X
تبلیغات
سادات علوی - سجاده ای پر از یاس سادات علوی - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : دوشنبه 04 تیر 2 ، 6:47 عصر
مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
خوابی به رنگ خرداد

خواب دیدم که پنجره ها باز شدند آسمان ها همه نورانی

دشتها در قاب پنجره ها ؛ وه چه زیبا شده اند

چشم ها منتظر و بس نگران

بر در پنجره ها به دخیل؛دل مردان خدا

موسم فتح و فتوح

آبها گل شده اند

خواب من رنگ تو شد

رنگ زیبای وجود

رنگ بال همه مرغان سحر

رنگ شقایق های نگران

پر هیا هو پر صدا

شهر آبستن فرزند خداست

شهر بی تاب در این حادثه هاست

نا گهان باد وزید خبر رویش گلهای تو را

به همه باغ دمید

گل مهر از تن خاک ،خاک خرداد برون

اه از دست خزان؛ اه از دست صبا

امدی وه که چه زود،رخت بر بستی نسیم

شانه های پهن دیوار شکست

وقت پر پر شدن گل به حیاط

آه ای خلوتیان ؛آه ای نافه ایان

همه را جمع کنید،

شهر را خاک به سر ؛همه را داغ به دل

خال یارش به عیان

نگران بس نگران

چشم آلاله دل،به در پنجره شد

خواب من رنگ تو شد

خواب بیدارجنون

تیره از داغ تو شد

اه ، ای خاطره ها

همه با هم شده اند یک دل و یک رنگ

بر در خانه دوست همه ماتم زده اند

تو ببین من چه شدم

داغ بر دل ؛ مو پریشان شده ام

تو ببین

پنجره ها باز شدند

دل آسمان پر از اختر و ماه

چشم ها ستاره باران شده اند

به زمین همهمه گریه و نجوای بهار

بوی تو؛ بوی خدا

بوی خرداد و  بوی شهدا

بوی مردان خدا ، بوی عشق عرفا

بوی سردار بلند همت شهر

همه چشمان نگران

اه ای مرد خدا تو کجایی تو کجا؟

بنشین با من و ما

مرو ای دوست مرو ،مرو ای ماه بمان

تو بمان در دل ما؛ بنشین با دل و من

مکنم دست رها؛بنما راه به ما

باغ و باد و خاطره ها

من و او ما شده ایم

اه ای روح خدا؛اه ای روح خدا

خواب من رنگ خرداد تو شد

رنگ آن نیمه پر ؛رنگ دردانه گل

رنگ نیلی وداع

رنگ یک مرد بزرگ

که برون آمد و رفت

مردی از شعر و شعور

مردی از تارک ابر

مردی از جنس بلور

بعد تو، دلها همه در تاب و تبند

چشم یاران همه در راه تو اند

باغ پر خاطرشد،دشت در شور و نوا

باع یک خاطره شد

چشمها یاد گرفت؛که کجا را باید دید

دست های همه اندر پی آب

نوش و نوشیدن آن؛ به همه خلق جهان

باز خواب من رنگ تو شد

رنگ خرداد ؛ رنگ یک حادثه شد

مرد دیگر شده از خانه برون

از پی راه تو شد ،در پی کار تو شد

چشم بیدار تو را دید و وآرام گرفت

از پس ابر برون

شده آن ستاره در راه کنون

رهبری سالک همچون استاد

نقش راهت همه دارد به سرآغاز و کنون

باز هم خواب من؛ رنگ خرداد گرفت

باز هم از پس یک رفتن سخت

پسری جای پدر ؛پای گرفت

آسمان همه شهر یک دم آرام گرفت

پیر من بر در میخانه کنون جای گرفت

او که از مدرسه و میکده رنجیده کنون

بر در بت کده آرام گرفت

آری؛آری پسری جای پدر؛شیوه کردار گرفت

دل ما به نگاهش؛ همه آرام گرفت

از پس آفتاب دل تو

بعدتورنگ دلم

رنگ ستاره ،رنگ مهتاب گرفت

خواب من رنگ خدا رنگ خرداد گرفت





کلمات کلیدی :
خرداد و یاد امام....

