر! گفت چقدر اشتباه می کنید روزی خواهد آمد که بنی صدر آرایش کرده و با چادر از مرز بیرون می رود. خدا شاهد است انگار همین دیروز بود این جمله را گفت. همیشه با بنی صدر مخالف بود و با آن سن کم بصیرت زیادی داشت و ذهنش اندازه یک «سردار» باز بود.» مقبره ای به نام مهرداد عزیزاللهی در گلزار شهدای اصفهان وجود دارد اما مادرش در این باره نظر دیگری دارد. مهرداد در سال 1364 در عملیات کربلای 4 در جزیره ام الرصاص در حال غواصی شهید می شود و تا 3 سال از پیکر او خبری به دست نمی آید. بعد از این مدت پیکری را که لباس غواصی به تن داشته و یک دست و پایش قطع بوده بدون هیچ پلاک و مشخصاتی برای خانواده عزیزاللهی می آورند. مادرش می گوید او مهرداد نبود من قبول نکردم و می گفتم مهرداد مفقودالاثر است جریان خوابی که از مهرداد دیده است را تعریف می کند. مهرداد در خواب به وی می گوید «من در این قبر نیستم.» پدر مهرداد هم خواب دیگری دیده است و می گوید: «من خوابش را دیدم از او پرسیدم تو می آیی پیش ما و یا اینکه ما می آییم پیش تو؟ جواب داد من دیگر نمی آیم، شما می آیید پیش من. به خاطر همین من می گویم مهرداد شهید شده است.» مادرش از خاطرات مهرداد می گفت: یک بار یک مین گوجه ای را خنثی کرده و در ساک گذاشته و به خانه آورده بود!! مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود. مهرداد در آن مصاحبه از پدر و مادرها می خواهد احساساتی و وابسته نباشند و از پدر و مادر خود که زمینه آمدن او به جبهه را فراهم کرده اند تشکر می کند اما جریان اعزام او به جبهه از زبان پدر و مادرش شنیدنی است: مادرش می گوید: آمدند گفتند مهرداد می خواهد به جبهه برود، من گفتم سنش کم است کاری از او بر نمی آید بعد فهمیدم او آموزش رزم شبانه هم دیده است! گفتم مسئله ای نیست و به جبهه رفت. پدرش ادامه می دهد: به او می گفتیم آنجا باید مراقب باشی و هر خدمتی می توانی انجام دهی و بارها خودم او را می رساندم! بار آخر به او گفتم دیگر نمی خواهد بروی. مسعود شهید شده است، محمد هم در جبهه است تو بمان، او به من گفت پدر اگر می دانستی عراقی ها چه بلایی به سر هم وطن های ما می آورند، این را نمی گفتی. من باید حتما بروم...» مهرداد وصیت نامه ای نداشت اما از او دفترچه خاطراتی به جا مانده است که به گفته مادرش برخی برگه های آن را گروه هایی که برای مصاحبه آمده بودند بریده بودند. از این مادر شهید راجع به مسعود شهید دیگر این خانواده هم پرسیدیم: مسعود پسر ساکت و آرامی بود در رزم دفاع، دیسک کمر گرفت و از سربازی معاف شد و در سپاه استخدام شد. نامه ای از او به دست ما رسید که فلان روز فلان ساعت شهید می شوم و 19 اسفند سال 60 شهید شد. نوروز سال 61 به ما خبر دادند. در وصیت نامه اش نوشته بود همه کار من را خودتان انجام دهید و من و پدرش او را شستیم و کفن کردیم و در قبر گذاشتیم! اگر مهرداد بود الآن حرفش چه بود؟ مادر جواب می دهد «ایراد به این برنامه ها می گرفت» می گویم کدامین برنامه ها؟ صدایش با بغض درمی آمیزد و کمی بلند می شود: «این برنامه ها برای اسلام نیست؛ بدحجابی، اعتیاد، بی بندوباری، گرانی و... اینها ما را عذاب می دهد... اینها از نبود پسرانم بیشتر عذاب آور است. بارها شده خدا را شکر کردم که رفتند و نیستند این برنامه ها را ببینند. اگر بودند مریض می شدند. مملکت ما شیعه است نباید این برنامه ها باشد کلا رها کردند بعضی مسائل قبلا این گونه نبود. به خانواده شهدا بی عزتی می کنند علنا می گویند می خواستید اجازه ندهید بچه هایتان بروند...!» پدر مهرداد هم می گوید: «اینها خانواده شهدا را زجر می دهد بعضی مطالب متاسفانه پیگیری نشد.» آری... در جامعه ای که مهرداد عزیزاللهی فراموش شوند و در پس پرده غفلت قرار گیرند این گونه مسائل عجیب نیست. رها کردند، رها کردیم و... مادر این بار با عصبانیت بیشتری می گوید: «چندی قبل در تلویزیون برنامه شیطان پرست ها را نشان می داد. واقعا عذاب آور بود... در جمهوری اسلامی یک نفر شیطان پرست باشد، یک جوان این طور شود؟ خیلی برنامه های مملکت به هم ریخته است...» مسئولین فرهنگی، دست اندرکاران بسیج و... اگر توجه به شهدا داشتند و این الگوهای ناب را به جوانان معرفی می کردند، بی شک این گونه این مادر شهید بی تاب نمی شد و آه نمی کشید... همه مشکلات از تهاجم فرهنگی نیست حجم بیشتری از آنها به خاطر تغافل فرهنگی ماست ! مهرداد عزیزاللهی در میان شهدا بسیار است؛ چشم های ما بسته است... نوجوان بود ولی زیرک و تیز روح چون کوه، ولی جسمش ریز ذهن مملو شده از فکر جهاد آسمان جبهه مرکب هم باد مادرش شیرزنی زهرایی (س) گل گلدان نه، گل صحرایی داد در راه خدا یاد به او «مهردادی» که خدا داد به او راه سرخی که ولی اللهی است نوجوانی که «عزیزاللهی» است «عاصیا» دادن جان آسان نیست قیمت قرب خدا جز جان نیست شعر از طلبه بسیجی (محمود عصر جدید) متن کامل مصاحبه شهید مهرداد عزیزاللهی + فیلم «سردار کوچک» ![]() بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی. با سلام بر امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) و نائب بر حقش قلب تپنده مستضعفان جهان امام خمینی (ره) و شهدای راه حق و حقیقت و مجروحین و معلولین. مهرداد عزیزاللهی هستم. اعزامی از اصفهان که 14 سالمه. انگیزه ای که باعث شد به جبهه بیام... واقعا اون برادرایی که قبلا جبهه بودند و می آمدند برای ما تعریف می کردند جبهه چه خاصیت های خوبی داره... که مثلا هر کسی بره ساخته میشه از هر لحاظ و دیگه اون ناخالصی ها و اون گناهاش در اونجا... در جبهه معصیت نمی شد... من به جبهه اومدم شاید کمکی در راه خدا بکنم و گناهانم پاک بشه. ¤ چند وقت است در جبهه هستی؟ الآن حدود 8-9 ماهه که در جبهه هستم. 3 ماه آن را در کردستان بودم. ¤ در کردستان چه کار می کردید؟ در کردستان جنبه تبلیغاتی بوده که ما کار می کردیم. ¤ در این مدت که در گردان تخریب هستید چه کارهایی انجام داده اید؟ تو این مدت البته ما هیچ کاری نکردیم. هر کاری که می شد خدا می کرد. ما فقط وسیله بودیم. همین حالا که ما داشتیم با موتور از خط می آمدیم. یک خمپاره تقریبا 5 متری ما خورد. قشنگ 5 متری موجش ما را تکان داد و یک ترکش هم نخوردیم ما فقط وسیله بودیم در این جبهه ها. هیچ کاره ایم. ضعیفیم در مقابل این قدرت ها. فقط خداست که ما را یاری می کند. ¤ در محورهای مختلف عراق که مین می گذارند مین خنثی کردید آیا برای محورهای خودمان مین کاشتید؟ خنثی بله کردیم. یک مقدار در عملیات بیت المقدس بود که برای برادرامون در فتح خرمشهر وحله اول و دوم و سوم که معبر باز کردیم. عملیات رمضان بود که معبر باز کردیم در تیپ نجف اشرف که واقعا معجزات زیادی بر ما شد همین عملیات که معبر باز نکردم در گردان بودم. ¤ وقتی می آمدی جبهه پدر و مادرت راضی بودند، از آنها اجازه گرفتی؟ پدر و مادر من اتفاقا زمینه آمدن به جبهه را خودشان درست کردند. واقعا از آنها تشکر می کنم که اجازه دادند بیام جبهه. به بقیه پدر و مادرها هم می گم این قدر احساساتی نباشند. وابسته نباشند که فرزندشون بیاد جبهه ... بگذارند فرزندشون بیاید، خودشان بیایند ساخته بشن در این جبهه ها. به نظر من هر کس حداقل باید یک هفته بیاد و جبهه ها را حتی به صورت تماشا نگاه کند. ¤ تا حالا رفتی برای مین گذاری؟ بله رفتیم ولی از نظر امنیتی درست نیست بگم کجا... گزارش از احسان آیتی هفته نامه صبح صادق6/8/87 کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی |
جعفر پسر محمد فرزند محمد باقر و ششمین امام شیعیان و بانو امفروه است. وی بیشتر با نام (امام جعفر صادق) شناخته میشود. او در 17ربیع الاول 83 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. بخاطر صداقت در گفتار به صادق لقب ملقب شد.[1] او توسط منصور دوانیقی، خلیفه عباسی مسموم شد و در 25شوال 148 هجری قمری در سن 65 سالگی در مدینه درگذشت. محل دفن وی در بقیع است.[وی7پسر و3 دختر داشت که عبارتند از: موسی کاظم (امام هفتم شیعیان)، اسماعیل، عبدالله، محمد دیباج، اسحاق، علی عریضی، عباس، ام فروة، اسماء و فاطمه هجران ششمین نور سرمدی را به همه شیعیان به خصوص محضر حضرت ولی عصر تسلیت می گویم سلام من به مدینه به غربت صادق سلام من به بقیع و به تربت صادق سلام من به مدینه به آستان بقیع سلام من به بقیع و کبوتران بقیع سلام من به مزار معطر صادق که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع سلام من به شب ماه فاطمی بقیع سلام من به گل یاس هاشمی بقیع
همچنان که از کنار قاب عکست می گذشتم!!!! ناگهان دیدم قطره اشکی از چشمان همیشه بیدارت در حال چکیدن است!!! برگشتم و ...... با دستمال نتوانستم جز غبار را پاک کنم!!! به فکر فرو رفتم آخر چگونه ممکن است ؟؟؟؟!!! رفتم کتاب قران را اوردم باز کردم این سوره آمد!! (سوره کهف آیه 10) سر م را بر دستان گرفتم و شما چه زیبا با خدای خود معامله کردین!! حال آانکه برای ما چه دشوار است!! این روزها دستانمان از کینه و حسد برای نیاز باز نمیشود!!! چه رسد برای نیایش!!! این روزها دلمان سنگ شده!!! همه چیزما رنگ و لعاب دارد!!!!! نگاهمان همه با بغض است و با کین!!! از دلهامان نپرسند که همه تیره و زنگار گرفته است!! خوب که در چشمانت از پشت شیشه قاب نگاه کردم از خودم خجالت کشیدم!! ای وای من یادم به قولی که داه بودم افتاد!! حد اقل همین یکی را فراموش نکنم خوبه!! رفتم و احوال پدر و مادر ت را بگیرم!! کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی |
شب و تاریکی خیلی وقت ها منو با خودش می بره به اون شبها و اون روزگار . مخصوصا اگر تاریکی شب و صدای دعای کمیل همرا باشه همیشه خاموشی بود. یه شب که همه رفته بودیم دعای کمیل آسمان پر از تیرهای رسام بود مثل نقل و نبات می ریخت روی سرمون ، با این حال توی اون گرما نمی شد داخل ساختمان دعا رو برگزار کرد. با یکی از بچه های تیم برگزاری دعا بحث داشتیم ،من گفتم کاش فقط یکی از اینها حروم من میشد و دوستم زد زیر خنده گفت پس یه چهار پایه بیار تا به لبه دیوار برسی تا شاید یکیش نصیبت بشه. آتش دشمن سنگین شد و اقای طُرفی دعا را به دستور امام جمعه آقای جمی زود تمامش کرد. ما هم تا یک ربع طول کشید که همه چیزرا منظم کردیم و اسلحه ها رو تحویل دادیم و روانه خونه شدیم. بچه های بیمارستان به شوخی میگفتن امشب توی او پی دی(o.p.d) می بینمتون، افقی!!!! به خونه که رسیدیم من توی تاریکی رفتم سراغ آشپز خانه که درش توی حیاط بود حاجی هم رفتن داخل تا طبق معمول کنترل کنند، چند ثانیه بیشترطول نکشید چراغ فانوس رو روشن کردم و خیلی نورشو کشیدم پایین تا زیاد روشنایی ایجاد نشه. به محض بیرون آمدنم چند تا از اون نقل ها ریختن سرم؛ و صدای عجیبی توی گوشم آمد ...!!! افتادم... و حاجی صدام کرد مونده بودم چی بگم کمک خواستم وصدای حاجی زدم ... و بعد حاجی رسید ...... دائم