 

با عرض تسلیت به مناسبت ایام الله نیمه خرداد


این مطلب را از یکی از رزمندگان جنگ که در وبلاگ ایشان بود


 در این پست گذاشتم البته بااجازه خودشان  به دلیل اینکه


این وبلاگ را برای ثبت خاطرات  فراهم آورده ام


 انشا الله بتوانم  در این راه نظر پر وردگار را جلب نماییم 


و  شما  دوستان هم اگر خاطره ای دارید لطف کرده اطلاع دهید


خاطره آنروز غمبار



خرداد سال 68 را هیچوقت از یاد نمی برم ، سالی که خورشید جماران ، پیر مراد عارفان و یاور مظلومان ، عاشقان دلسوخته اش را تنها گذاشت و به ملکوت اعلی پیوست .
چند روزی بود که حضرت امام در بیمارستان بستری بودند و ما مشغول دعا برای سلامتی شان و در باورم نمی گنجید که روزی بدون امامم بتوانم زندگی کنم . 13خرداد با خوابی آشفته از بیدار شدم ، به شدت نگران شدم و زود تلفن را برداشتم و حال امام را از فرماندهی سئوال کردم ، حاج محمود فرمانده لشکر پشت خط بود و به من اطمینان داد که حال امام خوب است . کمی حالم بهتر شد ولی خوابم نمی آمد نشستم و به این خوابی که دیده بودم فکر می کردم و به سلامتی و طولانی شدن عمر امام تعبیرش کردم ولی چیزی ته دلم بود که آرامش را ازم گرفته بود . نکنه خوابم درست باشه ... نه اینها وسوسه های شیطانه آخه مگه میشه توی این وضعیت که همه دنیا بسیج شدند تا اسلام و نظام اسلامی را از زندگی بشر بردارند امام ما را تنها بگذارد . نه ! اصلاً امکان ندارد و اگر خدای ناکرده امام بره بچه های رزمنده چه بلایی سرشان میاد و کشورمان که گرگهای گرسنه در کمینش نشسته اند تو همین فکرها بودم که دیدم یکی به شانه زد و چهره متبسم حاج صابر را دیدم . گفت بابا چته ؟ من الان دارم از فرماندهی میام ، خودم با دفتر امام تماس گرفتم حالش خوبه خوبه باور کن . تبسمی کردم و گفتم مطمئنی ؟ گفت آره بابا گفتند حالشان خوبه و تا چند روز دیگه مرخص میشن ، اگر باور نمی کنی برو فرماندهی از حاجی بپرس . گفتم نه دیگه مطمئن شدم .
بعد چند دقیقه ای حاج صابر رفت و بازم خواب دیشب اومد سراغم داشت خفه ام می کرد گوشی را برداشتم و شماره یک دوستی که تو اداره اطلاعات بود را گرفتم و ازش پرسیدم تو از امام چه میدونی . اونم حرفهای حاج صابر و تحویلم داد . با خودم فکر کردم اگه حال امام بد بود اینها حتما خبر دار می شدند .
قرار بود برم یکی از گردانها برای سرکشی ، با یکی از بچه ها راه افتادیم توی راه هم همه اش دلنگران بودم . حدودا ساعت 30/8 شب بود که بچه ها بی سیم زدند و گفتند برای سلامتی امام تو آسایشگاه ما دعای توسل هست خودتو برسون . دعای توسل برای چه ؟ مگه حال امام رو به بهبودی نیست ! نکنه ... نه بابا بچه های رزمنده چون عاشق امامند حتی تحمل یک لحظه بیماری او را هم ندارند برای همین دعا می کنند که زود از بیمارستان مرخص بشوند .
آسایشگاه پر بود و حتی بیرون آسایشگاه هم بچه ها روی زمین نشسته بودند . دعا تمام شد دوباره با فرماندهی تماس گرفتیم . گفتند حال امام خوبه بچه ها با شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدند و هرکس راهی آسایشگاه خودش شد ، من همینطور بیرون آسایشگاه روی زمین نشسته بودم که یکی از بچه های واحد اومد ، فلانی اینجا چرا نشستی بلند شو بریم تو آسایشگاه . رفتیم تو ، همه خوشحال بودن ولی من مثل آدمهای ماتم زده گوشه ای کز کرده بودم و تو لاک خودم فرو رفته بودم و به دور و برم توجهی نداشتم و همه اش اون خواب ... اذیتم می کرد .
دیر وقت بود همه خوابیدند ولی من خوابم نمی برد . رفتم بیرون ساعتهای 1 بود که یکی از بچه های فرماندهی را دیدم . گفت فلانی بیا فرماندهی حاجی کارت داره . گفتم مگه چی شده این وقت شب من را خواسته . گفت چیزی نشده میخوان بچه های ستاد را سازماندهی کنن تا هر موقع لازم شد بفرستنشان گردانها . با اینکه جنگ تمام شده بود ولی رزمندگان اسلام در بعضی از مناطق با عمال استکبار ، ضدانقلابیون از خدا بی خبر هنوز هم در جنگ بودند و ایستاده بود تا ریشه خصم دون را از بن برکنند و این نوع سازماندهی ها عادی به نظر میرسید .
توی فرماندهی همه بودن ، فرمانده گردانها و مسئولین واحدها ، هر کی نظری می داد و بالاخره جلسه تمام شد من که اصلا حواسم نبود چی گفتند و چی شد . بلند شدم که برم حاجی گفت نرو کارت دارم ، نشستم همه که رفتند حاجی گفت چته بابا حال امام که خوبه ؟ من خوابی را که دیده بودم براش گفتم اونهم تو فکر رفت . آخه بدبختی اینه که من کمتر خواب می بینم و هرموقع هم ببینم درست از آب در میاد . حاج محمود هم اینو می دونست . تلفن زنگ زد هیچکدام جرات نداشتیم گوشی را برداریم ، بالاخره گوشی را برداشتم . از ستاد فرماندهی بود و می پرسیدند که آیا نیروها را سازماندهی کردیم یانه و .... راستش را بخواین جرات نداشتم از حال امام بپرسم .
صبح شد ولی من حوصله صبحگاه رفتن را نداشتم ،منتظر بچه ها بودم تا بریم منطقه ، وسایلم را برداشتم و گذاشتم تو ماشین و همینطور ایستاده بودم و به بچه ها نگاه می کردم . وسطهای اجرای صبحگاه یکی اومد تو گوش حاجی چیزی گفت که دیدم نشست و بچه ها دوره اش کردند . یکهو یادم افتاد و رادیو را باز کردم . قرآن پخش می شد . این قرآن و اون بهم ریختن میدان صبحگاه چی می تونه باشه نکنه ... جرات رفتن میدان صبحگاه را نداشتم . یکی از بچه ها اومد طرفم هیچی نگفت فقط گریه می کرد .
انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد مات و مبهوت ایستاده بودم یکی دیگه با چشمان اشک آلود اومد سراغم گفت جلسه فرماندهیه باید بریم ولی من نای راه رفتن نداشتم و مثل آدمهای منگ نگاهش می کردم درونم آشفته بود مثل آتشفشان رنگ صورتم از زور درد درونم سیاه شده بود . تازه متوجه شده بودم چه مصیبتی بر ما نازل شده و چه کسی را از دست دادیم کسی که عاشقش بودیم و با پیامش ، با فرمانش جان ناقابلمان را در کف نهاده و بر خصم دون می تاختیم .
خدایا نمی شد من هم مثل همرزمان شهیدم می رفتم و این روز غمبار را نمی دیدم .؟ آخه چرا من ماندم امام رفت چرا  چرا ؟



خاطره رزمنده ای از رزمندگان دفاع مقدس





کلمات کلیدی :
سلام و عرض ادب

سلام برهمه دوستان بزرگوار

به تو فیق الهی باز هم خدمت دوستان رسیدم.انشا الله پست بعدی را خدمت دوستان عرضه خواهم نمود





کلمات کلیدی :
نجف و کربلا بسم الله

الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت امیر المومنین علی ابن ابی طالب

با عرض سلام وادب خد مت دوستان ومدیران محترم

بنده چند روزی عازم سفر  کربلای معلی و نجف اشرفم

ببخشید که نمیتوانم به مقالات شما سر بزنم

انشا الله نائب الزیاره هستم . اینجا خانه شماست در غیبت بنده صاحبخانه شمایید .

از همه محبتهای بی دریغ شما ممنون و سپاسگزارم / خدا نگهدارتان باد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقام امام حسین علیه السلام در روایات


در حدیث صحیحی آمده است: پیامبری نیست مگر این که سرزمین کربلا را زیارت کرده و به آن سرزمین خطاب کرده که ماه درخشنده‌ای را در تو دفن می‌نمایند.


حضرت نوح در کربلا

وقتی کشتی نوح بر روی آب سیر می‌کرد به سرزمینی رسید که نوح از تلاطم شدید آن ترسید که کشتی غرق شود. گفت:"طفت الدنیا و ما اصابنی فرع مثل هذه الارض"؛ همه دنیا را دور زدم و مثل این سرزمین، دلهره و نگرانی به من دست نداد، ‌جبرئیل نازل شد و گفت: "اینجا سرزمین کربلا و قتلگاه حسین علیه السلام فرزند آخرین پیغمبر خدا است." حضرت نوح و اصحابش برای مظلومیت آن حضرت گریه کردند و بر قاتلش لعن نمودند.