داشت می پرسید کدام قسمت بیشتر درد داری؟!!! من هم شنیده بودم اول که تیر میخوری چیزی نمیفهمی گفتم تنم گرمه الان دقیقا نمیدونم کجا!!!! با مکافات کشیدم داخل اتاق!!! و چراغ قوه سر سویچی را روشن کرد!!! حالا هرچی میگردم می بینم از خون خبری نیست!!!! بلند شدم از تعجب دهان هردومون باز مونده بود. صبح که هوا روشن شد وقتی به حیاط نگاه میکردیم ازسوراخهای درب کوچه میشد فهمید چی شده!! چند تا تیر با کالیبر های بالا توی درب کوچه و دیوار حیاط همه مسئله را حل کرد!!! ولی هم دوستان حرفشون به کرسی ننشست و هم این ماجرا برای خودم یک خاطره طنز و فراموش نشدنی شد . هر وقت این خاطره را به یاد می آورم یک طعم ترش و شیرین هم به دنبالش به دلم می نشیند. یاد باد ان روزگاران یاد باد!!!!!!!!!!!!!!!
کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی |
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزى على (ع ) گردن بندى در گردن دخترش زینب مشاهده کرد فهمید که گردنبند مال خود او نیست . پرسید: این را از کجا آورده اى ؟ دختر جواب داد: آن را از بیت المال عاریه مضمونه گرفته ام ، یعنى عاریه کردم و ضمانت دادم که آن را پس بدهم . على (ع ) فوراً مسئول بیت المال را حاضر کرد و فرمود: تو چه حقى داشتى این را به دختر من بدهى ؟ عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ! این را به عنوان عاریه از من گرفته که برگرداند. حضرت فرمود: به خدا قسم اگر غیر از این بود دست دخترم را مى بریدم . این حساسیتهایى است که ائمه و پیشوایان ما که اسلام مجسم و معلمان راستین اسلام اصیل بوده اند در زمینه عدالت اجتماعى از خود نشان داده اند. انقلاب اسلامى ما نیز اگر مى خواهد با موفقیّت به راه خود ادامه دهد، راهى بجز اعمال چنین شیوه ها و بسط روشهاى عدالت جویانه و عدالت خواهانه ندارد. کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی |
کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی |
سلام
این شیطنت یک نرس در بیمارستان خط مقدم توی اون فضای تیرباران و خمپاره باران بیمارستان امام نزدیک اروند.... این ماجرا اتفاق افتاد .... البته محض تبادل انرزی بود به قول خودشون..... یک یار بچه های مومن و خجالتی مریض این نرس شده بود . یه شب تصمیم این شده بودکه یکم سر به سر این مجروح بزارن با خره سر پرستار قبول کرد بچه ها امدن دور تخت ایشون . نرس: برادر آب بدم خد مت تان؟؟ مجروح:خدا خیر تون بده... بله نرس پلاستیک آب را برداشت آورد بالای سر مجروح نرس: بفرمایئد ...و نایلکس پر آب رو گرفت بالای سر مجروح چشمتان روز بد نبینه ..... از همون بالا ولش کرد و...... محروح: اخه بزرگوار چرا؟؟ نرس :ببخشید باید لباستونو عوض کنیم مجروح :نه......... خوبه هوا گرمه نرس : نه خواهش میکنم.. پزشک بیاد دعوا می کنند.. مجروح قبول کرد... ولی تا متوجه شد منظورش خانم های امداد گر هست مجروح: نه .... نمیخواهد... و روشو بر گرداند تا کسی چهره شو نبیند
نرس:اینو نفرمائید این چهارتا خواهر فورا لباستونو عوض می کنند مجروح: چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نرس:بله اینها مسئول تعویض لباس تون هستند مجروح : نه اینطوری نمیشه ...بفرمائید خوابم میاد.. نرس: بچه ها پرده بیارید... لباس تمیز هم بیاورین مجروح که طاقت نداشت داد زد ... دکتر به دادم برسید برادرا ...... وبا التماس میگفت بفرمائید بیرون... بخش رو گذاشته بود روی سرش... همه مجروحها و نرسها و امداد گر ها جمع شدن وقتی موضوع رو فهمیدن همه با نرس همکاری میکردند و میگفتن بابا بزار وظیفه شونو انجام بدن من که دلم سوخت رفتم وسط معرکه دادزدم... بسه دیگه اینم سهمیه خنده امشبتون کلی انرزی گرفتین... دست از سر برادرم بردارید مجروح ما نفسی راحت کشید و کلی دعام کرد بعد از آن به یکی از پرستارها خواهش کردم بیاد و پشت پرده کمکش کنه همه متفرق شدن و من توی فکر بودم این اقای افشار نرس بیمارستان شب بعد چطوری میخواهد روحیه بده به مجروحین؟؟؟ کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی |
![]() ![]() ![]()
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت قال علی (ع ) انماهوعید لمن قبل الله صیامه وشکرقیامه حضرت علی (ع) فرمود: همانا این عید برای کسی عیداست, که خداوند روزه ونمازش راپذیرفته باشد
اَللّهُمَّ اَهْلَ اْلکِبرِیاءِ وَ الْعَظَمَة وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَروتْ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَ الْرَّحْمَة وَ اَهْلَ الْتَّقْوى وَ الْمَغْفِرَة اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذا الْیَومْ اَلَّذى جَعَـلْتَهُ ِللْمُسْلِمینَ عیداً وَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّىْ اللهُ عَـلَیْهِ وَ آلهِ ُذخْرَاً وَ شَرَفـَاً وَ کَرامَةً وَ مَزیداً اَنْ ُتصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُدْ خِلـَنى فى کُلِّ خَیْرٍ اَدْخَـلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُخْرِجَنى مِنْ کُلِّ سُوءٍ اَخْرَ
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در یکى از اعیاد فطر خطبهاى خواندهاند و در آن مؤمنان را بشارت و مبطلان را بیم دادهاند. خطب امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام یوم الفطر فقال: ایها الناس! ان یومکم هذا یوم یثاب فیه المحسنون و یخسر فیه المبطلون و هو اشبه بیوم قیامکم، فاذکروا بخروجکم من منازلکم الى مصلاکم خروجکم من الاجداث الى ربکم و اذکروا بوقوفکم فى مصلاکم و وقوفکم بین یدى ربکم، و اذکروا برجوعکم الى منازلکم، رجوعکم الى منازلکم فى الجنه. عباد الله! ان ادنى ما للصائمین و الصائمات ان ینادیهم ملک فى آخر یوم من شهر رمضان، ابشروا عباد الله فقد غفر لکم ما سلف من ذنوبکم فانظروا کیف تکونون فیما تستانفون اى مردم! این روز شما روزى است که نیکوکاران در آن پاداش مىگیرند و زیانکاران و تبهکاران در آن مایوس و نا امید مىگردند و این شباهتى زیاد به روز قیامتتان دارد، پس با خارج شدن از منازل و رهسپار جایگاه نماز عید شدن به یاد آورید خروجتان از قبرها و رفتنتان را به سوى پروردگار، و با ایستادن در جایگاه نماز به یاد آورید ایستادن در برابر پروردگارتان را و با بازگشتبه سوى منازل خود، متذکر شوید بازگشتتان را به سوى منازلتان در بهشتبرین، اى بندگان خدا، کمترین چیزى که به زنان و مردان روزهدار داده مىشود این است که فرشتهاى در آخرین روز ماه رمضان به آنان ندا مىدهد و مىگوید: «هان!بشارتتان باد، اى بندگان خدا که گناهان گذشتهتان آمرزیده شد، پس به فکر آینده خویش باشید که چگونه بقیه ایام را بگذرانید.»
رمضان پایان مىپذیرد و به انتهاى خود مىرسد، مسلمانان درمکتب رمضان، در پرتو آیات قرآن و نیایشها و تقویت صبر و اراده، پس از فراگیرى به خودسازى پرداختهاند؛ اینک جشن مىگیرند که در جهاد اکبر، با گامهاى استوار عبور کردهاند و به مقصود رسیدهاند.
عید فطر؛ یعنى بازگشت به فطرت و سرشت
عید سعید فطر، عید «ذکر خدا» عید رهیدگی از زنجیر نفس عید آسودگی از آتش غفلت؛عید غلبه بر «خصم درون» عید «کفّ نفس» و کنترل خواستهها و مهار تمنیّات، مبارک باد کلمات کلیدی : انقلاب اسلامی |