حضرت ابراهیم در کربلا

شیخ الانبیاء، حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی سوار بر اسب بود، از این سرزمین می‌گذشت، پای اسبش لغزید و از اسب زمین خورد و سرش شکست، گفت:"الهی ما حدث منی؟"؛ خدایا! چه لغزشی از من سر زده که این چنین شد؟ به اراده الهی اسبش به سخن آمده و گفت: این سرزمین کربلاست و فرزند آخرین پیامبر الهی را در اینجا می‌کشند؛ به خاطر همدردی با خون پاک آن عزیز زهرا خون سرت جریان پیدا کرد.


حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلوات الله علیه در کربلا

حضرت فرمودند مرا به سرزمینی سیر دادند، که گفته می‌شد اینجا کربلاست (سرزمین حزن و اندوه) "و اُریتُ فیهِ مَصرَعَ الحُسَینِ علیه السلام وَ اصحابه؛ و در آنجا قتلگاه فرزندم حسین و اصحاب با وفایش را به من نشان دادند، و در آنجا یک مجلس سوگواری و عزاداری برپا شد.


حضرت سید الاوصیاء امیرالمومنین علی علیه السلام در کربلا

ابن عباس می‌گوید: همراه حضرت علی علیه السلام در مسیر صفین بودم، وقتی به دشت کربلا (ساحل فرات) رسیدیم پیاده شدیم. ناگهان آن حضرت با صدای بلند گریه کردند و فرمودند: "یَابنَ عباس أتعرف هذا الموضع؟"؛ آیا این سرزمین را می‌شناسی؟ عرض کردم: نمی‌شناسم. حضرت فرمودند: اگر مانند من می‌شناختی از اینجا نمی‌گذشتی مگر این که مانند من گریه می‌کردی ... این را فرمودند و گریه زیادی کردند طوری که اشک از محاسن شریف آن حضرت جاری و بر سینه مبارکشان می‌ریخت. فرمودند: "این سرزمین کربلاست، که محل شهادت حسینم و هفده نفر از نسل من و فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌باشد و مانند مکه و مدینه و بیت المقدس شناخته می‌شود.


زیارت امام حسین علیه السلام، بزرگترین ارزش

امام صادق علیه السلام فرمودند: زیارت امام حسین علیه السلام از هر عمل پسندیده‌ای ارزش و فضیلتشبیشتر است.


افتخار زمین کربلا

امام صادق علیه السلام فرمودند:

زمین کعبه گفت: کیست مثل من، و حال آن که خانه خداوند متعال بر من بنا شده و مردم از اطراف و اکناف به طرف من می‌آیند و حرم امن الهی قرار داده شده‌ام

و چه فضیلت‌هایی که برای زیارت این مکان مقدس وارد شده (از آن جمله: حضرت علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: تسبیح گفتن در مکه افضل است از خراج و مالیات که در راه خدا انفاق شود.(1)

و حضرت باقر علیه السلام می‌فرمایند: سجده کننده در مکه به منزله در خون غلطیدن در راه خداست. در روایتی دیگر آورده‌اند که طعام خوردن در مکه به منزله روزه داشتن در غیر مکه است. و راه رفتن در مکه عبادت خداوند است.(2) و در ادعیه بسیاری درخواست زیارت خانه خدا وارد شده است.

با این حال خداوند به زمین کعبه خطاب کرد: ساکت باش که فضیلت تو در برابر فضایل زمین کربلای حسین چون سوزنی باشد و اگر نبود خاک و تربت کربلا، هرگز تو را فضیلت نداده بودم و اگر کسانی که کربلا ایشان را در بردارد (حضرت سید الشهدا و اصحابش) نبودند، تو را و آنچه تو هم اکنون به آن فخر می‌کنی نمی‌آفریدم.

و خداوند کربلا را بهترین زمین در بهشت قرار داده است...


مقایسه انفاق در حج و در مسیر کربلا

عبدالله بن سنان می‌گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم پدرت درباره انفاق در راه حج می‌فرمودند به هر درهمی که در این راه خرج کنی برای او هزار درهم حساب می‌شود. کسی که در مسیر زیارت امام حسین علیه السلام انفاق می‌کند برای او چیست؟ حضرت فرمودند: به هر درهمی که در این مسیر صرف می‌کند: هزار هزار هزار(تا ده مرتبه هزار را تکرار کردند) برای او حساب می‌شود و علاوه بر این رضایت و خشنودی خداوند و دعای خیر پیامبر اکرم صلی اله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و ائمه معصومین علیه السلام برای اوست.(3)


ثواب زیارت حسین علیه السلام برابر بیست حج

راوی می‌گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمودند: تاکنون چند مرتبه حج را بجا آوردی؟ عرض کردم: نوزده مرتبه. فرمودند: اگر حجت را بر بیست برسانی (در ثواب) مثل کسی هستی که یک بار قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کرده است.(4)

در روایت دیگری آمده که زیارت امام حسین برابر سی حج مقبول می‌باشد.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که امام با یک زائر امام حسین راجع به ثواب زیارت اینگونه فرمودند: برای چه اینجا آمده‌ای؟

زائر عرض کرد: برای زیارت حسین علیه السلام آمده‌ام. فرمود: هیچ خواسته‌ای نداشتی؟

عرض کرد: هیچ آرزویی مگر این که آن حضرت را زیارت کنم و سلام دهم و به وطنم برگردم. حضرت فرمودند: شما چه ثوابی در زیارت آن حضرت می‌بینید؟

عرض کرد: ما زیارت حضرتش را مایه برکت در جان، اهل و فرزندان و مال و معایشمان و موجب برآورده شدن حاجاتمان می‌بینیم.

حضرت فرمودند: آیا می‌خواهی بیش از این، از فضیلت زیارت آن حضرت برای تو بیان کنم؟ عرض کرد: ای فرزند رسول خدا زیادتر برایم بفرمائید.

حضرت فرمودند: زیارت امام حسین علیه السلام معادل یک حج مقبول خالصانه‌ای‌ ست که با رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام شود. او از این مقدار تعجب کرد.

حضرت فرمود: ای والله (تعجب می‌کنی؟) برابر دو حج. و پیوسته از زیارت آن حضرت زیاد فرمودند، تا این که فرمودند: زیارت امام حسین علیه السلام برابر با سی حج مقبول خالصانه ایست که با رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا آورده شود.(5)


ترس از ترک شدن حج

راوی می‌گوید: محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم، حضرت فرمودند: امسال حج مشرف نشدی؟ عرض کردم: چیزی که حج بروم نداشتم ولی عرفه در کنار قبر امام حسین علیه‌السلام بودم. حضرت فرمودند: از آنها که سرزمین منا را درک کردند کم نیاوردی، بعد فرمودند:

"حقیقتا اگر اکراه این را نداشتم که مردم حج را ترک کنند، هر آینه حدیثی را برای شما (درباره زیارت امام حسین علیه السلام) بیان می‌کردم که هرگز زیارت آن حضرت را ترک نمی‌کردید.(6)

و در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر مردم می‌دانستند چه فضیلتی در زیارت امام حسین علیه السلام است، از شوق، جان می‌سپردند و نفسشان از روی حسرت و اندوه قطع می‌شد.(7)

مدفن شاه شهیدان کربلا    مظهر آیات یزدان کربلا

مخزن اسرار قرآن کربلا        مرکز ترویج ایمان کربلا

منشاء غفران یزدان کربلا    مظهر الطاف رحمان کربلا

روایات متعددی داریم که زیارت امام حسین علیه السلام معادل حج و عمره می‌باشد، و روایات مختلفی که معادل یک حج، دو حج، بیست حج، سی، هفتاد، هشتاد، صد و هزار حج است و ظاهراً این ثواب‌های مختلف به حسب مراتب معرفت و رعایت آداب و شرایط می‌باشد.


پی‌نوشت‌ها:

1- وسائل الشیعه، ج 13، ص 288، باب 45.

2- همان.

3- مکیال المکارم، ج 2، ص 414.

4- ثواب الاعمال، ص 92، کامل الزیارات، باب 66.

5- وسائل، ج 14، باب 450.

6- وسائل، ج 14، ص 464/ بحارالانوار، ج 98، ص 91، ح 32.

7- بحارالانوار، ج 98، ص 18، ح 1.

منبع:کامل الزیارات، وسائل، ج 14، باب 45، ابواب مزار و مستدرک، ج 10، باب 34.





کلمات کلیدی :
مویه های دلی شکسته در فراق مادر

السلام علیک یا فاطمه الزهرا "

از فاطمه اکتفا به نامش نکنید ** نشناخته توصیف مقامش نکنید

هر کس که در او محبت زهرا نیست **علامه اگر هست ، سلامش نکنید

 زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معرفت به غبار آستان خانه ات بوسه می زند. برهوت این دنیای خاکی شایستگی میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخم ها و داغ ها و در هجران پدر، غریبانه زیستی و در وداع شبانه ات با پهلویی بیمار، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی... مادر مهربانم ای اسوه و ای زلال معرفت الهی در تو متجلی ؛نمیدانم مولایم علی چگونه رفتن و پر پر شدن ات را تحمل کرد... نمیدانم آسمانها و زمین چگونه  توانست این همه غم را در ببیند و باز هم برپا بایستد...یاس پر پر نبوی مادر دلسوز امت شافه روز حسرت چقدر بر خودم می بالم که دوستان و یاران مرا لایق سر سلامتی می دانند ...و چقدر درد ناک است که بخواهم از هجر و مصائب تو سخن بر زبان بیاورم.

پرستوی شکسته بالم ...درخت خمیده قامتم.... ویاس کبودم   چقدر برایم دشوار است که بشنوم زیبا ترین و ارزشمند ترین مخلوق هستی را در پشت در بیرحمانه فشردند و آتش کین بر دامان درب منزل اش افروختند و دستان بهترین کس اش را بستند و غریبانه در کوچه های کین خود به خاک افکندند و معصوم طفل اش را در بطن کشتند و چه غریبانه وداع کرد و و چه در دناک در شبی تاریک در زمینی از سرزمین پدر اش غریبانه و مخفی به خاک سپردند

خدایا تحمل این درد را برام آسان ساز که اگرعنایت و اعطای صبر تو نیود دیری این کره خاکی از این همه ظلم عدو از هم پا شیده شده بود

 

 پرپر شدن یاس بوستان رسول، بانوی عفاف و عصمت، حضرت زهرای بتول علیهاالسلام برشما تسلیت.





کلمات کلیدی :
در رسای غربت فاطمه س

 

ماه جمادی آمد و پیغام دارد                         با خود برای اهل دل الهام دارد

ماهی که درد و رنجهایم را عیان کرد             با اشک دیده غصه هایم را بیان کرد

ماه جمادی رازها در سینه دارد                      تصویر ی از مسمار در؛در سینه دارد

ماهی که با خود خاطراتی داغ دارد               حرف و حدیث از آتش اندر باغ دارد

ماه جمادی ماه صبر و دو دست بسته               ماهی که شد قلب علی از درد خسته

ماهی که مولا گوشه عزلت نشسته                 از ضرب کین پهلوی زهرا شکسته

گفتا علی با آتش کین خانه ام سوخت                جهل و ضلالت خانه و کاشانه ام سوخت

آتش نه بر دامان آل عصمت افتاد                   گویی جهان در کام کفر و ظلمت افتاد

بنیان دین در پشت آن در شعله ور شد              به خانه حق کفر مطلق حمله ور شد

ماه جمادی عارضی خونبار دارد                     از ضرب سیلی چهره ای گلنار دارد

دارد روایت از در و دیوار آری                         گوید حکایت از آتش مسمار آری

گوی زه میخ در،ولی کی گفت چون شد                آندم که از سینه زهرا خون برون شد

بر روی آن دربی که از درب بهشت است               نقش لگد؛آثار چکمه وه چه زشت است

بر نو گلان مرتضی رحمی نکردنند                   از ابن عم مصطفی شرمی نکردنند

بر حضرت خیر النساء بس ظلم ها شد                 محسن فدای باج خواهان دغا شد

خوش حرمت آل محمد شد مراعات                    اولاد پیغمبر کشی هم شد زه عادات

مولا چه سان این صحنه ها را دید و رنجید           دشمن چه سان بر گریه های آن دو خندید

بعد از سقیفه گشت سنَت ها فراموش                  گویی که شد انوار دین یکباره خاموش

زهرا میان بستر خود آرمیده                            زین غم قد بنیان کن خیبر خمیده

اینک وصیت می کند با همسرخویش                   ریزد یرون از درون سینه ریش

بعد از تو از جور خزان ای وای بر من                از فتنه این ناکسان ای وای بر من

تا جان به جانان دادزهرای شهیده                        گفتنند روح از قالب مولا پریده

چون دید آثار غلاف تیغ شمشیر                         بر بازوی زهرا ؛علی شد ناگهان پیر

مولا بگفتا وای من زهرا کجا رفت                    آن روشنای کاشانه ام آخر چرا رفت

مرحوم : حجه السلام حاج سید محمد علی طبا طبایی





کلمات کلیدی :
نامه ای از سر حسرت با شهید

تا به حال چندین بار قلم به دست گرفتم تا به تقاضای دوست بزرگوارمان مدیریت شلمچه پاسخ مثبت داده و خط نوشته ای تحت عنوان نامه ای به شهید را بنویسم ولی هر بار لغزش قلم همان و عرق شرم و اشک ندامت همان .هرلحظه صورتهای نورانی وحماسه های شهدا مرا شرمسار کرد.ونتوانستم به این خود عاصی اجازه دهم تا برای ایشان نامهای وسخنی را به دوستان ارائه دهم.

ولی از انجا رسالت نویسندگی اجازه می ده حتی تا این را هم واگویه کرد آمدم تا بنویسم وخود را رسوا سازم.و امید آندارم تا شاید مورد عفو و بخشش خدا وند وشهدا قرار بگیرم.

اکنون با روی شرمسار ودلی اکنده از ندامت وایمانی به کرم پر وردگار خواهم نوشت.و اما ای شهدای گرانقدر میخواهم برای خود بعضی از موارد را یاد آوری کنم.

بسم رب الشهدا و الصدیقین

به یاد می آورم...

تورا به یاد می آورم که در کوچه های شهر در واپسین روزهای نهضت بعد از یک تعقیب وگریز هنگامی که چون کبوتران زخمی بال شدی؛ با جوهر خون خود و قلم سر انگشت نوشتی خونی که در رگ ماست هدیه به مکتب ماست .آن روزها را خوب یاد دارم اما ..

به یاد درام روزی ازروزهای جنگ تحمیلی را آنگاه که برای شناسایی رفته بودی وزخمی شدی و چیزی برایت جز یک چفیه نماند و می توانستی آن را به پای زخمی ات ببندی تا از شدت خونریزی شهید نشوی ولی باز با قلم سر انگشت وجوهر خون خود نقشه شناسایی را بر روی چفیه نقش زدی تا سندی همیشگی از ایثار را برای ما بجا بگذاری . و آنروز جان لشکری را خریدی و این بار هم تو نوشتی تا ما بمانیم.

نوشتی تا سند آزاد سازی بخشی از سر زمین ات رابا خون گرم ات پاس بداری.

خواستم بنویسم ولی باز یادم آمد به نوشتهای از توبر روی دیوار حصار شهر خون و آتش؛ آنروزهای گرم جنوب و محاصره دشمن وقتی با اخرین رمق بر روی دیوار می نوشتی خواهرم حجاب تو از خون من رنگین تر است وآن طرف تر همرزم ات نوشته بود شهر با خون شهدا مطهر شده است با وضو وارد شوید.وباز این دست خط تو را به یاد دارم و به جان حفظ خواهم کرد روزی که دست از روی رگ بریده ات برداشتی و خون گرم ات برروی چهرهام نوشت که مرا به یاد داشته باش تا خدا را فراموش نکنی .....و صورت دفتری شد برای خط نوشته تو و سندی برای این دل همیشه مجروح از وابستگی دنیا.وهر وقت این دفتر را در نزد آینه مرور می کنم و خط تورا در آن می یابم ؛که بر روی زندگی ام همیشه بجا خواهد ماند و هرگز نمیتوانم خاطرات روحانی و پر ارزش شمارا فراموش کنم.

ولی نمی دانم چه شد وچگونه نتوانستم این امانت را به دیگران منتقل کنم.

باز خواستم بنویسم ولی باز سخت شد و دیدم که چطور من نتوانستم خوب تورا بشاسم تا برایت بنویسم تویی که از همه لذات زندگی ودلبستگی ها چه آسان گذشتی وآنچنان ساده از چیزی که برای انسان از هرچه عزیز تر است گذشتی و آن جان شیرین ات بود ولی من !!! ؟؟؟؟هنوز نمیتوانم از دلبستگی هایم بگذرم مثلا یک روز کامل از این فضا بی خبر باشم و یا کاری کنم که جانم به خطر بیفتد.

ولی خودم را اینطور قانع می کنم به قول دوستی که می فرمودند اینجا سنگری است و ما باید رزمنده ای جسورباشیم تا بتوانیم این سنگررا حفظ کنیم . و با این امید به خود جسارت می دهم و با شما از درد ومشکل خود و جامعه امروزخود صحبت میکنم.

یادتان هست که دوست داشتیدزنان ومردان شهر هایمان چگونه باشد.ویا جوانان این مرز و بوم چگونه باشند. یادم هست این همه تجمل خواسته شما نبود؛یادم هست که این همه تزئین و اصراف خواسته شما نبود.

یادم هست که مد گرایی و غرب و شرق زده گی مورد تایید شما نبود. یادم هست سرمایه پردازی در مرام شما و امام نبودو شعار شما چیز دیگری بود. یادم باشد که شما هم از همین مردم بودید و از همین مکتب در س گرفتید و یادم باشد که ما همیشه ادعای هم پیمانی با شما را داریم .و در ظاهر میز و صندلی هایمان را حاصل خون شما می دانیم و در گرو خون شما.!!!

یادم باشد که می خواستیم با هم ایران راآباد کنیم و اسلام را صادر کنیم وحالا توی خیابانهای شهر چی!!!!!!!

یادم باشد که شما چقدر بر سرپیمان با رهبر و مرجع و پیشوای خود بودید،و آنچه را که شعار می دادید با شعوردر هم آمیخته بودید و به نمایش گذاشتید.ویادم هست هر گاه نیاز به ایثار و فدا کرای بود شما قبلا مدال ان را بر لوح جانتان ثبت کرده بودید وخط اول را در اختیار داشتید.یادم می اید هر وقت شما را می دیدم نا خدا آگاه به یاد خدای خود می افتادم و خود را در محضراش حاضر...

یادم باشد که دفترچه خاطراتم را ورق یزنم و چندین بار مرور کنم شاید دوباره بتوانم خود را در بین نوشته ها پیدا کنم. یاد باشد به قولی که دادیم بازنگری کنیم و از آنچه که در حفظ کردن خون شماست راحت نگذرم. چه کنم آنقدر وابسته شده ام که نمیتوانم از خیلی چیزهای اطرافم بگذرم. مثل تجملات ،لباس، ماشین،جواهرات،منزل ،وووو..

مثلا نمیتوانیم بدون ریخت و پاش و تجملات به نزد ارحام واقوام رفت آمد کنیم ؛ویا از اینکه نام ونشان ما جزء افراد بلند پایه نباشه در رنجیم در حالی که شما همیشه گمنام و بی نشان خد مت می کردید .وقتی کاری را انجام می دهیم دوست داریم منت برسر همه بگذاریم و مطرح شویم و دچار منیت هایی شده هایم که شما از آن فرار می کردید. دلم می گیرد که چه می خواستیم و چه شدیم ،بغضی عجیب در گلو دارم آخر چرا؟؟؟ این من شیطان چگونه مارا تسخیر کرده است ؟؟؟چگونه از این من بنده به منیت درندگی رسیدم؟؟؟؟

چگونه همه چون تیشه ای شده ایم که دنیارا به طرف خود در می کاویم؟؟؟

چگونه ذوق وصال را از دست داده ایم؟؟ چرا نتوانستیم برتربیت فرزندانمان تاثیر خوبی داشته باشیم ؟؟؟چرا این همه مدت همه به خواب رفتیم و به رسالت خود عمل نکریدم از خودم خجالت می کشم

وقتی جوانی را می بینم که دچار نا هنجاری های اجتماعی شده خودمرا سرزنش می کنم.آخر مارا چه شد که اینگونه بر سر مردم سرزمین اسلامی مان آمد.

چرا کسانی که سخن امام را شنیدند، که انقلاب را رها نکنید و نباید به دست نا اهلان بسپارید ؛مدتی خود را کنار کشیدند و سا کت شدند؟؟

شاید باورها کمرنگ شد ؛ شایدمن و شاید دیگران فراموشکار شده ایم؛و یا دشمن خوب کار کرده است و مارا به خواب غفلت فروبرده است؟؟

می خواهم فریاد بر آورم بغض امانم را بریده دلم سخت تنگ روزهای هم اوایی است چشمانم پر از اشک حسرت است ودلم لبریز از داغ شماست.

و شما چه سخاوتمندید با ذکر شما و یادتان شوری در وجودم پا گرفته است که دیگر نمی خواهم اینگونه فسرده و بدرد نخور باشم.

می خواهم باردیگراز شما کمک بگیرم و برای آرمانهای شما و رسیدن به آنچه موجب خشنودی پرورد گار است گام بردارم .

نام شما و وصایای شما را خواهم خواند تا شاید فرجی در حال وروزم بشود.

اما باز هم به خود امید می دهم و می خواهم با شما هم قسم بشوم و سعی در جبران خسارات کنم .باید دست به دست یاران دهیم و بار دیگر برای میثاق با شما و امام شهدا و رهبرم دلسوز انقلاب کمر ببندیم و هم پیمان شویم تا شاید بتوانیم به آنچه که می باید برسیم .

این قسمت اول نامه بنده بود تا قسمت دوم از شما در خواست می کنم تا بنده حقیر را راهنمایی کنید

 

 





کلمات کلیدی :
<   <<   56   57   58   59   60   >>   >